بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب شهربازی | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب شهربازی

بریده‌هایی از کتاب شهربازی

نویسنده:استیون کینگ
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۱ رأی
۴٫۱
(۲۱)
هر روز خدا آن زن جوان به آن‌جا می‌آمد و چهار یا پنج قهوه می‌گرفت و آن‌ها را به دفترش که همان کنار بود، می‌برد. اولین باری که او را دیدم هم به یاد نمی‌آورم. فقط یادم است یک روزی او را دیدم و بعد متوجه شدم هر بار که از کافی‌شاپ بیرون می‌رود، زیر چشمی نگاهی هم به من می‌اندازد. روزی رسید که من هم نگاهش کردم. او لبخند زد و من هم لبخند زدم. هشت ماه بعد، ازدواج کردیم.
Aerwyna
نگاهی به چک انداختم. بچه‌ای که آن‌جا نشسته و بچهٔ در راهشان را در نظر گرفتم و چک را پاره کردم. به او گفتم نمی‌توانم به خاطر انجام وظیفه‌ام از او پولی بگیرم. یادتان که نرفته؟ فقط بیست و یک سالم بود.
Aerwyna
‫رد زخم‌های عشق تا همیشه می‌ماند.
میم الف

حجم

۴۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

حجم

۴۸۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۸۴ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۲۷,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد