در روزگاری که سفر و فاصله و جدایی و گم شدن و غار ساختن و پناه بردنِ سادهاندیشانه به هر التیام نوظهور یکی پس از دیگری پوچ میشوند و یادمان میدهند خیالهای رهایی خودشان بستگیهای تازهاند و قید و بندی نو؛ در همین روزهایی که میبینیم دلبستگی به رهاییهای کوچکِ ظاهری بیرحمترین دشمن رهایی است و خودش وابستگی بزرگتری میآورد؛ در روزهایی که ترس از دست دادن منفعتها همه را منفعل کرده؛ شاید آن رهیدهٔ بیتردید که سبکبار میخواند «من حسینبنعلیام و قسم خوردم از شما نترسم» بیش از هر دورهٔ تاریخی دیگری حسرتبرانگیز است.
چڪاوڪ
اشک برای من همیشه کمیاب بود. آنقدر کمیاب که دوستش داشتم. وقتی اشک میریختم، خودم را بیشتر دوست داشتم
mim.nadaf
اطمینانم: «خاطرجمعی ناشی از رسیدن به یقین. تردید نداشتن دربارهٔ چیزی.»
mim.nadaf
«ای باغ، ای بهار کجا میروی؟ ای یار غمگسار کجا میروی؟»
mim.nadaf
داراها هر کاری که میکنند هزار فلسفه دارد و فلسفهاش را توی کتابها مینویسند. ندارها اما همه چیزشان به حساب نداری است.
mim.nadaf
«به آنچه امیدش را نداری، امیدوارتر باش تا آنچه به آن امید داری.»
mim.nadaf
راستش من گیر افتادهام. معلقم میان میل به سکونِ قطعیت و هراس از تعصبِ آن.
Mahdi Hoseinirad
بابا اعتراف میکند که قبل از اسارت گاهی به واقعی بودن روایت عاشورا شک میکرده.
Mahdi Hoseinirad
«شاید راه چارهساز شدن این باشد که هزار جور درد و مرض ناجور بریزد توی جانت.»
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
نداری همینطوری است. داراها هر کاری که میکنند هزار فلسفه دارد و فلسفهاش را توی کتابها مینویسند. ندارها اما همه چیزشان به حساب نداری است. نمیدانم، به هر حال.
mahan