بریدههایی از کتاب فقط او بخواند
۴٫۴
(۵)
تماشا
خویش را میدید، اما از تماشا ننگ داشت
بینوا سنگی که در آیینه با خود جنگ داشت
مثل شیری شرزه مغلوب شغالی هرزه شد
هرچه دل یکرنگ بود، او با جهان نیرنگ داشت
روبرو نقش سراب و پشت سر پلها خراب
روزگار از هر جهت دست و دلم را تنگ داشت
جز به شمشیر از گلویم آب خوش پایین نرفت
نان خشکی هم که قسمت کرده بودی سنگ داشت
نالهای خاموش بر لبهای شمعی روشنم
آب و تابِ سوختن آواز بیآهنگ داشت
Farhadmarch
آزرده
دیگر از حرف و حدیث دل و دین خسته شدم
از رجزخوانی تردید و یقین خسته شدم
عمرْ سرگرمی طفلانة روز و شب ماست
دیگر از بازی خورشید و زمین خسته شدم
بیهدف اینهمه چون باد دویدن تا کِی!
دلِ دیوانه کمی هم بنشین، خسته شدم
در پیِ صید تو، ای مرغ سعادت، همه عمر
بسکه بیهوده نشستم به کمین، خسته شدم
دلْ نه دیوانة عشق است، نه فرزانة عقل
هم از آن رنج کشیدم، هم ازین خسته شدم
Farhadmarch
پشیمانی
لبِ جام است و میگویند بد خمیازهای دارد
ولی با من شرابِ کهنه حرف تازهای دارد
مرا مجنون لقب دادی ولی خود نیز میدانی
که این دیوانه بین عاقلان آوازهای دارد
نشد یک بار با هم بیغرامت بگذریم از غم
خدایا، قلعة شادیْ عجب دروازهای دارد!
تو از همصحبتی با سنگها عبرت نمیگیری
دلِ آیینهوارم، سادگی اندازهای دارد
شب مستی پُر از دلشورة صبح پشیمانیست
لبِ جام است و میدانم که بد خمیازهای دارد
Farhadmarch
زمینگیر
سنگ اگرچه از دلش کینه به در نمیکند
آینه در مقابلش سینه سپر نمیکند
سوزِ نهانیِ خزان آفتِ جان باغهاست
آنچه غم تو میکند زخم تبر نمیکند
مستی ارغوان چرا، تلخی شوکران چرا
بر من سختجان چرا مرگ اثر نمیکند؟!
شاهرگ مرا چرا تیغ اجل نمیزند؟
آب خوش از گلوی این تشنه گذر نمیکند
گفت به من سفر کنم تا که ز خود رها شوم
فکر نکرده پیش خود کوه سفر نمیکند
Farhadmarch
دل بیتاب من آرامشی چون مرگ میخواهد
که دیگر خستهام مثل نفس از رفت و آمدها
مپرس از من چرا در اوج رعنایی زمینگیرم
گریبانگیر و درگیرم نه با یک غم که با صدها
زینب هاشمزاده
میان چهرةخود غصهای نمایان داشت
کسی که آینهای در غبارْ پنهان داشت
هنوز از دلم، ای غم، نرفته برگشتی
خوش آمدی که به برگشتن تو ایمان داشت
همیشه همدمِ تنهاییام، به خاطر تو
چقدر داشتنت، ای غرور، تاوان داشت
دلم چو لالة غمگین واژگون همه عمر
ز داغ خویش سر غصه در گریبان داشت
چو غنچه لب به سخن وا نکرده پرپر شد
اگر نه داغِ دل من هزار دیوان داشت
چنین که میشنوم، مبحث حیات ابدیست
چه خوب میشد اگر این کتاب پایان داشت!
f.mgh.76
دریغ از آرزو وقتی که با افسوس رؤیا شد
شب وصل تو تا پلکی فروبستیم فردا شد
دلم را با خودش یک عمر سرگردان عالم کرد
پرستویی که یک شب میهمان خانة ما شد
f.mgh.76
با اینکه دل محبت خود را گران نداد
محبوبِ ناسپاس بهایی به آن نداد
در شرط عشق بیثمر و بیسبب کسی
مثل من از قمار محبت زیان نداد
از خاک خستهایم و به افلاک خیرهایم
اما کسی به ما خبر از آسمان نداد
آیا عجیب نیست که این ماهیِ غریب
یک عمر روی خاک تو غلتید و جان نداد؟
گفتی جهان بهمنزلة سکهای دوروست
باشد به ما که روی خوشش را نشان نداد
f.mgh.76
چه طالعیست که صیاد بینوا دارد
که تیر وقت شکار تو از کمان افتاد
f.mgh.76
دل بیتاب من آرامشی چون مرگ میخواهد
که دیگر خستهام مثل نفس از رفت و آمدها
f.mgh.76
حجم
۴۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
حجم
۴۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۸ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان