متعجب گفتم: «شما را به حق پدرانتان سوگند میدهم که مرا آگاه سازید از این بیابانهای بیآب و علف و صحراهای سوزان چگونه بدون زاد و توشه عبور میکنید؟»
فرزند حسین گفت: «من با زاد و توشه عبور میکنم. زاد و توشه من چهار چیز است؛ همه دنیا را یکسره میبینم که مملکت خدواند است، اما همه خلق را میبینم که بندگان و عیال اویند، اسباب و روزیها نیز به دست اوست و قضاء الهی را در تمام زمین خداوند نافذ و جاری میبینم.»
زاد و توشه شما چه نیکو زاد و توشهای است و شما با آن صحراهای آخرت را در مینوردید چه رسد به صحراهای دنیا!
zahra.n
«ای حبیب کوچک من، بر تو نه واجبی است نه مستحبی... گفت: «ای پیرمرد بزرگوار؛ آیا تا به حال ندیدهای افرادی که از من کوچکتر بودهاند و مردهاند؟!»
انگار کلامش را نشنیده باشم چشم چرخاندم و به دنبال توشهای در اطرافش چرخیدم و زمزمه کردم: «زاد و راحله تو کجاست؟» گفت: «زاد و توشهام تقوا، مرکب سواری و راحلهام دو پایم و اراده و قصدم به سوی مولایم است.»
گفتم: «اما من چیزی از غذا و طعام با تو نمیبینم.»
«ای شیخ آیا این عمل نیکوست که انسانی تو را به دعوتی بخواند آنگاه تو از خانهات طعامی را برداشته و با خود همراه ببری؟ کسی که مرا به خانه خود دعوت نموده است، هم او مرا اطعام میکند و آب نوشاند.»
zahra.n