بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آفتاب در حجاب | طاقچه
تصویر جلد کتاب آفتاب در حجاب

بریده‌هایی از کتاب آفتاب در حجاب

امتیاز:
۴.۸از ۹۶ رأی
۴٫۸
(۹۶)
همه کربلا و کوفه و شام، یک‌طرف، و این خرابه یک‌طرف. همه غم‌ها و دردها و غصه‌ها یک‌طرف و غم رقیه یک‌طرف.
feri
حسین از صبح با تک‌تک هر صحابی، به شهادت رسیده است، با قطره قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است
میـمْ.سَتّـ'ارے
«کدام زن؟ والله که این خود علی است. این صلابت، این بلاغت، این لحن، این خطاب، این عرصه، این عتاب، ملک طلق علی است.» قیامتی به پا کرده‌ای زینب!
زهرا جاویدی
زینب یعنی شناسای بندهای دل حسین، یعنی زیستن در دهلیزهای قلب حسین، عبور کردن از رگ‌های حسین و تپیدن با نبض حسین. زینب، یعنی حسین در آینه تأنیث. زینب، یعنی چشیدن خارپای حسین با چشم. زینب، یعنی کشیدن بار پشت حسین، بر دل.
feri
نگاه کن زینب! آرام گرفت! انگار رقیه آرام گرفت. دلت ناگهان فرو می‌ریزد و صدای حسین در گوش جانت می‌پیچد که رقیه را صدا می‌زند و می‌گوید: «بیا! بیا دخترم! که سخت چشم‌انتظار تو بودم.»
feri
حسین عصاره رحمت خداوند است. «نه» گفتن به هیچ خواهش و درخواست و التماسی در سرشت حسین نیست. تو کی به یاد داری که سائلی دست خالی از در خانه حسین بازگشته باشد؟! نه، اگر به حسین باشد گره هیچ بازویی را از دور گردن خویش نمی‌گشاید. اگر به حسین باشد، هیچ نگاه تضرعی را بی‌پاسخ نمی‌گذارد. اگر به حسین باشد، روی از هیچ چشم خواهشی برنمی‌گرداند.
feri
«پدرجان! بوی یتیمی در شامه جهان پیچیده است.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
هرچه ظلم و ستم بر سر مردم جهان می‌رود، باعث و بانی‌اش همان غاصب اولی است. اَلْلهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ آخِرِ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ.
محمد حسین
او چون طبیبی که به زوایای وجود بیمار آگاه است، می‌داند که مشکل این مردم، مشکل دنیاست، مشکل علاقه به دنیا و از یاد بردن خدا و عالم عُقبی. فقط علقه‌های دنیا می‌تواند انسان را این‌چنین به خاک سیاه شقاوت بنشاند. فقط پشت کردن به خدا می‌تواند، پشت عزت انسان را این‌چنین به خاک بمالد.
Melika Golmanesh
زنان بنی‌هاشم که چند ماه پیش، تو را بدرقه کردند اکنون تو را به جا نمی‌آورند. باور نمی‌کنند که تو همان زینبی باشی که چند ماه پیش، از مدینه رفته‌ای. باور نمی‌کنند که درد و داغ و مصبیت، در عرض چند ماه بتواند همه موهای زنی را یک‌دست سپید کند، بتواند چشم‌ها را این‌چنین به گودی بنشاند، بتواند رنگ صورت را برگرداند و بتواند کسی را این‌چنین ضعیف و زرد و نزار گرداند
alireza453
جبرئیل آمد و درحالی‌که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، اسم زینب را برای تو از آسمان آورد. ای زینت پدر! ای درخت زیبای معطّر! پیامبر از جبرئیل سؤال کرد که دلیل این غصّه و گریه چیست؟‌! جبرئیل عرضه داشت: «همه عمر در اندوه این دختر می‌گریم که در همه عمر جز مصیبت و اندوه نخواهد دید.»
feri
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه وجود گذاشتی، ای نفر ششم پنج تن! بیش از هر کس، حسین از آمدنت خوشحال شد. دوید به سوی پدر و با خوشحالی فریاد کشید: «پدر جان! پدر جان! خدا یک خواهر به من داده است!»
feri
اسم رمز! نام مادرتان زهرا! تنها کلامی که می‌تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند: ـ مَهْلاً مَهْلا! یابن الزهرا! قدری درنگ... مهلتی ای فرزند زهرا! ایستاد! چه سرّ غریبی نهفته است در این نام زهرا!
feri
قفل رضایت امام به رمز این کلام، گشوده می‌شود. بروید، بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین. به مقصود می‌رسید...
feri
مگر نه وقتی تو از دلت گذشت که «چه علمدار خوبی دارد برادرم!» از میان زمزمه‌های او با خودش شنیدی که: «چه مولای خوبی دارم من.»
فصل فیروزه...
امید نه، که آرزو داری این امّت برگشته از امام، این قبیله پشت کرده به رائد، این قوم روبرتافته از قائد، با این کلام تکان‌دهنده و سخنان هشیارکننده، ناگهان به خود بیاید، آب رفته را به جوی بازگرداند و حرمت شکسته را ترمیم کند. اما پاسخ، فقط صدای شیهه اسبانی است که سم بر زمین می‌کوبند و بی‌تابی سوارانشان را برای هجوم تشدید می‌کنند. دوست داری حجاب از گوش‌هایشان برداری و صدای ضجّه سنگ و خاک و کلوخ را به آنها بشنوانی و بفهمانی که از سنگ و خاک و کلوخ کمترند آنها که چشم بر تابش آفتاب حقیقت می‌بندند.
Melika Golmanesh
ناگهان به یاد وصیت مادرت می‌افتی؛ بوسه‌ای از گلوی حسین آنگاه که عزم را به رفتن بی‌بازگشت جزم می‌کند. چه مهربانی غریبی داشتی مادر! که در وصیت خود هم، نیاز حیاتی مرا لحاظ کردی.
feri
کلامت، کلام نیست زینب! تیغی است که پرده‌های تزویر را می‌درد و مغز حقیقت را از میان پوسته‌های رنگارنگ نیرنگ برملا می‌کند. شمشیری است که نقاب‌ها را فرو می‌ریزد و ماهیت خلایق را عیان می‌سازد.
زهرا جاویدی
نشان ادب تو از دامان مادرت به یاد من مانده است. وقتی که مادر خطابش کردیم، پیش پای ما نشست و زارزار گریه کرد و گفت: «مرا مادر خطاب نکنید. مادر شما فاطمه بوده است، این کلام، از دهان شما فقط برازنده مقام زهراست. من خدمتگزار شمایم. کنیز شمایم.» عباس من! تو شیر ادب از سینه این مادر خورده‌ای
فصل فیروزه...
صبور باش علی‌جان! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است. بارهای رسالت ما بر زمین است.
میـمْ.سَتّـ'ارے

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰۸,۰۰۰
۳۲,۴۰۰
۷۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۱۱صفحه بعد