بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فلسفه فون تریه | طاقچه
کتاب فلسفه فون تریه اثر اودرونه ژوکاسکیته

بریده‌هایی از کتاب فلسفه فون تریه

انتشارات:انتشارات شوند
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأی
۳٫۳
(۳)
در مقابل، ملال جاستین یا فقدان خواست در وی، نتیجه‌ی دوری از تمامی توهمات است. به همین علت است که با نزدیک شدن سیاره‌ی مالیخولیا روحیه‌ی کلر رو به اضمحلال می‌نهد و در عوض جاستین بسیار پرانرژی می‌شود. همان‌طور که جاستین از اعماق افسردگی به کلر می‌گوید: «اگه فکر می‌کنی از سیاره (مالیخولیا) می‌ترسم، خیلی احمقی». جاستین فراسوی نگرانی گام برمی‌دارد، همان‌گونه که فراسوی آیرونی و ناتوان از آن است - زیرا او پیش از این بسیار منزوی بوده است، او پیش از این از دنیا فاصله گرفته بود، و بنابراین از تمامی ارزش‌ها و هنجارها به دور بود. جاستین به ‌هیچ ‌وجه نگران سرنوشت زمین نیست، دقیقاً به این دلیل که برای او فاجعه قبلاً رخ داده است. پایان هستی وحشت مضاعفی برای او ایجاد نمی‌کند. در واقع، چیزی باقی نمانده است که برای آن نگران باشد. جاستین می‌گوید، «لازم نیست ما نگران زمین باشیم، دل کسی براش تنگ نمی‌شه». اگر جاستین نشانه‌ای دال بر انقراض پیدا کند بسیار آسوده‌تر است، زیرا سندی است بر آن‌چه او پیش از این احساس می‌کرده و می‌دانسته است.
Javad Azar
جاستین از حقیقتی غیرانسانی و غیرشخصی سخن می‌گوید و آن را بی‌ هیچ افسوس ‌خوردنی بیان می‌کند. اما او تنها می‌تواند درباره‌ی این حقیقت با یک فاصله حرف بزند. با فاصله و فارغ از سرخوردگی‌، اندوه و جداشدگی. در این‌جا، عینیتی وجود ندارد، بلکه تنها نوعی تغییر احساس مشخص است. حتی وقتی جاستین درباره‌ی یک حقیقت کلی حرف می‌زند، باز هم یک هستنده‌ی جزئی باقی می‌ماند و نمی‌تواند امر کلی را به چنگ آورد (یا با آن همانند‌سازی کند).
Javad Azar
در مالیخولیا، همان‌طور که در فیلم ضدمسیح دیدیم، اصلِ آشوب بنیادین است. ما می‌توانیم این امر را به طور مستقیم در ضدمسیح ببینیم. شخصیت دفئو روباهی را می‌بیند که از بدن خود می‌خورد. روباه به سوی او برمی‌گردد و با صدای ناموزونی می‌گوید، «آشوب حکمفرما می‌شود». در فیلم مالیخولیا این امر بارز نیست؛ اما جاستین به طور واضحی با آشوب، یا امکان و بی‌اساسیِ طبیعت سر و کار دارد، گرچه آن صدای نامأنوس و سبعانه‌ی روباه را ندارد. اما زمانی که به کلر می‌گوید، «همه چیز را می‌دانم»، لحن صدایش بسیار غمناک است. صدایش بریده‌بریده است و لب‌هایش می‌لرزد. او بر لبه‌ی سقوط کامل ایستاده است، و در واقع تلاش می‌کند که درهم نشکند، اما این تلاش بس ناچیز است. جاستین به ما نشان می‌دهد که آن‌چه حس می‌کند با آن‌چه می‌داند یکی است. او به کلر می‌گوید، «زندگی روی زمین شیطانی است» و این‌که «ما تنهاییم و زندگی تنها روی زمین جریان دارد، و خیلی طولانی نیست».
Javad Azar
«زندگی روی زمین شیطانی است» و این‌که «ما تنهاییم و زندگی تنها روی زمین جریان دارد، و خیلی طولانی نیست».
Javad Azar
این جهان - بدون - ما، یا این بیرون مطلق، به چنگ مفاهیم انسانی در نمی‌آید، و یا در هیچ یک از الگوهای انسانی دسته‌بندی نمی‌شود. ری براسیه اشاره می‌کند که «شکاف میان هویت مفهومی و تفاوت غیرمفهومی تقلیل‌ناپذیر است - تفاوت میان فهم ما از ابژه با آن‌چه ابژه فی‌نفسه هست» (براسیه، ۵۵، ۲۰۱۲). میاسو این شکاف را با اصل «ضرورت احتمال، یا به بیان دیگر، قدرت مطلقه‌ی آشوب» (میاسو، ۷۱، ۲۰۰۸) به‌روشنی شرح می‌دهد. حقیقت غیرانسانی امکان محضی است که تنها ضرورتِ بیرونِ مطلق است. به بیانی پارادوکسیکال، این حقیقت ضروری است که هیچ چیز نمی‌تواند ضروری باشد. چنان‌که میاسو می‌گوید: «هر چیزی می‌تواند در هر لحظه‌ای بدون هیچ دلیلی تغییر کند» (میاسو، ۸۳، ۲۰۰۸).
Javad Azar
جایگاه جاستین را به ‌مثابه‌ی شاهد جهانی که ما از آن حذف شده‌ایم، تنها می‌توان به‌طریقی پارادوکسیکال توصیف کرد. او دسترسی غریبی به چیزهایی دارد که ممکن است برای همیشه از دسترس ما خارج باشد. او بیرون رفتن خود را از چشم‌انداز هر نگرش ممکنی می‌نگرد. او می‌بیند و حس می‌کند هر آن‌چه را که تمام توان او را برای دیدن و حس کردن نابود می‌کند. درک جهان، بیرون از ارتباط‌اش با ما، و بیرون از تمام مقولاتی که ما بر آن تحمیل کرده‌ایم، جاستین را با آن‌چه کوئنتین میاسوی فیلسوف، «بیرون بزرگ، خارج مطلق» می‌خواند - به لحاظ احساسی و یا معرفت‌شناختی - پیوند می‌زند. این است قلمروِ بودنی «که هیچ نسبتی با ما ندارد، هست بی‌توجه به این‌که برای چه هست، و در خودش موجود است بی‌توجه به این‌که ما به آن می‌اندیشیم یا نه» (میاسو، ۷، ۲۰۰۸).
Javad Azar
در فیلم مالیخولیا، کلر به‌ عنوان چهره‌ای ملودرام در جهان - برای - ما سیر می‌کند و کاملاً به مرزهای خانه‌اش محدود می‌شود، به طوری که حتی رویاها و امیال‌اش هم از مرزهای خانه بیرون نمی‌رود. به نظر می‌رسد جان با آن مشغولیت‌های علمی و تلسکوپ‌اش در جهان - در - خودش سیر می کند. او درباره‌ی مالیخولیا، «سیاره‌ی شگفت‌انگیز»، بسیار سخن می‌گوید و با اطمینان توضیح می‌دهد که مالیخولیا چگونه بدون این‌که آسیبی به زمین بزند از کنارش عبور می‌کند. اما جاستین، با انزوای مالیخولیایی‌اش از این دو جهان فاصله می‌گیرد و در عوض با رازهای ژرفِ جهان - بدون - ما همراه می‌شود.
Javad Azar
«مفهوم معماگونِ» جهان - بدون - ما می‌تواند به‌طرزی کنش‌گرانه این‌گونه تعریف شود: «حذف انسان از جهان». ما با این امر کاملاً بیگانه‌ایم. ما همیشه سعی کرده‌ایم با مفاهیمی جهانِ - بدون - ما را به چنگ آوریم. مفاهیمی همچون، «نامتناهی بد» در هگل، «عمل انفعالی» در سارتر، امر واقع غیرممکن در لکان و «پسمانده» در ژیژک. اما تمامی این مفاهیم اعتبار محدودی دارند، زیرا بسیار - زیادی - انسانی‌اند. چنان‌که تاکر می‌گوید، آن‌ها «تلاش می‌کنند چیزها را به واژگان انسانی درآورند، در واژگان جهان - برای - ما». اما جهان - بدون - ما دقیقاً از تمامی این صورت‌بندی‌ها متفاوت است (تاکر، ۵-۴، ۲۰۱۱).
Javad Azar
یوجین تاکر در نوشته‌اش درباب «وحشت از فلسفه» میان سه بُعدِ جهان تمایز قائل می‌شود. نخست، جهان - برای - ما، «جهانی که در آن زندگی می‌کنیم». دوم، جهان - در - خودش، یا جهانی که جدای از ما وجود دارد. و سوم، جهان - بدون - ما، «جهان شبح‌وار و نظری» که در محدوده‌های تفکر ما وجود دارد. دو جهان اول برای ما آشنا هستند، زیرا به طور دیالکتیکی با آن‌ها ارتباط نزدیکی داریم. جهان - در - خودش از ما مستقل است، اما ما همواره تلاش می‌کنیم تا آن را به جهان - برای - ما تبدیل کنیم. این همان چیزی است که هگل آن را «کار سلبی (کار امر منفی)» می‌خواند، و در واژگانی معاصر می‌توان آن را کار علم و تکنولوژی خواند (تاکر، ۵-۴، ۲۰۱۱).
Javad Azar
در قسمت‌های پایانی فیلم، کلر به دنبال کاری برای انجام دادن می‌گردد، اما در واقع در آن لحظات هیچ کاری نیست که او بتواند انجام دهد. او به دنبال هدفی می‌گردد، آن هم در شرایطی که خالی از هر هدفی است. کلر می‌خواهد کاری انجام دهد، اصلاً مهم نیست که آن کار چقدر مسخره و احمقانه باشد، او قصد دارد همچنان توهمِ معنا و خواست کنش را حفظ کند. در واقع، کلر هنوز با مفهوم خواست زندگی نیچه پیش می‌رود - در حالی که چنان‌که قبلاً دیدیم، جاستین این‌گونه نیست. می‌توانیم بگوییم ناامیدی کلر نتیجه‌ی احساسی همان چیزی است که کانت توهم استعلایی می‌نامد. این تلاشی است - این تلاش‌ها به همان اندازه که نادرست هستند، وسوسه‌انگیز هم هستند - برای این‌که قوانین و اصولی را که برای پدیده‌ی خاص در جهان بودن معتبرند، برای جهان به‌ مثابه‌ی یک کل هم معتبر بدانیم. چنین تلاش‌هایی هرگز نمی‌توانند موفق باشند. پایان جهان نمی‌تواند به ‌مثابه‌ی رویدادی که در جهان رخ می‌دهد فهم یا تجربه شود. بنابراین، ناامیدی کلر نتیجه‌ی وابسته بودن به توهم استعلایی است.
Javad Azar

حجم

۹۶۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۹۶۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد