دریغ از آرزو وقتی که با افسوس رؤیا شد
شب وصل تو تا پلکی فروبستیم فردا شد
دلم را با خودش یک عمر سرگردان عالم کرد
پرستویی که یک شب میهمان خانة ما شد
f.mgh.76
با اینکه دل محبت خود را گران نداد
محبوبِ ناسپاس بهایی به آن نداد
در شرط عشق بیثمر و بیسبب کسی
مثل من از قمار محبت زیان نداد
از خاک خستهایم و به افلاک خیرهایم
اما کسی به ما خبر از آسمان نداد
آیا عجیب نیست که این ماهیِ غریب
یک عمر روی خاک تو غلتید و جان نداد؟
گفتی جهان بهمنزلة سکهای دوروست
باشد به ما که روی خوشش را نشان نداد
f.mgh.76
چه طالعیست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد
f.mgh.76
دل بیتاب من آرامشی چون مرگ میخواهد
که دیگر خستهام مثل نفس از رفت و آمدها
f.mgh.76