بریدههایی از کتاب خانه ادریسیها
۳٫۵
(۹۴)
ما روشنایی آتش را به آنها تحمیل میکردیم، با حکومت میجنگیدیم نه با جهالت. از آزادی بیزار بودند، چون آن را نمیشناختند. این کلمه مثل حباب، معلّق و بیاعتبار بود. از هر قوم و دسته دورش جمع شدند و فوتش کردند، تا ترکید و رفت.»
kha2n
خانم ادریسی گلدان را روی میز گذاشت، برابر برزو ایستاد، چانه و لبهایش میلرزید: «تا کی این ورد را بشنوم، طبقه، دسته، ملّیت، مذهب، نژاد، جنسیت؟ من یک نفرم! میفهمی؟ (مشت بسته را باز کرد) مثل حباب کف
صابون، بیتکیهگاه، شناور، حتّی خانواده نداشتم، بیاسم و بیچهره بودم. برای چنین آدمی از طبقه حرف میزنی؟ تو به طبقه مسلّط وابستهای جوانک! چون پشت به قدرت دارد، مایه فخر است. چند سال پیش فقرت را پنهان میکردی، حالا سر
mojdeh_shk
«پس همین روزها مثل مور و ملخ میریزند، فرهنگ و زیبایی را نابود میکنند، ابتذال جای آن میگذارند
mina
در گریختن رستگاریی نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.
Mina
خالی از رؤیا هم میشود زندگی کرد؛ واقعیت درنده چه عیبی دارد؟»
Mobina_ql
«چون نبود دلبر جانانه پیش، دست توان کرد در آغوش خویش.»
Mobina_ql
«دلبر آن نیست که مویی و میانی دارد، بنده طلعت آن باش که آنی دارد!»
Mobina_ql
«سهم هر کس از زندگی به اندازه لیاقت اوست.»
Mobina_ql
چرا نمیفهمی زندگی زیر نفس مرگ چه معنایی پیدا میکند؟»
بهار قربانی
بگو رستگاری کجاست؟»
«دنبالش نگرد! او تو را پیدا میکند
بهار قربانی
شخصیت هر آدمی را شرایط ساخته، بیزاری ما متوجهِ آن شرایط است نه مردم.
Fa Ne
«زندگی کوتاه را عشق است! جاودانگی چه لطفی دارد؟»
Fa Ne
«بعدها یکسره خواهم خوابید. بگذار تا سرم میجنبد بیدار بمانم، به تاوان روزهایی که در خواب و خستگی از کف رفت.»
Fa Ne
«بله، احساس تملّک غریزهیی عقبمانده است.»
Fa Ne
یونس تبسّمی کرد: «پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی. در گریختن رستگاریی نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»
مرد پیش آمد و مشت گره کرده را رو به چهره او تکان داد: «بگو رستگاری کجاست؟»
«دنبالش نگرد! او تو را پیدا میکند.»
ل.صفوی
به آرامش و نظم دنیا بیاعتقاد شده بود. باور کرده بود دل به هر کسی ببندد، او را دیر یا زود، از دست میدهد.
"هلاله"
«دلبر آن نیست که مویی و میانی دارد، بنده طلعت آن باش که آنی دارد!»
"هلاله"
تبسّمی کرد: «پرتگاه انتها ندارد، مگر به فکرش نباشی. در گریختن رستگاریی نیست. بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند.»
مرد پیش آمد و مشت گره کرده را رو به چهره او تکان داد: «بگو رستگاری کجاست؟»
«دنبالش نگرد! او تو را پیدا میکند.»
Mino Milani
«زندگی کوتاه را عشق است! جاودانگی چه لطفی دارد؟»
"هلاله"
بروز آشفتگی در هیچ خانهیی ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار نرمی مینشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزاءِ پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند.
کاربر ۸۵۰۱۲۳۶
حجم
۵۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
حجم
۵۲۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰۸ صفحه
قیمت:
۱۷۰,۰۰۰
۸۵,۰۰۰۵۰%
تومان