ای خدا ما را در امان نگه دار
n re
سردی حرفش مرا میکُشد. جلوی خودم را میگیرم تا به هقهق نیفتم.
n re
اصلاً چرا من وارد این شغل دولتی شدم؟ فکر کرده بودم قراره به کشورم خدمت کنم ولی انگار دارم به یه مشت آدم احمق سرویس میدم. امان از دست این سیاستمدارها!»
n re
من دلم نمیخواست اجازه بدم مشکلات و ناراحتیهایی که توی گذشته پیش اومده بود روی زندگی آیندهمون تأثیر بذاره
n re
«چقدر خوبه که آدم حس مهم بودن داشته باشه.»
n re
دردی در چهرهاش است که نیازی به توضیح دادن ندارد و کاملاً واضح است.
n re
تردید کردن درمورد تردیدها شروع یه باوره.»
بهنوش
ستارهها مثل تکههای جواهر در آسمان پخش شدهاند.
n re
غم و غصۀ جیمی مثل یک آبخیز، مثل یک رود زیرزمینی است که تا وقتیمتلاشی نشود و روی سطح نریزد دیده نمیشود. مثل یک جزرومد، مثل یک سیل میتواند همهچیز را با خود جارو کند و ببرد.
n re
مردهها همینجا کنار ما و با ما هستند.
n re
میگن صلح روی زمین میآد.
n re
به یاد آوردن را خوب بلدم.
n re
مردم خبرهای بد را مثل داستانهای قتل مرموز دوست دارند.
n re
اینجا همۀ ما در اندوه و اضطراب غرق شدهایم.
n re
خیلی خیلی دلش برای او تنگ شده بود. دلش برای او، برای کارهایی که باهم میکردند، وقتگذرانیها، غذا خوردنها و خندیدنها و همهوهمه تنگ شده بود.
n re
از دست تاریخ نمیشود فرار کرد.
n re
برای من این رمان بود که کمک میکرد از زندگیِ خارج از تحملم فرار کنم.
n re
من دارم تبدیل میشوم به چیزی که از آن متنفر هستم. یک زن سلیطه که دمار از روزگار شوهرش درمیآورد.
n re
نمیخواهم از آن زنهای احمقی باشم که هولهولکی شوهر کردهاند و گول ظاهر زیبای یک مرد بد را خوردهاند
n re
تردید کردن درمورد تردیدها شروع یه باوره
n re