بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دغدغه مرگ و زندگی٫٫٫ | صفحه ۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دغدغه مرگ و زندگی...

بریده‌هایی از کتاب دغدغه مرگ و زندگی...

ویراستار:نوید پدرام
امتیاز:
۲.۹از ۱۳ رأی
۲٫۹
(۱۳)
اگرچه اکنون هشتاد و هشت سال دارم، اما هنوز چیزهای زیادی دربارۀ زندگی وجود دارد که باید بیاموزم؛ مهم‌ترین آن‌ها به این موضوع مربوط می‌شود که چگونه باید به عنوان یک انسان بزرگسالِ مستقل و مجرد به زندگی خود ادامه دهم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
نگران زمانی هستم که کار نوشتن این کتاب تمام شود، مطمئنم که شرایط روانی خوبی نخواهم داشت. احتمال می‌دهم که دچار غم و اندوه عمیقی بشوم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
این صحنه ناخوشایند است و من نمی‌خواهم ذهنم را آلوده کند. بیهوده تلاش می‌کنم تا دکمۀ خاموش‌کردن این صحنه را در ذهن خود بیابم. بارها و بارها این صحنه به ذهنم هجوم می‌آورد. من ساعت‌های بی‌شماری را با بیماران وسواسی کار کرده‌ام، اما اکنون و در این لحظه، درکی عمیق و شفاف از وضعیت آن‌ها پیدا کرده‌ام. تا قبل از این هرگز به این روشنی درک نکرده بودم که افکار وسواسی چقدر غیرقابل توقف هستند. سعی می‌کنم با پناه بردن به روش «مانترا»، ذهن خود را آرام کنم: درحالی‌که نفس می‌گیرم، می‌گویم: «آرام»، و در هنگام بازدم، تکرار می‌کنم «آرامش»، اما باز هم فایده‌ای ندارد. از این‌همه احساس ناتوانی شگفت‌زده می‌شوم. هنوز پنج یا شش دوره نفس‌گیری را انجام نداده‌ام که دوباره تصویر له‌شدن دانشجویان ظاهر می‌شود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
درحالی‌که به آرامی گریه می‌کنم، از پله‌ها بالا می‌روم و تمام روز مرگ مریلین را در تختخوابم می‌گذرانم و تلاش می‌کنم با مشاهدۀ فعالیت‌های ذهنی خودم، از شدت بدبختی‌ام بکاهم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
در کمتر از یک ساعت، دو نفر از بخش تشییع جنازه از راه می‌رسند. همۀ ما در طبقۀ پایین منتظر می‌مانیم. پانزده دقیقه بعد، او را، درحالی‌که در کفن پیچیده شده، از پله‌ها پایین می‌آورند. قبل از آن‌که از در بیرون بروند، می‌خواهم یک بار دیگر او را ببینم. قسمت بالای کفن را باز می‌کنند، صورت او را روبه‌روی من می‌گیرند، خم می‌شوم و لب‌هایم را روی گونه‌اش می‌گذارم. صورتش سفت و سرد است. در تمام روزهای باقی‌مانده از زندگی‌ام، این بوسۀ سرد مرا آزار خواهد داد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سرم را درست کنار سر مریلین قرار می‌دهم و بی‌صدا نفس‌های او را می‌شمارم. تمام حرکاتش را با دقت تماشا می‌کنم. چهارده بار نفس می‌کشد و بعد از آن دیگر نفسی بالا نمی‌آید. او دیگر نفس نمی‌کشد. به سمت او خم می‌شوم تا پیشانی‌اش را ببوسم، بدنش سرد شده است: مرگ، سایه‌اش را بر او گسترانیده... مریلین من، مریلین عزیز من، دیگر زنده نیست.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سرم را درست کنار سر مریلین قرار می‌دهم و بی‌صدا نفس‌های او را می‌شمارم. تمام حرکاتش را با دقت تماشا می‌کنم. چهارده بار نفس می‌کشد و بعد از آن دیگر نفسی بالا نمی‌آید. او دیگر نفس نمی‌کشد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
سرم را درست کنار سر مریلین قرار می‌دهم و بی‌صدا نفس‌های او را می‌شمارم. تمام حرکاتش را با دقت تماشا می‌کنم. چهارده بار نفس می‌کشد و بعد از آن دیگر نفسی بالا نمی‌آید. او دیگر نفس نمی‌کشد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
به مریلین کمک می‌کنیم تا روی تخت بنشیند. دهانش را باز می‌کند، نی را بین لب‌هایش می‌گیرد و محتویات لیوان دیگوکسین را می‌مکد. دکتر «پی» بلافاصله لیوان دوم را به لب‌های او نزدیک می‌کند. با آن‌که به شدت ضعیف شده، اما محتویات لیوان دوم را نیز به راحتی فرو می‌دهد. روی تخت دراز می‌کشد، چشمانش را می‌بندد و نفس‌های عمیق می‌کشد. دکتر «پی»، پرستار، هر چهار فرزند ما و من در کنار تخت او ایستاده‌ایم.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
دکتر می‌پرسد: "مطمئنی که می‌خواهی به زندگی‌ات پایان بدهی؟" با وجود آن‌که به شدت نحیف و بی‌جان است، اما به وضوح سرش را به نشانۀ تأیید تکان می‌دهد. پیش از شروع کار، و برای جلوگیری از استفراغ، دکتر «پی» ابتدا مقداری داروی ضد تهوع به او می‌دهد. سپس داروی کشنده را در دو لیوان آب آماده می‌کند: لیوان اول محتوی صد میلی‌گرم «دیگوکسین»، که برای توقف قلب کافی است و لیوان دوم محتوی پانزده گرم مورفین، هشت گرم «آمی تریپتلین» و یک گرم دیازپام.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
اواخر بعد از ظهر، ناگهان چشمانش را باز می‌کند، به سمت من می‌چرخد و می‌گوید: "وقتش است! ایرو، وقتش رسیده. خواهش می‌کنم دیگر کافی است، دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم."
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مریلین معمولاً بی‌اختیار است، و هر روز چند بار دخترم و آخرین پسرم، بن (که خودش سه بچۀ کوچک داشته و تجربۀ زیادی در کار کردن با پوشک دارد) در تمیز کردن و تعویض لباس‌ها به او کمک می‌کنند. در این مواقع، من از اتاق بیرون می‌روم. دلم می‌خواهد همان خاطرۀ همیشگی از مریلین زیبا، تمیز و مرتب، در ذهنم باقی بماند.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
آسیب‌های اولیه، حتی آن‌هایی که به دوران پیش از زبان گشودن مربوط می‌شوند، تأثیر مخربی بر احساس راحتی، آرامش و اعتمادبه‌نفس در بزرگسالی، و حتی دوران کهنسالی دارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
وقتی پانزده ساله بودم، مادرم اصرار کرد که خانه‌ای در یک محلۀ امن‌تر بخریم و به آنجا نقل مکان کنیم. زندگی من بعد از آن به کلی تغییر کرد: مدرسۀ بهتر، محلۀ امن‌تر و همسایه‌هایی مهربان؛ و از همه مهم‌تر آشنایی با مریلین در پایۀ نهم. گرچه از آن زمان به بعد، و حتی اکنون پس از هشتاد سال، زندگی من به طرز چشمگیری بهبود یافته، اما هنوز هم اضطراب ایجاد شده در آن سال‌های اولیه، آزارم می‌دهد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
تقریباً همۀ کتاب‌های دیگر را برده‌اند و قفسه‌های خالی آن‌ها، و یک فضای خالی بزرگ در قلب من، به جا مانده است.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
"تقدیم به مریلین، به یاد خاطرات شیرین گذشته و آرزوهای بسیار خوب برای آینده"
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
برای من هیچ‌چیز به اندازۀ گرفتن دست‌های مریلین، لذت‌بخش نیست. هرگز از او سیر نمی‌شوم. از دوران دبیرستان تاکنون همیشه همین‌طور بوده است. اطرافیان، ما را به خاطر این‌که حتی هنگام صرف نهار هم دست یکدیگر را می‌گرفتیم، دست می‌انداختند. هفتاد سال است که همچنان این کار را انجام می‌دهیم. هنگام نوشتن این جملات، تلاش می‌کنم تا جلوی اشک‌هایم را بگیرم. ***
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
مریلین در حال گوش دادن به سخنرانی ضبط شده در مورد مارکوس آئورلیوس است. هفتۀ بسیار خوبی را پشت سر گذاشته: به‌ندرت حالت تهوع داشته، اشتهایش بهتر شده و کمی پرانرژی‌تر بوده، حتی دو بار در این هفته تا کنار صندوق پست را پیاده‌روی کرده است. البته هنوز هم بیشتر وقت خود را روی کاناپۀ اتاق پذیرایی دراز کشیده و به درخت غول‌پیکر داخل حیاط خیره می‌شود.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
هرچند دیگر از مرگ نمی‌ترسم، اما همچنان غم و اندوه مربوط به جدایی از عزیزانم، مرا آزار می‌دهد. با وجود همۀ دیدگاه‌های فلسفی و به رغم تمام تضمین‌های پزشکی، اما هنوز هیچ درمانی برای این واقعیت ساده، که مجبور به ترک یکدیگر هستیم، وجود ندارد.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷
. تاکنون مراحل اداری مربوط به عدم وجود روش درمانی اثربخش را انجام داده‌ایم. با این وجود در نهایت وقتی که زمانش فرا برسد، باز هم معاینات کنترلی صورت خواهد گرفت.
کاربر ۲۸۶۳۶۰۷

حجم

۴۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۴ صفحه

حجم

۴۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۹۴ صفحه

قیمت:
۵۲,۰۰۰
تومان