بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چند قدم بعد از خانه‌ عتیق | طاقچه
تصویر جلد کتاب چند قدم بعد از خانه‌ عتیق

بریده‌هایی از کتاب چند قدم بعد از خانه‌ عتیق

انتشارات:نشر صاد
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأی
۴٫۰
(۴)
آدم نمی‌تواند امید نداشته باشد؛ چرا که آدم بی‌امید اصلاً زنده نیست که بخواهد آدم باشد یا... .
n re
آدم تا یک چیزهایی سرش نیاد و یک چیزهایی رو با گوشت و پوست و استخوونش لمس نکنه، نمی‌تونه بفهمه.»
n re
وقتی دیوار باورت فرو می‌ریزد، تنها امید است که تو را سرپا نگه می‌دارد؛ امید به فردا و فرداها؛ اینکه فردا و فرداها چه پیش می‌آید و چه اتّفاقی می‌افتد، اهمیت چندانی ندارد. مهم امیدواری است؛ امیدواربودن، امیدوارماندن، امیدواربودن به افتادن اتّفاق‌های بزرگ... امیدوارماندن به پیش‌آمدن اتّفاق‌های کوچک...‌. آدم نمی‌تواند امید نداشته باشد؛ چرا که آدم بی‌امید اصلاً زنده نیست که بخواهد آدم باشد یا... .
n re
«بعضی‌وقت‌ها آدم‌ها می‌شن وسیله. وسیلهٔ این می‌شن که یک پالسی که از طرف خدا اومده رو به یک بندهٔ دیگه برسونن. بگن آی‌فلانی! خدا سلام رسوند، گفت حواسش بهت هست.»
n re
کسی‌که کسی توی خونه منتظرش نباشه، اصلاً چرا باید بره خونه؟ گیریم رفت، با چه روحیه‌ای پا بشه برا خودش اصلاً آقا دوتا تخم‌مرغ توی ماهیتابه بشکنه؟ هان؟»
n re
«مملکتی که روی نفت خوابیده باشد، باید هم مردمش پنج بار کار و زندگی‌شان را تعطیل کنند و بروند مسجد نماز بخوانند.» با خودم فکر کرد خب! اگر این‌طور باشد که ما هم باید همین کار را بکنیم. صفحه را ورق زدم و بالای صفحه نوشتم: «ما فرق داریم.»
n re
فکر کردن به اینکه یکی که همیشه یکی است، از یک‌جایی حواسش به زندگی‌ام هست و وقتی می‌بیند که قدم به راهی که او دوست دارد و می‌پسندد گذاشته‌ام، سنگ‌های جلو پایم را برمی‌دارد و مسیر را هموار می‌کند، همین. همین فکر کردن به این حس که این طنابی را که گرفته‌ام محکم است و به جایی محکم‌تر محکم شده، آرامم
محسنی
کافی بود دل به حتّی در و دیوار حرم پیامبر بدهی تا سوت بشوی به لامکان و لازمان
محسنی
توی لحن بابایی آرامشی بود که احساس می‌کردم دعایش همان‌موقع مستجاب شده. به بابایی گفتم: «یعنی دعای من هم درگیر شده؟» گفت: «در بندش نباش. دعا خودش راه خودش رو پیدا می‌کنه.»
n re
«دیگه هر چیزی یه آخری داره قربون شکلت!»
n re
«حاجی! چه سرّی توی این خنده‌های بعد از انجام اعمال هست؟» حاج‌آقا گفت: «اجازه بدین! الان می‌گم.» لقمهٔ نیم‌خورده‌اش را توی دهان گذاشت. این لپ آن لپ کرد و گفت: «خنده و شادیه که با آدمیزاد خلق شده. غم‌وغصه و ناراحتی با آدم هست؛ اما فطرت آدم نیست. آدم‌ها وقتی به فطرتشون برمی‌گردن، می‌خندن. شاد می‌شن.» یک قالب پنیرخامه‌ای یک‌نفره را گذاشت روی نان. با شست رویش کشید و لقمه کرد. گفت: «من فقط دو جا و توی دو حالت آدم‌ها رو دیدم که جنس خنده‌هاشون از این جنس باشه. یکی بعد از انجام اعمال حج و یکی بعد از مجلس عزای اباعبدالله. اون‌هم وقتی توی مجلس دل به روضه داده باشن و سیر و پر گریه کرده باشن.»
n re
می‌فهمم که هرکس توی زندگیش یه گم‌شده‌ای داره. برای یکی یه هم‌بازی بچگی‌شه؛ برای یکی دخترهمسایه است که شبونه اثاث‌کشی کردن از محله رفتن؛ برای یکی دیگه هم... چه می‌دونم.»
n re
روبه‌روی درِ بزرگ کعبه نشسته بودم. دست‌های مردم را می‌دیدم که از پایین درِ کعبه آویزان است. دیگر وقتش بود. باید در می‌زدم. گیریم در را کسی باز نمی‌کرد؛ اما نباید یک کارت می‌انداختم که مثلاً: «فلانی! آمدیم، نبودی، رفتیم؟»
n re
فکر کردن به اینکه یکی که همیشه یکی است، از یک‌جایی حواسش به زندگی‌ام هست و وقتی می‌بیند که قدم به راهی که او دوست دارد و می‌پسندد گذاشته‌ام، سنگ‌های جلو پایم را برمی‌دارد و مسیر را هموار می‌کند، همین. همین فکر کردن به این حس که این طنابی را که گرفته‌ام محکم است و به جایی محکم‌تر محکم شده، آرامم کرده بود.
n re
بعضی‌وقت‌ها عقب‌افتادن یک‌کارهایی، هرچقدر هم که برای انجامشان مشتاق باشی، خوش‌حالت می‌کند؛ یک خوش‌حالی از جنس خوش‌حالی‌های کوچک زندگی؛ مثل عقب‌افتادن ساعت امتحان‌دادن درسی که برای انجامش سیروپر خوانده‌ای و آماده‌ای. یک فرصت مرورکردن خلاصه‌ها، از نظر گذراندن چند نکتهٔ های‌لایت‌شده یا اصلاً یک فرصت خلوت‌کردن با خود، یک‌کم آرام‌شدن و به «هیچ» فکر کردن...
n re
آقاجان! اجباری توی مُحرم‌شدن و انجام حج نیست. خیلی‌ها بودن که اومدن مدینه، یه دوری زدن، یه دلی صفا دادن و رفتن. نخواستن که حاجی بشن؛ اما اونایی که قصد حاجی‌شدن دارن، به بعدش هم فکر کنن آقاجان. وقتی مُحرم شدی و حج رو به‌جا آوردی، یک قدم به خدا نزدیک‌تر شدی. اگه فکر می‌کنی ظرفیتش توت وجود نداره و وقتی از مکه به شهرت، به روستات، به آبادیت برمی‌گردی، نمی‌تونی یک طرف سیم این اتصال رو نگه نداری، نکن! مُحرم نشو. آقاجان مسئولیت داره. این نیست که بگی من یک قدم رفتم به‌سمت خدا، حالا طوری نیست که! برمی‌گردم. عواقب داره، پدر من، مادر من! خِرمون رو می‌گیرن.»
n re
یادم داده بود که میان آدم‌ها خط‌کش نگذارم. همه را به یک چوب که نه، حتّی هرکسی را هم به چوب خودش نرانم.
n re
وقتی راه دور می‌شود، سر حرف هرچقدر هم که تیز باشد، نمی‌بُرد.
n re
بقیع ابداً آنجایی نیست که حتّی فکرش را کرده باشی. فاصلهٔ درک عمیق بقیع و ساده از کنارش گذشتن، فاصلهٔ «قربت» و «غربت» است... .»
n re
«اون‌قدر ناشکری کن که خدا نعمت‌هاش رو ازت بگیره.»
n re

حجم

۲۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۲ صفحه

حجم

۲۰۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد