بریدههایی از کتاب خانه ادریسیها
۳٫۵
(۷۵)
لقا روزی دو نوبت، پیش از ظهر و سرِ شب، با نظم پیانو میزد: کاپریچیوهای ایتالیایی، راپسودیهای لیست و رمانسهایی از مِندلسون. سالها نواخته بود و دستهای چیرهیی داشت. کسی از دور باور نمیکرد او نوازنده آهنگهاست. هر ضربه با روح و طراوت بود. آرزوهای سرخورده، تخیلات نوجوانی خاموش و دوشیزگی ساکن، در چشمه موسیقی زنده میشد، با قدرت از اعماق بیرون میآمد. در پیانو را که میبست لحظهیی جوان میشد، لبخند محوی میزد، چشمهایش میدرخشید، امّا زیاد طول نمیکشید، وقتی سر را برمیگرداند باز همان لقا بود، عبوس و کمتحمّل.
Fat.mosh
خانم ادریسی رو به نیمکت رفت و نشست: «ببخشید، امروز خستهام. هیچکس از سرنوشت خودش راضی نیست، ولی اگر قرار بود زندگی را از نو شروع کنید باز به همین راه میرفتید.»
mojdeh_shk
من به دو چیز وابستهام: خاطرهیی از کودکی و کتابخانهام.»
کاربر ۵۵۸۹۹۰۶
گفتم: «از مرز نیستی میآیم.» پوزخندی زد: «همه لب این مرزیم!»
کاربر ۴۸۴۹۱۵۸
«ترسیدم! تو از اشباح قصری؟ چرا رنگت اینقدر پریده؟»
وهاب صندلی را پیش کشید، پشت میز چارگوش نشست، آرنج را به ماهوت قهوهیی تکیه داد: «شبح محافظ کتابها.»
جوان تبسّمی کرد: «اذیت نکن! کتاب یگانه چیزیست که نیاز به محافظ ندارد.»
چشمهای وهاب دودو زد: «چرا؟»
«چون به تملّک درنمیآید.»
«از دید شما که هیچ چیز مالکیت نمیپذیرد.»
جوان سر را پایین انداخت، سطری خواند و زیر لب گفت: «بله، احساس تملّک غریزهیی عقبمانده است.»
«ولی هر آدمی میل دارد چیزهایی را، هر چند محدود، از آن خودش بداند. من به دو چیز وابستهام: خاطرهیی از کودکی و کتابخانهام.»
شراره
نقّاشی خیره شد. پشت درختهای کاج، در سردی و سپیدی، ردّی از رحیلا میدید.
کاربر ۴۱۴۵۷۷۶
وهاب به دورنمای برفی پرده
کاربر ۴۱۴۵۷۷۶
جنگ و خشونت دور باطلیست که تصاعدی، وسیع میشود. وقتی گردونه راه بیفتد، روزبهروز بیشتر خون میریزد. ما روشنایی آتش را به آنها تحمیل میکردیم، با حکومت میجنگیدیم نه با جهالت. از آزادی بیزار بودند، چون آن را نمیشناختند. این کلمه مثل حباب، معلّق و بیاعتبار بود. از هر قوم و دسته دورش جمع شدند و فوتش کردند، تا ترکید و رفت.»
ساکورا
حجم
۵۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۵۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان