بریدههایی از کتاب امیدواری
۳٫۸
(۶)
عوضی نباش؛ سعی کن نام آدمها را به خاطر داشته باشی، مخصوصاً آنهایی که قدرت یا اسم و رسمی ندارند؛ و زیبایی را از طریق دوربینها، کتابها و نوارها جستوجو کن.
کاربر ۵۶۶۶۱۰۷
ما از هر آنچه که برای جان به دَر بردن به آن نیاز داریم برخورداریم. مهم نیست چه از دست دادهایم؛ مهم نیست چه گندهایی در گذر زمان زدهایم؛ مهم نیست که شب چقدر تاریک است ... با وجود همهٔ سختیها، ما مهربانی، جان، روشنایی و غذا را به همدیگر پیشکش میکنیم، که مجال نفسی تازه را به ما میدهند، که امید را خلق میکنند ... کافی برای گذران امروز.
بهار
او آدمی دوستداشتنی بود، سرشار از زندگی. و با تمام فراز و فرودها ذاتش هنوز همان بود؛ و این را مخصوصاً در داستانهای محبتآمیزی که در مورد دوست طبقهٔ بالاییاش میگفت میدیدی. ذات آدمی هرگز عوض نمیشود. ذات کِلی هم دقیقاً همانی بود که در داستانهایش میدیدی. آیا این شاهدی است بر اینکه روح و نیروی حیات نابودشدنی نیستند؟ من از این چیزها زیاد سر در نمیآورم، ولی به گمانم چنین است.
Elham khodadadi
او برای خودش قلعهای ساخته بود، مثل قلعهای که نوهام با ملافهها و بالشها ساخته، قلعهٔ گرم و نرمی که میتوانی در آن پنهان شوی. اعتیاد به الکل هم همین جور قلعهای است. وقتی فرو میریزد، برخیها دستشان را برای بیرون کشیدن تو از زیر آوار دراز میکنند. ما میدانیم که چقدر دردناک است و میخواهیم که تو را نجات دهیم و به جمع خود بیاوریم. آغوش ما به روی تو باز است. بیا، مقداری از چای مرا بخور، هنوز داغ است. این خداست.
Elham khodadadi
وضعیت آدمی آمیزهای از آشفتگی و آراستگی است. من فکر نمیکنم که عشق در دنیای ما حضور مطلق داشته باشد، طوری که که سر بزنگاه، گویی با جادو، بتوان آن را فرا خواند، و وقتی هم که فرا خوانده شد برای ابد بماند. بیشتر قضیه این است که اگر خوششانس باشیم، لحظههایی از عشق را به عنوان هدیهٔ بین انسانها، و بین انسانها و خدا، تجربه میکنیم. گاهی یک پُک ممکن است کافی باشد. جهان هستی انگار میداند که ما همیشه تنهاییم؛ در زمان تولد ما را بهزور به بیرون هل دادهاند، به درون سرمای استخوانسوز و صدای کرکننده و نور کورکننده، و این به ما انگیزه و شانس کشفِ پیوند، گرما، تسلا _ به عبارت دیگر، کشفِ خودمان _ را داده است.
Elham khodadadi
وضعیت آدمی آمیزهای از آشفتگی و آراستگی است. من فکر نمیکنم که عشق در دنیای ما حضور مطلق داشته باشد، طوری که که سر بزنگاه، گویی با جادو، بتوان آن را فرا خواند، و وقتی هم که فرا خوانده شد برای ابد بماند. بیشتر قضیه این است که اگر خوششانس باشیم، لحظههایی از عشق را به عنوان هدیهٔ بین انسانها، و بین انسانها و خدا، تجربه میکنیم. گاهی یک پُک ممکن است کافی باشد. جهان هستی انگار میداند که ما همیشه تنهاییم؛ در زمان تولد ما را بهزور به بیرون هل دادهاند، به درون سرمای استخوانسوز و صدای کرکننده و نور کورکننده، و این به ما انگیزه و شانس کشفِ پیوند، گرما، تسلا _ به عبارت دیگر، کشفِ خودمان _ را داده است.
Elham khodadadi
ولی به هر حال آدمی پیر میشود و پیر شدن سختیهای خودش را دارد. شاید راحتتر پیش میرفت اگر لازم نبود دستورات مراقبت از پوست در شصتسالگی را دنبال کنیم، دستورهایی که میگویند یک کیلو کِرم به خودمان بمالیم، و تا میتوانیم حمام آفتاب بگیریم. فرد درونت، روحت، کوچکترین عروسک در میان عروسکهای ماتریوشکای وجودت، کنارت نشسته است وقتی که داری در مورد گردنت، ضعیف شدن چشمت و عدم توانایی رانندگی کردنت مینالی؛ ولی این را هم میداند که همراه با نزدیکبینی، دست و پاچلفتگی و خستگی، وقار و بزرگی هم میآید.
Elham khodadadi
من و دوستم قبل از اینکه از باغ بیرون برویم، روی زانو نشستیم و به کَفَن کاغذی گیاه پژمرده دست زدیم. زیر لب شکوهای کردیم _ امان از روزگار _ و بعد خندهکنان بلند شدیم. به گمانم هر کدام از این گلبرگها جزئی از خاک میشوند تا دوباره گیاه را غذا دهند. گلبرگها از آن نافهای عضلانی و سفت میرویند، بزرگ و قوی میشوند، و بعد از مدتی کمکم شکننده و پژمرده میشوند و دستآخر به اینجا میرسند _ غذایی برای دیگری، بخشندهای ناپیدا.
Elham khodadadi
اتفاق چندانی در لحظههای احتضار نمیافتد. شاید رنگ چهرهٔ فرد، یا نفس کشیدنش، تغییر کند. وقتی که گلبرگهای مرغ از بیخ و بُن پژمرده میشوند، مثل شورت ماماندوز شُل و وِل میشوند، و قرمزتر _ بیشتر قهوهای مایل به قرمز تا خودِ قرمز، و دستآخر بر زمین میافتند و جزئی از خاکپوش میشوند. اینْ وجودم را لبریز از امید میکند - بازگشتشان به زمین، گردش دوباره، هیچ چیز هدر نمیرود.
Elham khodadadi
یک دلیل خوب برای نزدیکتر شدن به مرگ، وقتی جوانتریم، این است که میتواند تمرینی برای یافتن روح و زیستن در کنارش باشد. این کار عضلات ما را برای زندگی کردن قوی میکند. وقتی از توهمِ داشتن قدرت و جلال و جبروت بیرون بیاییم، میبینیم که روح تمام این مدت، درست همین جا بوده است و، درنتیجه، یک بار دیگر دنیا میتواند ما را مسحور خود کند.
Elham khodadadi
وقتی گذر زمان، سوگواری، رواندرمانی و عشق به من کمک کردند تا حدی با مرگ پامی کنار بیایم، آن عذاب و دلمشغولیِ دائمی تبدیل به یک حس قدردانی حسرتبارِ نوستالژیک شد. ایدهال نیست؛ با این حال، در کنار مرگ پدرم و تولد پسرم، هیچ چیزی به اندازهٔ از دست دادن پامی این همه هدیهٔ رشد، بزرگی و خودشناسی به من نداده است _ که البته همیشه مسیر چندان دلانگیزی نبوده، ولی مرا به جایی که اکنون هستم رسانده است.
Elham khodadadi
در مراسم ترحیمْ اندوه است، ولی قدردانی هم هست، قدردانی بابت آنچه که فردِ درگذشته به درون زندگیهای ما آورده بود؛ احساس شگفتی هم هست، شگفتی از جزئیاتی که در مورد او میشنوی _ به چه جاهایی که سفر کرده بود، چه کارهای داوطلبانهای که انجام داده بود! و قدردانی، نور بسیار درخشانی است؛ البته نه از نوع قدردانی مذهبی که معمولاً داد و ستدی است _ ممنون بابت نتیجهٔ فلان کار، یا بابت چک؛ ممنون بابت استعدادم، یا سلامتیام؛
Elham khodadadi
دوستمان مسیح، که نمیبینیم زیاد به هیجان بیاید، در فصل ۱۱ انجیل متی، از احساس رضایتش در این خصوص سخن میگوید: «ممنونم پدر، چرا که تو چیزها را بر کوچکها و سادهها آشکار میکنی، و آنها را از زیرکها پنهان میداری.» به گمانم موقع زدن این حرف به حواریون خودش نگاه میکرده، و کاملاً قبول داشته که چه جماعت مفلوکی هستند (و ما نیز هستیم) و با این حال، به شیوهٔ خودشان میفهمیدند که اصل ماجرای زندگی چیست. آنها بزرگی و عظمتی را میدیدند که فقط برای آنانی که چشم دیدن دارند قابل مشاهده است؛ آنها ملکوت درون را میدیدند. مسیح، بارها و بارها، میگوید: «تماشا کن!»
Elham khodadadi
آدمهای مرده همه جای دنیا مثل هماند _ دهان باز و آروارهٔ قفلشده. پس آن صورت نورانی از رهایی شیرین از این دنیای فانی کجا بود؟ جسم از هم گسسته بود، تمام آن سرزندگی و طراوت تبدیل به صورتی کج و معوج و چروکیده شده بود. ما چشمها و دهانش را بستیم، و سپس انگار به خوابی عمیق و آرام رفت؛ هرچند قطعیتی مضحک که خبر از خوابی بیبازگشت میداد در چهرهاش هویدا بود.
Elham khodadadi
من از مرگ وحشت داشتم، و با این وجود یادم میآید که فکر میکردم هرگز نمیمیرم. بیشتر بچهها همین فکر را میکنند. اگر این طور فکر نکنند، بچه نیستند. آنها ساقههای سبز همچون فتیلهای روشن هستند، انرژی رشد، و تصورناکردنی است که حتی یکی از آنها، از ریشه درآورده شود. پدرم، کِن، شش ماه قبل از مرگش گفت: «اصلاً نمیتوانم دنیایی بدون وجود کِن لاموت تصور کنم.»
Elham khodadadi
ریلکه در آن نوشته بود: «نمیگویم باید مرگ را دوست داشته باشیم؛ ولی باید زندگی را با بلندنظری دوست داشته باشیم، بدون دستچین کردن و جدا کردن؛ در این صورت، خود به خود مرگ (نیمهٔ دیگر زندگی) را هم در عشقمان میگنجانیم. عشق همین است؛ همه چیز و همه کس را دربرمیگیرد، و نه متوقف میشود و نه محدود. فقط به خاطر نادیده گرفتن مرگ است که روز به روز برایمان غریبهتر و، درنهایتْ دشمن ما میشود.»
Elham khodadadi
و من قول میدهم آدمهایی که تو اینجا، این سوی ابدیت، از دست میدهی، کسانی که دیگر نمیتوانی به آنها زنگ بزنی یا پیام بدهی، دوباره تمام و کمال هم در قلب تو، و هم در دنیا، زندگی خواهند کرد. آنها لبخند بر لبهایت مینشانند و در نامناسبترین زمانها با صدای بلند با تو حرف میزنند. صدالبته، فقدانشان موجب دلتنگی تمامعمریِ دردناکی برایت میشود، ولی غم و اندوه، اشک و سوگواری، تسلای دوستان، و گذر زمان تا حدی تو را التیام میدهند. اشکها، تو و بذرهای نهفته در دل زمینی را که روی آن راه میروی شستوشو و غسل تعمید میدهند. یک جورهایی، بهمرور که پیرتر میشویم مرگ برایمان به مقدسی تولد میشود، و هرچند که با روی گشاده به استقبالش نمیرویم، ولی دوستمان میشود.
Elham khodadadi
مسخره است که زندگی اینقدر سخت است. انکار و فرارْ استراتژیهای ناموفقی هستند، ولی حقیقت و آگاهی ترمیمکنندهاند. نوشتن، آفریدن و قصهها غذای ما در این زندگی هستند.
Elham khodadadi
مسخره است که زندگی اینقدر سخت است. انکار و فرارْ استراتژیهای ناموفقی هستند، ولی حقیقت و آگاهی ترمیمکنندهاند. نوشتن، آفریدن و قصهها غذای ما در این زندگی هستند.
Elham khodadadi
داستان باید حتماً اتفاق افتاده باشد، حتی اگر نویسنده آن را از خودش درآورده باشد. خواننده باید به حقیقت درون داستان اعتماد کند. ما همین کار را همیشه در درونمان انجام میدهیم، به خودمان از آنچه که میبینیم گزارش میدهیم، سعی میکنیم از معنای این زندگی سر دربیاوریم. داستانهایی که به خودمان میگوییم و مینویسیم میتوانند ما را زمین بزنند یا بلند کنند، نجاتمان دهند یا نابودمان کنند، آنچه را درونمان میگذرد آشکار یا پنهان کنند.
Elham khodadadi
حجم
۱۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۶۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۴۶,۰۰۰
تومان