خانم لیو با خوشحالی گفت: «معلومه که میتونیم. ما پدرومادرتیم. در اصل، مجبور کردن تو از وظایفمونه.»
🕊️📚kerm ketab
«مامان؟ چیپس داریم؟»
خانم لیو پشت پیشخان آشپزخانه نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد. عینک زده، موهای طلاییاش را گوجهای بسته و در فاز کار کردن بود.
او که نصفهنیمه به حرفهای کوردلیا گوش میداد گفت: «تو یخچال حمص و هویج هست.»
کوردلیا گفت: «رفقای آدمم قراره بیان ها. رفقای خرگوشم ایشالا هفتهٔ بعد.»
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
ما همیشه نوع زندگیمون رو خودمون انتخاب نمیکنیم، کوردلیا. بعضی وقتها واسهمون انتخابش میکنن
کاربر ۱۵۸۲۹۰۵
«اونها مردهان. ولی ما زندهایم. میخوام زنده هم بمونیم.»
Raha.Sh
«یادته عادت داشتی بیای توی تخت پیشم و کنارم لم بدی و با هم کلکسیون تمبرم رو نگاه کنیم؟ تو تمبرهای طرح قطار رو از همه بیشتر دوست داشتی.»
Kiana
بنجی که توپ فوتبالش را با زانو به هوا پرتاب میکرد، گفت: «نباید این کار رو میکردی. کارت خیلیخیلی خطرناک بوده.»
اگنس گفت: «موافقم. خیلی چیزها دربارهٔ این ارواح هست که هنوز نمیدونیم. اگه اون موقع که شیء درست رو به زنه ندادی بهت حمله میکرد، چی؟»
Kiana
کوردلیا، با اینکه یازده سالش بود، میدانست معمولاً انتخابهای آسان درستترین انتخابها نیستند.
HeLeN
ما همیشه نوع زندگیمون رو خودمون انتخاب نمیکنیم، کوردلیا. بعضی وقتها واسهمون انتخابش میکنن. تو هم باید مثل بقیه این موضوع رو درک کنی.
HeLeN
دو دختر رابطهٔ دوستی بیدردسری شکل دادند. با اینکه نقاط مشترک زیادی بینشان نبود، هر دو به یک دوست نیاز داشتند. و گاهی وقتها همین بهتنهایی کفایت میکرد.
HeLeN
کلامشان زنده است. خودشان اما نه.
شقایق
«هیچکس دلش نمیخواد خاطرات آدمهای شاد رو بخونه. واسه اینکه عمیقاً روی خواننده تأثیر بذارین، باید میخچهای به اعماق روحتون فروکنین و بذارین درد چکهچکه از وجودتون بریزه بیرون
شکوفا
حس شادی محض از انجام یک کار خیر، بدون اینکه توقع پاداش داشته باشد.
Star