بریدههایی از کتاب ده و ده دقیقه و سی ثانیه
۴٫۴
(۱۰)
دراز کشیدهای در آغوشم و حواست نیست
تنم را کنارت جاگذاشتهام
تا متوجهِ رفتنم نشوی.
کاربر ۴۷۷۲۹۲۹
باران قسم خورده خیسام کند،
پس چتر را نخواهد فهمید!
چتر را میبندم و میدَوم
در را پشتسرم قفل میکنم
باران که تعقیبم کرده، کمکم نفوذ میکند
از درز پنجره...
از دوش حمام...
از چشمهایم...
کاربر ۵۱۳۵۶۷۷
در کلماتم،
در فریادهایم
و در هرچه از من میشنوید، سکوت کردهام
لالم،
لال!
لالی که حرف میزند.
maryas
تکلیفِ ما با سالها
ماهها
روزها
و ساعتها
دقیقاً معلوم است
امّا انسانهای نخستین،
_ آنها که برای زمان حتی کلمهای نداشتند _
چگونه پیر میشدند؟
کاربر ۵۱۳۵۶۷۷
از نبودنت خشمگینام
امّا چه میشود کرد وقتی نیستی؟
سیل در کویر
چهچیز جز خودش را نابود میکند؟
maryas
گفت:
«ببینم، جایی جنگ شده؟»
گفتم:
«چطور؟»
گفت:
«خودم دیدم قطارها پُر میروند و خالی برمیگردند!»
گفتم:
«جنگ انسانها را به اشیاء تبدیل میکند
سربازهایی که با واگنهای مسافری میروند،
با واگنهای باری برمیگردند
آنها سربهراهاند، درست مثل قطار!
آنها فقط بلدند اگر معشوقهای دارند،
او را از پنجرهٔ قطار ببوسند و بروند»
کاربر ۵۱۳۵۶۷۷
لباسی که از تو مانده بود را شستم و آویختم به پنجره
باد،
باد کنجکاو
میخواست بفهمد در آنلحظه گلولهها چهحسی داشتهاند؛
عبور میکرد از سوراخها،
یاد میگرفت
قدرتمند میشد
و به هرجایی از تنم که میخورد،
پوست را، گوشت را و استخوانها را از هم میدرید.
کاربر ۵۱۳۵۶۷۷
قطارهای اسباببازی بهمراتب از قطارهای واقعی باشعورترند؛
هیچکس را به هیچ جنگی نمیبرند،
مدام بهجای اولشان برمیگردند،
مدام کاری میکنند آدمهایی که رفتهاند،
آدمهای درحالِ برگشتن باشند»
گفت:
«قطارهایی که مقصدشان جنگ است،
مارهای خطرناکی هستند
آنهمه انسان را یکجا میبلعند و میروند،
در جایی هضم میکنند،
برمیگردند و بقایای هضمنشده را بالا میآورند»
گفتم:
کاربر ۵۱۳۵۶۷۷
حجم
۴۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
حجم
۴۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۰ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد