بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خیره به خورشید | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خیره به خورشید

بریده‌هایی از کتاب خیره به خورشید

انتشارات:نشر مصدق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۱از ۱۸ رأی
۳٫۱
(۱۸)
با عالیجناب مرگ روبه‌رو می‌شویم. در چنین شرایطی چه احساسی دارید؟ چه می‌کنید؟ آیا با کارهای احمقانه سعی می‌کنید نگرانی را محو کرده و موضوع را فراموش کنید؟ یا سعی می‌کنید با جراحی‌های زیبایی و رنگ‌کردن موهایتان آثار پیری را بپوشانید؟ آیا تصمیم می‌گیرید چند سال دیگر در سی‌ونه سالگی باقی بمانید؟ حواس خود را با اشتغال به کار و زندگی روزمره پرت می‌کنید؟ یا بی‌خیال همه تجربیاتتان می‌شوید و رؤیاهایتان را می‌کشید؟ من به شما تأکید می‌کنم که از آن طفره نروید، در عوض طعم این بیداری را بچشید و از آن بهره‌مند شوید. روی عکس جوانیتان مکثی کنید و اجازه دهید آن لحظه اندوهبار تمام شما را دربربگیرد و کمی دوام بیاورید. آنگاه شیرینی‌اش را همانند تلخی‌اش لمس کنید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تفسیری غیرمذهبی می‌گوید مواج‌کردن می‌تواند دردها را تسکین داده و از تنهایی سفر آخرت کم کند. مواج‌کردن چیزی نیست جز فهم کردار نیک و تأثیر حقیقی آن بر افرادی که در آنسوی ما هنوز زنده‌اند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این باور که اشخاص می‌توانند نه تنها در قالب فردی، بلکه به‌وسیله ارزش‌ها و عملکردهایی که از طریق نسل‌های مختلف به طور پیوسته به‌هم منتقل می‌شود تداوم پیدا کنند، تسلی خاطر ارزشمندی است برای تمام کسانی که از مرگ خود هراس دارند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی از او می‌پرسند که برای کم کردن ترس کودکان در حال مرگ چه می‌کند. او در دو جمله چنین پاسخ می‌دهد: «هرگز نمی‌گذارم در تنهایی و تاریکی بمیرند و به آنها می‌گویم همیشه در قلبم با من خواهند بود.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نکته اصلی اینجا چنین است: «ارتباط مهم‌ترین بخش است. مهم نیست عضو خانواده هستید یا دوست و پزشک. دست به کار شوید و از هر راهی که می‌دانید به بیمار نزدیک شوید. از ترس‌های خود بگویید و همه را به هم ببافید. آنقدر بگویید تا فرد آسیب دیده با شما احساس راحتی کند.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بنابراین هیچ نظری به او کمک نکرد. حال بیایید مکالمات را از منظر برقراری ارتباط بررسی کنیم. ابتدا اینکه من در مسافرت با او صحبت کردم نشان می‌دهد که تا چه حد آرزوی بهتر شدنش را داشتم به همین دلیل خودم را درگیر مشکلش کرده بودم. من به او گفتم بیا با هم روی این مسئله کار کنیم پس از زیر بار هیچ‌یک از جنبه‌های مشکلات او شانه خالی نکردم. به جستجو در احساس او از مرگ ادامه دادم و به اضطراب خودم هم اعتراف کردم. بدین ترتیب به او اطمینان دادم که من، او و همه آدم‌ها درگیر اضطراب مرگ هستیم. دوم، در پس حضور آشکارم، پیامی نیرومند نهفته بود: «مهم نیست چقدر اضطراب داری، من هرگز رهایت نمی‌کنم.» من دقیقآ همان کاری را کردم که آنای خدمتکار در فریادها و نجواها کرد. یعنی به او چسبیدم و در کنارش ماندم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«نمی‌توانم یک جا آرام بگیرم. اینقدر عصبانی هستم که دارم از درون منفجر می‌شوم. با هیچ چیز آرام نمی‌شوم.» ــ «مستقیم به عمق ناراحتی خود نگاه کن و به من بگو چه می‌بینی.»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در فرهنگ ما غالبآ مرگ در هاله‌ای از سکوت و انزوا قرار می‌گیرد. دوستان و اعضای خانواده در حضور مرگ اغلب غیرصمیمی هستند، زیرا نمی‌دانند چه بگویند. آنها می‌ترسند با کلام خود شخص در حال مرگ را ناراحت کنند. همچنین از ترس روبه‌رو شدن با مرگ خود، معمولا فاصله‌شان را با آن افراد حفظ می‌کنند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آرامش درونی هنگامی حاصل می‌شود که بدانیم آنچه ما را مشوش می‌کند نه اتفاقات، بلکه برداشت‌های ما از آنهاست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«برترین هدف ما در زندگی باید سلامت جسم و ذهن باشد که افکار خستگی‌ناپذیر، استقلال و زندگی معنوی را به ارمغان خواهد آورد. آرامش درونی هنگامی حاصل می‌شود که بدانیم آنچه ما را مشوش می‌کند نه اتفاقات، بلکه برداشت‌های ما از آنهاست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
۲ ـ به چشم دیگران چگونه‌ایم. شهرت نیز همانند ثروت، ناپایدار است. شوپنهاور می‌گوید: «نیمی از نگرانی‌ها و ترس‌های ما به‌خاطر اهمیت‌دادن به نظرات دیگران است. ما باید این خار را از جسم خود بیرون بکشیم.» اشتیاق به نشان دادن ظاهری مناسب آنقدر نیرومند است که باعث می‌شود زندانیان محکوم به اعدام در هنگام اجرای حکم بیش از همه چیز به لباس و ظواهر خود اهمیت بدهند. عقاید دیگران تنها یک تصویر ذهنی است که ممکن است هر دم تغییر کند. در نهایت آن تفکرات همانند طناب داری ما را خفه می‌کند. تنها به این دلیل که برایمان مهم است چه می‌گویند و چگونه می‌اندیشند. در حالی که هرگز نخواهیم فهمید که چه چیزی در ذهن دیگران می‌گذرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برنیس سعی داشت با فاصله گرفتن از استیو از خودش در برابر درد از دست دادن او محافظت کند
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دوست شاعرش افسوس می‌خورد که تمام زیبایی‌ها سرنوشتی جز نیستی ندارند و هر آنچه او شیفته‌اش بوده در نهایت ناپدید می‌شود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این خواب قاصد یک تغییر بود: وسواس فکری مارک به گذشته محو شد و او به تدریج یاد گرفت که باید در حال زندگی کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یکی از بیمارانم که مبتلا به بیماری لاعلاجی بود، شروع به نظم دادن به کارهای باقی‌مانده‌اش کرده بود، چندین روز را صرف پاک کردن ایمیل‌هایی کرد که امکان داشت بعد از مرگ او باعث ناراحتی خانواده‌اش بشوند. همانطور که نامه‌های معشوقه‌های خود را پاک می‌کرد قلبش به درد می‌آمد. پاک کردن آخرین عکس‌ها و خاطرات به یاد ماندنی‌اش حتمآ موجب اضطراب وجودی او می‌شدند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
عامل دیگر خوشحالی او، حس رهایی بود. اگر چه از دست دادن لوازم، شکست بزرگی محسوب می‌شد، ولی در حقیقت موجب آسایش خاطر شد. گرچه دارایی‌هایش گرانبها بودند، ولی باز خاطرات آنها بسیار سنگین بود. بنابراین ترک‌کردن آنها همانند درآمدن از پیله بود. او با رهایی از شبح و آوار گذشته توانست در سن هشتاد سالگی زندگی جدیدی را با چهره و اتاقی نو آغاز کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بخش ناخوشایند، ولی متداول هر سوگواری این است که بازماندگان با مرگ خود روبه‌رو می‌شوند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
او با خود فکر کرد چقدر زندگی زود می‌گذرد. همیشه به گذرا بودن فکر می‌کرد. مثل هفته‌ای که در کارگاه تمرین مراقبه شرکت می‌کرد و در آنجا با لغت آنیکا به زبان پالی (از گونه‌های هندی) آشنا شد که مدام تکرار می‌شد. اما به خوبی می‌دانست که تفاوت زیادی میان اطلاع از مسائل و شناخت آنها از طریق تجربه شخصی وجود دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
با فرارسیدن مرگ، ایوان ایلیچ فهمیده بود که هنوز زمان دارد. دیگر متوجه شده بود که نه تنها او، بلکه همه موجودات زنده خواهند مرد. ناگهان برای دیگران دلش می‌سوزد: برای پسر کوچکش که دست او را می‌بوسد، مستخدم جوانی که با محبت از او پرستاری می‌کند و حتی برای اولین بار دلش برای همسر جوانش می‌سوزد و در نهایت نه از درد فراوان، بلکه مملوء از شادی نسبت به این حس شفقت، جان می‌دهد. داستان تولستوی نه تنها یک شاهکار ادبی، بلکه درسی آموزنده برای کسانی است که به دنبال آسایش در هنگام مرگ هستند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
خیلی‌ها از کم‌رنگ شدن ترس‌هایشان، علاقه‌مندی به خطر کردن و کمتر شدن دغدغه‌هایشان از طرد شدن خبر داده‌اند. یکی از بیمارانم به شوخی می‌گفت: «سرطان مشکلات روانی را برطرف می‌کند.» و دیگری گفت: «چقدر ناراحتم که این همه وقت عمرم را هدر دادم تا حال سرطان گرفتم و تازه چگونه زندگی‌کردن را آموختم!»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷

حجم

۱۹۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

حجم

۱۹۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۱۶ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
تومان