بریدههایی از کتاب نیمه تاریک مامان
۴٫۱
(۱۶۹)
خدا به شیوهٔ خودش اوضاع رو درست میکنه
MahShid Pourhosein
خیلی تلاش کرد همان زنی باشد که همه انتظارش را داشتند.
همسری خوب. مادری خوب.
سکولاریسم مدرن
میدانستیم از همان ابتدا تو را بیشتر میخواست. وقتی گریه میکرد، هیچ وقت نمیتوانستم مثل تو آرامش کنم. در آغوش تو غرق میشد و انگار دلش میخواست تا ابد همان جا بماند. گویی گرما و عطر تن من هیچ معنا و مفهومی برایش نداشت. همه دربارهٔ ضربان قلب مادر و صدای آشنای رحم حرف میزنند، ولی انگار من برایش کشوری بیگانه بودم.
تو با نجواهایی سرشار از عطوفت آرامش میکردی و خوابش میبرد. نگاهت میکردم. از تو تقلید میکردم. میگفتی همهاش فکر و خیال است و دارم از کاه کوه میسازم. میگفتی او فقط یک نوزاد است و هیچ نوزادی با تنفر آشنا نیست. ولی حس میکردم شما دو نفر در مقابل من یک نفر قرار گرفتهاید.
کاربر ۲۹۸۹۷۲۷
زن داخل آینه را نمیشناختم، ولی بخشیدمش.
f.a.e.z._
«میدونی ما خیلی از ویژگیهامون رو نمیتونیم عوض کنیم. همین طوری به دنیا میآییم. ولی یه سری از تجربیاتمون به جنبههایی از وجودمون شکل میدن. مثل طرز رفتار بقیه و حسی که بهمون میدن.»
fereshte
«بعضی زنها میگن مامان شدن بزرگترین دستاوردشون بوده. ولی نمیدونم، من که حس میکنم هنوز به چیز زیادی نرسیدهام.»
fereshte
تمام تخمکهای زن زمانی تشکیل میشوند که جنینی چهارماهه در رحم مادرش است. یعنی زندگی سلولی ما به عنوان یک تخمک در رحم مادربزرگمان آغاز میشود. هر یک از ما پنج ماه در رحم مادربزرگمان میمانیم که او هم به نوبهٔ خود، در رحم مادربزرگ خودش شکل گرفته است. پیش از اینکه مادرمان متولد شود، وجودمان با ریتم جریان خونش مرتعش میشود...
ــ لِین رِدموند، آن هنگام که دایرهنوازان زن بودند
@a.h.shokri98
«قایق زندگی مشترک میتونه از ساحل آرامش دور بشه. بعضی وقتها متوجه نمیشیم تا کجا پیش رفتیم، تا اینکه یهو آب تا افق زندگیمون بالا میآد و حس میکنیم دیگه راه برگشت نداریم.» مکث کرد و رو به من ادامه داد: «توی اقیانوس زندگی به ضربان قلب همدیگه گوش بدید. همیشه همدیگه رو پیدا میکنید. بعدش هم به ساحل میرسید.»
araz zarei
«قایق زندگی مشترک میتونه از ساحل آرامش دور بشه. بعضی وقتها متوجه نمیشیم تا کجا پیش رفتیم، تا اینکه یهو آب تا افق زندگیمون بالا میآد و حس میکنیم دیگه راه برگشت نداریم.»
سکولاریسم مدرن
امشب پردهها را کنار زدهاید. شاید میخواهید بارش برف را تماشا کنید. شاید دخترت در آسمان دنبال گوزن شمالی میگردد. خیلی وقت است اینجور قصهها را باور ندارد، ولی به خاطر تو همچنان تظاهر میکند. به خاطر تو هر کاری میکند.
سکولاریسم مدرن
امشب پردهها را کنار زدهاید. شاید میخواهید بارش برف را تماشا کنید. شاید دخترت در آسمان دنبال گوزن شمالی میگردد. خیلی وقت است اینجور قصهها را باور ندارد، ولی به خاطر تو همچنان تظاهر میکند. به خاطر تو هر کاری میکند.
سکولاریسم مدرن
خیلی زودتر از اینکه ببینیم و بشنویم و ببوییم، ترس را حس میکنیم. فقط دوازده هزارم ثانیه طول میکشد. خیلی سریع پاسخ میدهیم، پیش از اینکه آگاهانه متوجه اشکال شویم.
f.a.e.z._
آسایشی عمیق در وجودت پیدا کردم. وقتی با هم آشنا شدیم با این حس بیگانه بودم. پس بهراحتی همه چیزم شدی.
Parinaz
قبلاً به عنوان یک انسان برایت مهم بودم و به خوشحالی و پیشرفتم اهمیت میدادی. حالا باید خدمات ارائه میدادم. مثل یک زن نگاهم نمیکردی. فقط مادر فرزندت بودم.
امیر حسین
میگن روزها طولانیان، ولی سالها زود میگذرن.»
امیر حسین
اشکهایم را از روی پوستش پاک کردم و بعد چشیدمشان. میخواستم طعم او را بچشم. انگشتانش را، بالای گوشهایش را. میخواستم آنها را در دهانم بگذارم. به خاطر مسکنها سِر بودم، ولی از درون، اکسیتوسین آتشم زده بود. بعضی مادرها اسمش را عشق میگذارند، ولی برای من بیشتر مثل حیرت بود. مثل شگفتی. در این فکر نبودم از حالا به بعد باید چه کار کنم یا وقتی به خانه برویم چه میشود. به فکر بزرگ کردنش یا مراقبت از او نبودم. حواسم به این نبود در آینده چه کاره خواهد شد. میخواستم با او تنها باشم. در آن لحظات فراواقعی میخواستم تکتک تپشهای قلبش را حس کنم.
بخشی از وجودم میدانست چنین لحظهای هرگز تکرار نخواهد شد.
shabi
«قایق زندگی مشترک میتونه از ساحل آرامش دور بشه. بعضی وقتها متوجه نمیشیم تا کجا پیش رفتیم، تا اینکه یهو آب تا افق زندگیمون بالا میآد و حس میکنیم دیگه راه برگشت نداریم.»
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
مشکلاتمان به اندازهٔ گلبرگهای یک گل مینا بودند، ولی خیلی زود در باغی از گلهای مینا گم شدیم.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
بعد در حمام باز شد. آن روز صبح به شکلی دیگر نگاهم میکردی. پوستم به خاطر تولد فرزندانت شل شده بود. سالها بود درست و حسابی به خودم نرسیده بودم. در حالی که تو زنی بهتر و جوانتر با اندامی سفتتر داشتی. تصور کردم پوستی نرم، صاف و بیمو دارد. نگاهم کردی. از خودم پرسیدم حالا این تن چه مفهومی برایت دارد. فقط یک پوسته بود؟ کشتیای که تو را به اینجا رسانده بود و کمکت کرده بود پدر یک دختر زیبا و پسری شوی که به زحمت میشناختیش؟
مهتا
هر بار سؤال سادهای میکردم، اول با عصبانیت مکث میکردی و بعد جواب میدادی. برخلاف همیشه درِ حمام را میبستی. به جای دو تا قهوه، یکی میخریدی. در رستوران نمیپرسیدی چه میخورم. وقتی بیدار میشدم، پشتت را به من میکردی. همیشه جلوتر راه میرفتی.
مهتا
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰۵۰%
تومان