بریدههایی از کتاب پدر، عشق و پسر
۴٫۷
(۲۲۹)
دیدم که دنیای دیگری است در میانه این دو محبوب. دنیایی که عقل آدمها به آن قد نمیدهد چه رسد به اسب. دنیا که دنیای عقل نبود، عشق زلال و خالص بود.
سائر
دشمن گمان میبرد که دو نفر را اگر از سپاه امام جدا کند، کمر امام میشکند؛ یکی عباسبنعلی و دیگر علیبنالحسین.
سائر
اما نه، بخواب. خواب برای این روح خسته و این چشمهای به گودی نشسته، غنیمت است. بخواب! فردا هم روز خداست.
سائر
کجایی علی جان! کجایی برادرمان! کجایی چراغ خانهمان! کجایی روشنایی چشممان! کجایی امید زنده ماندنمان؟! کجاست آغوش مهربانی تو! کجاست چشمهای خندان تو؟! کجاست دستهایی که مرا بغل میکرد و به هوا میانداخت؟ کجاست آن انگشتهایی که دو دست مرا به خود قلاب میکرد؟ کجاست آن ریشهایی که زیر گلوی مرا قلقلک میداد؟ کجاست آن پاهایی که تکیهگاه بالا رفتن من بود؟ کجاست آن گیسوان سیاهی که شانه کردنش با دستهای من بود؟ کجاست آن بوسههای گرم؟ کجاست آن پناهگاه آغوش؟ کجاست آن تکیهگاه بازو؟
𝘽𝙖𝙝𝙖𝙧.a
علیاکبر با سیسوار و بیست پیاده دیگر. بانی ماجرا هم علیِ کوچک شد؛ علیاصغر؛ علی دُردانه.
𝘽𝙖𝙝𝙖𝙧.a
عباس و علی برخاستند، بر امام خویش سلام گفتند و این مضمون را به دامان محبوب ریختند: «جهان بیحضور تو خالی است. زندگی بدون تو بیمعناست. دنیا پس از تو نباشد.»
𝘽𝙖𝙝𝙖𝙧.a
مقام سِقایت در کربلا از آن عباس است؛ ماه بنیهاشم.
𝘽𝙖𝙝𝙖𝙧.a
صبوری کن! با تکیه بر خدا صبوری کن!»
ـmatildaـ
دنیا که دنیای عقل نبود، عشق زلال و خالص بود.
ـmatildaـ
خودت که میدانی این لقب تراشیده ماست برای یزید. خودم که گول خودم را نمیخورم.
ـmatildaـ
«فَاَیْنَما تَوَلّوُ فَثَّم وَجْهُ الله» به هر سو که رو کنید، روی خدا پیش روی شماست.
ـmatildaـ
«شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان میفرستم که شبیهترین خلق به پیامبر توست در صورت، در سیرت، در کردار، در گفتار و حتی در گامهای رفتار. تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پبامبر دلتنگ میشدیم، هر بار دلمان سرشار از مهر پیامبر میشد، هر بار جای خالی پیامبر جانمان را به لب میرساند، هر بار آتش عشق پیامبر، خرمن دلمان را به آتش میکشید، به او نگاه میکردیم.
ـmatildaـ
این چه رابطهای بود میان این دو که با نگاه، جان هم را به آتش میکشیدند و با نگاه بر جان هم مرهم مینهادند؟
ـmatildaـ
این چه رابطهای بود میان این دو که دل به هم میدادند و از هم دل میربودند؟
ـmatildaـ
به اشک چشم تمامی مادران سوگند که تو هم اگر در کربلا بودی باز همه میگفتند، مادر این جوان زینب است. اما بگویم؟... بگذار بگویم لیلا! جانم فدای عظمت زینب. با گفتن این کلام اگر قرار است جانم آتش بگیرد، بگیرد.
ـmatildaـ
بگذار از زینب چیزی نگویم. یاد او تمام رگهای مرا به آتش میکشد.
ـmatildaـ
علی را نوازش نمیکرد، ستایش میکرد. علی را نمیبوسید، میپرستید. جانش را سر دست گرفته بود و پروانهوار گرد او میگشت. من گفتم هم الان است که عباس بر علیاکبر سجده کند. چه دنیایی بود میان اینها.
ـmatildaـ
مقام سِقایت در کربلا از آن عباس است؛ ماه بنیهاشم
ـmatildaـ
قلب را از سینه جدا ساختن، چشم و بینایی را دوتا دیدن، و نور را از خورشید، مجزّا تلقی کردن چقدر احمقانه است!
ـmatildaـ
اگر کفر نبود میگفتم که خدا هم بیتاب شد از این همه بیتابی.
ـmatildaـ
حجم
۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
حجم
۴۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۷۸ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۷۰%
تومان