بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بکه | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب بکه اثر نرگس مقصودی

بریده‌هایی از کتاب بکه

نویسنده:نرگس مقصودی
امتیاز:
۴.۴از ۳۶ رأی
۴٫۴
(۳۶)
متعجب گفتم: «شما را به حق پدرانتان سوگند می‌دهم که مرا آگاه سازید از این بیابان‌های بی‌آب و علف و صحراهای سوزان چگونه بدون زاد و توشه عبور می‌کنید؟» فرزند حسین گفت: «من با زاد و توشه عبور می‌کنم. زاد و توشه من چهار چیز است؛ همه دنیا را یکسره می‌بینم که مملکت خدواند است، اما همه خلق را می‌بینم که بندگان و عیال اویند، اسباب و روزی‌ها نیز به دست اوست و قضاء الهی را در تمام زمین خداوند نافذ و جاری می‌بینم.» زاد و توشه شما چه نیکو زاد و توشه‌ای است و شما با آن صحراهای آخرت را در می‌نوردید چه رسد به صحراهای دنیا!
zahra.n
«ای حبیب کوچک من، بر تو نه واجبی است نه مستحبی... گفت: «ای پیرمرد بزرگوار؛ آیا تا به حال ندیده‌ای افرادی که از من کوچک‌تر بوده‌اند و مرده‌اند؟!» انگار کلامش را نشنیده باشم چشم چرخاندم و به دنبال توشه‌ای در اطرافش چرخیدم و زمزمه کردم: «زاد و راحله تو کجاست؟» گفت: «زاد و توشه‌ام تقوا، مرکب سواری و راحله‌ام دو پایم و اراده و قصدم به سوی مولایم است.» گفتم: «اما من چیزی از غذا و طعام با تو نمی‌بینم.» «ای شیخ آیا این عمل نیکوست که انسانی تو را به دعوتی بخواند آنگاه تو از خانه‌ات طعامی را برداشته و با خود همراه ببری؟ کسی که مرا به خانه خود دعوت نموده است، هم او مرا اطعام می‌کند و آب نوشاند.»
zahra.n

حجم

۱۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

حجم

۱۵۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۶۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۴۵۰
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد