بریدههایی از کتاب کافه ژپتو
۳٫۹
(۳۳۰)
باید تا وقت دارم، از کسانی که به من محبت کردهاند تشکر کنم. به کسانی که دوستشان دارم، بگویم... و نگفتهای برای حسرت و افسون خوردن نگذارم.
Anisa
میراث! زندگی خیلی باارزشه... اینو منی میگم که وقتی زنده بودم، نفهمیدم... مثل همهٔ آدمای زنده... پس قدرشو بدون... تو فقط زندهای ولی زندگی نمیکنی، داری بیتفاوت، روزهاتو میگذرونی... ولی نمیدونی هر روزش چقدر مهمه، چقدر میتونی کارای مهم توی هر روز و ساعتش انجام بدی... فرصتتو از دست نده... ازش استفاده کن میراث.
fatemeh
فکر میکنم این سفر، هر چقدر هم آدم آمادهاش باشد، باز هم آماده نیست و کاری نکرده و فراموش شده دارد. از آنها که وسط جاده بیهوا یادش میآید آخ! فلان کار را نکردم! عجیب هم نیست. آدمها در زندگی بارها و بارها به سفر میروند، اما فقط یکبار میمیرند. دلشوره دارم از مُردن. از کارهای نکرده و حسرتهایی که با خودم میبرم.
najmeh_ri
"بیخیال... آرام باش و بگذار من هم آرام شوم!"
Anisa
اشکهایم، حرف به حرف اعتراف است. کاش بشنود! با دست من به قلبش اشاره میکند، قلبی که تپشش را نه با دستها، با همهٔ وجودم حس میکنم.
Anisa
آره، این هم آدمو میکشه... اول آروم میکنه، بعد میکشه... تو مثل سیگار نباش.
Anisa
مهتا... احساسات آدما همیشه یه جور نیست... عوض میشه... اینم بخشی از زندگیه که هیچی براشون موندگار نیست.
najmeh_ri
- جلوی احساس رو گرفتن سخته... وقتی مجبور باشی سکوت کنی و به زبون نیاری سختتره...
royap_1998
- کسی چه میداند؟ شاید روزی، به اینکه عاشقت بودم، افتخار کردی...
mobina
حقیقت همیشه اونی نیست که میبینیم... خیلی چیزا هست که نه میشه راحت دید، نه میشه راحت گفت... یه وقتایی خودمون نمیدونیم امید آخر یه آدمیم...
ARASTEH
"هیچ آدم زندهای، وقتی که داره زندگی میکنه، زندگی رو میشناسه؟ هر کدوم از لحظههاشو؟"
Mersana
کاش دوست داشتن، نمود فیزیکی داشت! مثلاً وقتی کسی را دوست داشتیم، با دیدنش، اتفاقی قابل دیدن و غیر قابل پنهان کردن در جسممان میافتاد. یک اتفاق تعریف شده و قابل فهم برای همه. مثل صدای ضعف رفتن معده که همه میدانند یعنی گرسنگی!
حسنا
ولی دوست داشتن هم مثل خیلی چیزای دیگه نشونه داره... مثل هر چیز باارزش دیگهای که رو و دستمالی شده نیست... دیدنش سخته... ولی اینکه نمیبینیش، دلیل نبودنش نیست.
fatemeh
- آدمای ثروتمند بیشتر نگران داراییشون هستن... اونی که چیزی نداره، خیالشم راحته چیزی واسهٔ از دست دادن نداره... ولی کسی که یه چیز باارزش داره باید چهارچشمی مراقبش باشه.
Anisa
- اول که این فرصت رو گرفتم، نمیدونستم دلیلش چیه... گفتن واسه خاطر اینکه زندگی رو بشناسم... من فکر میکردم یه آدم بیآزار و خوبم که همه دوستم دارن... اما حالا... آدمای اطرافمو شناختم... خودمو، ضعفامو شناختم... منم خوب نبودم... خوبی کردن، تعریف درست و روشنی نداره... کارایی که من با شیما کردم، از دید خودم خوبی بود، ولی از دید دیگران چی؟
Anisa
میگن آدم عاشق کسی میشه که نقطهٔ مقابل خودشه... تو هم نقطهٔ مقابل من بودی... من زندگیمو تو مشت بستهم محکم گرفته بودم... تو مثل کف دست، ساده و صاف بودی... من پر از کینه بودم، تو مثل بارون، بیمنت روی سر همه محبت پخش میکردی.
Anisa
دلم بعد از همهٔ آخرینها، هقهق آخر را میخواهد، تا آرام گرفته بروم نه با اینهمه بغض!
mobina
دریغ که این لحظهها، چون آب گوارایی است که پیش از مرگ در حلق قربانی میریزند.
mobina
- اما خیام... آدم فقط در قبال گفتههاش مسئول نیست، در قبال ناگفتههاشم مسئوله.
mobina
زنده موندم ولی واسهش مُردم...
ARASTEH
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
حجم
۵۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴۰ صفحه
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۴۲,۰۰۰۷۰%
تومان