بریدههایی از کتاب دغدغه مرگ و زندگی...
نویسنده:اروین د. یالوم
مترجم:فرزاد مرتضایی
ویراستار:نوید پدرام
انتشارات:انتشارات خانهی رود
دستهبندی:
امتیاز:
۲.۹از ۱۳ رأی
۲٫۹
(۱۳)
یک الهام ناگهانی! از خودم میخواهم به این موضوع فکر کنم که اگر اوضاع برعکس بود چگونه میشد؟ فرض کنیم این من بودم که قرار بود بمیرد و این مریلین بود که مثل همیشه از من مراقبت میکرد. فرض کنیم این من هستم که فقط چند روز دیگر فرصت زندگی دارم. آیا من نگران این بودم که مریلین بعد از من چگونه زندگی خواهد کرد؟ قطعاً همینگونه بود، من خیلی نگرانش بودم و دلم میخواست بعد از من بهترین شرایط را داشته باشد. یک الهام ناگهانی که سبب آرامش بسیاری در من میشود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من، اساساً فردی اجتماعی نیستم. این مریلین بود که معمولاً این نقش را در خانوادۀ من پربار میکرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
ما به سادگی در انتظار نشستهایم تا مولتیپل میلوما، بدن و لبخند زیبای او را ویران کند. من به جای او ترسیدهام، و از اینهمه شجاعت و بیتفاوتی او در شگفتم. حتی یک بار هم نشنیدم که از شانس بد خودش به خاطر مبتلا شدن به این بیماری، شکایت کند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من میدانم، ما میدانیم، که خیلی زود خواهد مرد، شاید کمتر از چهار هفتۀ دیگر. فضا به طور عجیبی وهمآمیز است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقت آن است که دست از غر زدن بکشی. چرا اینقدر در ناامیدی بزرگنمایی میکنی؟ آیا این نوعی درخواست کمک از دیگران است؟ آیا میخواهی با این کارها به مریلین نشان دهی که او را دوست داری؟
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من با همسران داغدیدۀ زیادی کار کردهام، که بالاخره حالشان خوب شده و با درد از دست دادن عزیزشان کنار آمدهاند. میدانم که روند این بهبودی کند است و ممکن است یک و یا حتی دو سال طول بکشد، اما مطمئنم که بالاخره تمام میشود. اما دوباره با فکر کردن به همۀ مشکلاتی که دارم، تلاشهایم را برای آرام کردن خودم، به هدر میدهم: مشکلاتی مثل سن زیادم، حافظۀ ضعیف، مشکلات بدنی و بدتر از همه مشکل تعادل که سبب شده بدون عصا و واکر نتوانم راه بروم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
هرگز آن روز صبح را فراموش نمیکنم، که مریلین با فریاد ناشی از درد کمر مرا از خواب بیدار کرد، یکی از مهرههایش به خاطر بیماری میلوما، شکسته بود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مریلین به زودی میمیرد. مریلین به زودی میمیرد. مریلین به زودی میمیرد. این افکار برای من بسیار سنگین هستند و تلاش میکنم آنها را از ذهنم دور کنم. انکار، همچنان بر ذهن من حکمرانی میکند. رویام را برمیگردانم، دوست ندارم، نمیخواهم مستقیماً با این واقعیت روبهرو شوم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
گاهی خودم را در حال بلعیدن قرصهای کشنده و مردن در کنار او، تصور میکنم. دوستان روانپزشک خودم را تصور میکنم که با یکدیگر در مورد ارجاع من به یک بخش روانپزشکی صحبت میکنند، چرا که خطر خودکشی وجود دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اشک از چشمانم سرازیر میشود. به این فکر میکنم که چگونه همیشه مراقب مریلین بودهام. وقتی که هفتاد و چهار سال پیش، برای اولین بار او را دیدم، حدود یک و نیم متر قد و کمی کمتر از چهل و پنج کیلو وزن داشت. ناگهان خودم را در صحنهای تصور میکنم که قرصهای کشنده را به او میدهم و او آنها را یکی پس از دیگری در دهان خود میگذارد. با تمام توان این صحنۀ دهشتبار را از ذهن خود دور میکنم و بلافاصله صحنۀ دیگری جای آن را میگیرد که در آن مریلین را در حال سخنرانی در دبیرستان «مَک فارلند» و یا «روزوِلت» میبینم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من دربارۀ این میپرسم که چرا مریلین نتوانسته به این درمان جواب دهد: ما بسیاری از دوستان و آشنایانمان را میشناختیم که توانسته بودند سالهای طولانی با مولتیپل میلوما، به زندگی خود ادامه دهند. او درحالیکه غمی در چهرهاش نمایان بود پاسخ داد که علم پزشکی در پاسخگویی به این پرسش که چرا برخی بیماران به خوبی به این روش درمان جواب میدهند، اما برخی دیگر، مانند مریلین، چنین تأثیرات جانبی شدیدی را تجربه میکنند، عاجز است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من نام این رویداد را «چهار تولد و یک تشییع جنازه» گذاشتهام که در واقع تقلیدی است از یک فیلم به همین نام. این کار به بهبود حس شوخطبعی من کمک میکند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
درک این موضوع برایم بسیار سخت است که همۀ کتابها، مقالات و اشیایی که در تمام زندگی با من همراه بودهاند، اکنون معنای چندانی برای بچهها و نوههایم ندارند. در واقع بسیاری از اینها فقط برایشان نوعی بار اضافی و مایۀ دردسر است و هرچه بیشتر بتوانم آنها را دور بریزم، دردسر فرزندانم را کمتر خواهم کرد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
طبق یک سنت یهودی، هر فرد آخرین نامه را برای عزیزان خود مینویسد تا احساسات خود را نسبت به آنها بیان کرده و حکمتهایی را که در زندگی آموخته به آنها انتقال دهد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
من دوست دارم در یک تابوت چوبی ساده، در پیادهرو خانه و درست در مقابل دبیرستانی که هر چهار فرزندمان در آن درس خواندهاند، دفن شوم. با این کار هر موقع که بچهها به دیدن قبر من بیایند، خاطرات دوران کودکیشان دوباره زنده میشود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
موضوع مرگ، مرا نمیترساند. من به زندگی پس از مرگ به گونهای دیگر میاندیشم و آن را چیزی جز «پیوستن دوباره به گیتی» نمیدانم. به راحتی این موضوع را میپذیرم که دیگر وجود نخواهم داشت.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
فرمول جدید من این است: فقط به خودتان و نیازهای روزانۀتان فکر کنید. وقت آن رسیده که بقیۀ دنیا را به حال خودش بگذارید.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مردن در سن هشتاد و هفت سالگی چندان غمانگیز نیست، مخصوصاً وقتی به کسانی فکر میکنم که در سن بسیار کمتری درگذشتهاند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
البته، من نمیدانم اینکه بیماریام را بدون درمان رها کنم تا کار خودش را بکند، چقدر دردناک خواهد بود. هرچند کارکنان بخش مراقبتهای تسکینی به من اطمینان میدهند که همۀ تلاششان را میکنند تا کمترین درد و رنج را تحمل کنم. اما من حتی نمیخواهم به این موضوع فکر کنم. همینکه به مرگ بیاندیشم کافی است.
مردن در سن هشتاد و هفت سالگی چندان غمانگیز نیست،
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
فصل ۱۴ : حکم مرگ
ماه اکتبر
دکتر «ام» دیروز با من تماس گرفت تا بگوید که درمان ایمونوگلوبلین را دیگر نباید ادامه بدهم. آخرین نتایج آزمایشگاهی نشان میدهد که این درمان فایدهای نداشته. و حالا من کاملاً احساس راحتی میکنم. دیگر مجبور نخواهم بود اثرات سمی داروهایی را که از ابتدای امسال تجویز شده بودند، تحمل کنم. این هفته از همیشه بدتر بود و من مدام از خودم میپرسیدم: "آیا طولانی کردن زندگی به این قیمت ارزشش را دارد؟"
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
حجم
۴۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
حجم
۴۹۳٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۹۴ صفحه
قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان