بریدههایی از کتاب دغدغه مرگ و زندگی...
نویسنده:اروین د. یالوم
مترجم:فرزاد مرتضایی
ویراستار:نوید پدرام
انتشارات:انتشارات خانهی رود
دستهبندی:
امتیاز:
۲.۹از ۱۳ رأی
۲٫۹
(۱۳)
یادت میآید که به تو گفتم، دلم میخواهد در کنار تو و در یک تابوت دفن شوم؟ و تو گفتی در تمام مدتی که دربارۀ گورستانهای آمریکا مطالعه میکردی، هرگز تابوتی با دو جسد ندیدهای؟ من به تو گفتم، فکر اینکه بدنم در کنار بدن تو باشد، استخوانهایم در کنار استخوانهای تو و جمجمهام در کنار جمجمۀ تو، به من آرامش میدهد. بله، بله، عقل سلیم به من میگوید که من و تو نمیتوانیم آنجا باشیم. آنچه از ما باقی میماند گوشت و استخوان بیروح و رو به زوال است. بااینحال، همین فکر، حتی اگر واقعی نباشد، به من آرامش میدهد. من یک مادیگرای محض هستم، بدون خجالت، تمام عقل و خرد خود را دور میریزم تا فکر کنم که اگر من و تو در یک تابوت باشیم، همیشه کنار هم خواهیم ماند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
احساس میکنم چیزی تا پایان زندگیام باقی نمانده، اما به طور عجیبی هیچ نگرانیای دربارۀ مرگ ندارم و کاملاً خیالم راحت است. اکنون هر موقع که به مرگ میاندیشم، فکر «پیوستن به مریلین» مرا آرام میکند. شاید نباید فکری را که اینهمه موجب آرامشم میشود، زیر سؤال ببرم، اما واقعاً پیوستن به مریلین چه معنایی دارد؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
میتوانم تصور کنم که اگر تو زنده بودی چه واکنشی نشان میدادی. با ابراز نگرانی برای من، بچهها و همۀ دوستانمان در سراسر جهان، مدام به ما متذکر میشدی که جهان در حال فروپاشی است. خدا را شکر میکنم که زنده نیستی تا این شرایط را تجربه کنی. تو به توصیۀ نیچه عمل کردی و در موقع مناسب ُمردی.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
از یک ماه پیش ویروسی به نام «کرونا»، جهان را به خطر انداخته. از آن مواردی است که تا پیش از این تجربه نکردهایم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چهار ماهِ گذشته، سختترین روزهای زندگی من بودهاند. با وجود آنکه دوستان و بچهها دائماً به من سر میزنند، اما به شدت افسرده و کرخت هستم و عمیقاً احساس تنهایی میکنم. کمکم داشتم خوب میشدم و حالم بهتر میشد، تا اینکه سه هفته پیش، خودروی تو را فروختم. صبح روز بعد، و با دیدن جای خالی آن، احساس ناامیدی و ویرانی، دوباره مرا در بر گرفت. با یک درمانگر عالی تماس گرفتهام و هر هفته به دیدن او میروم. کمک زیادی به من کرده و احتمالاً تا مدتی با او کار خواهم کرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
چیز دیگری که باید به آن اعتراف کنم این است که من هنوز به مزار تو سر نزدهام. هنوز جرئت این کار را در خود نیافتهام. هر موقع به آن فکر میکنم، درد و اندوه زیادی به سراغم میآید. اما هر موقع که بچهها به پالو آلتو میآیند، از قبر تو دیدن میکنند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مورد اول، افکار وسواسی قدرتمندی بود که من نمیتوانستم جلوی آنها را بگیرم: افکار وسواسی مربوط به قتل عام میدان تیانآنمن، و یا افکار وسواسی جنسی. همۀ این وسواسها اکنون از بین رفتهاند. اما چیزی که نمیتوانم آن را فراموش کنم، احساس ناتوانی خودم در متوقف کردن این افکار بود.
مورد دیگر، تجربۀ احساس غم و اندوه کمرشکن بود. اگرچه به میزان قابل توجهی فروکش کرده اما همچنان تا حدی به قوت خود باقی است و با دیدن عکس مریلین دوباره شعلهور میشود. وقتی به او فکر میکنم، گریهام میگیرد. این جملات را در دهم مارس، روز تولد مریلین، و صد روز بعد از مرگش، مینویسم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
درد شدید، عدم تعادل، بیخوابی ناشی از درد گردن، وحشت ابتلا به زوال عقل، جای خالی ماشین مریلین، همه و همه موجب ناامیدی من شدهاند. تا چند روز به شدت احساس افسردگی میکنم، به طوری که هرگز تا پیش از این، چنین وضعی را تجربه نکرده بودم. ساعتها بیحرکت میافتم، نمیتوانم هیچ کاری انجام دهم، حتی نمیتوانم غصه بخورم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
هیچچیز به اندازۀ زوال عقل شدید مرا نمیترساند و حالا که تنها شدهام، این ترس بیشتر هم شده است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
شنبه صبح، درحالیکه درد شدیدی در گردنم دارم، از خواب بیدار میشوم. با گردنی سفت و دردناک از رختخواب بیرون میآیم. اولین باری است که چنین درد شدیدی را تجربه میکنم. به رغم استفاده از گردنبند و به کار بردن درمانهایی مانند داروهای ضد درد، شلکنندههای عضلانی و کمپرس آب سرد و گرم، این درد تا یک هفته باقی میماند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
همۀ زنان و مردان بیوه به تدریج از همسر متوفی خود جدا میشوند و اینکه همسرانی که زندگی موفق و خوبی داشتهاند، نسبت به کسانی که زندگی ناموفقی داشتهاند و غصۀ سالهای از دست رفتۀشان را میخورند، راحتتر از این مرحله عبور میکنند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حتی اگر قرار باشد همین پیراهن صورتی راه راهتان را که من از آن متنفرم از دست بدهید. از پیامی که این پیراهن میدهد هم متنفرم."
"مگر این پیراهن چه پیامی به تو میدهد؟"
"میگوید، من همۀ مشکلاتم را حل کردهام. تو از مشکلاتت برایم بگو."
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
کتابهای بسیار خوبی به من پیشنهاد شده است، اما در ادامۀ لذت بردن از روند درمان با خواندن کتابهای خودم، این بار به سراغ کتاب «مامان و معنای زندگی» میروم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
«زندگی تقریباً برای همه فانی و گذراست»
«وظیفۀ من آن است که تا لحظۀ مرگ، زندگی کنم»
«وظیفۀ من آن است که با بدن خود دوست باشم و با تمام وجود به آن عشق بورزم، تا از آن سرچشمۀ پایدار، به قدرت و سخاوت دست یابم»
«شاید من بتوانم پیشگام مرگ بین دوستان و خواهران و برادرانم باشم»
«من تصمیم گرفتهام الگوی فرزندانم باشم، الگویی برای چگونه مردن»
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وظیفۀ من اکنون آن است که قدر این آگاهی محض را بدانم و از آنها بدون حضور مریلین، لذت ببرم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
پسرت، رید یالوم:
مریلین عاشق زمین بود
عاشق آن بود که دستان خود را در میان خاک پربار فرو کند
زانو بزند و گوجه بکارد
یا توتفرنگی بچیند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
یک ماه بعد از مرگ مریلین، من بالاخره اولین آخر هفتۀ خود را به تنهایی گذراندم. وقتی به روز خاکسپاری نگاه میکنم، تعجب میکنم که چقدر بیاحساس و آرام بودهام. شاید به این خاطر باشد که تا آخرین لحظه در کنار او ماندم، نفسهایش را شمردم و هر کاری میتوانستم انجام دادم، حتی برای آخرین بار گونۀ سرد او را بوسیدم که لحظۀ واقعی یک خداحافظی بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
و بعد، بلافاصله به مریلین فکر میکنم که اکنون در تابوت خود در زیر زمین خوابیده است. اما به سرعت این فکر را انکار میکنم. میدانم که مریلین آنجا نیست، مریلین هیچکجا نیست، مریلین دیگر وجود ندارد. او فقط در خاطرات من و همۀ کسانی که او را دوست داشتند، وجود دارد. آیا هرگز واقعاً به این باور خواهم رسید؟ آیا هرگز با مرگ مریلین کنار خواهم آمد؟ و البته با مرگ خودم که به زودی فرا خواهد رسید؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نمیتوانم در مقابل از دست دادن همۀ این نشانههای زندگیام، اینقدر خونسرد باشم. مریلین برای هرکدام از این قطعات یک داستان دارد، دربارۀ اینکه آنها را در کجا خریده و یا اینکه چه کسی آنها را به او هدیه داده است. احساس میکنم همهچیز درحال محو شدن است. مرگ، تمام زندگی و تمام خاطرات را میبلعد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
بالاخره غم و اندوه چنان بر من غلبه میکند که مجبور میشوم اتاق را ترک کنم. دوباره به سراغ کامپیوتر میآیم و مشغول نوشتن این جملات میشوم، گویا این کار مانع گذر زمان میشود. شاید هم کل پروژۀ کتاب همین هدف را دنبال میکند. تلاش میکنم تا با به تصویر کشیدن صحنۀ فعلی، زمان را متوقف کنم و امیدوارم که بتوانم آن را به آینده انتقال دهم. این فقط یک توهم است، اما توهمی آرامشبخش.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۴۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
حجم
۴۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان