- طاقچه
- ادبیات
- علمی تخیلی
- کتاب پژواک
- بریدهها
بریدههایی از کتاب پژواک
۴٫۵
(۸۰)
به آن لحظهٔ غیرمنتظره فکر کرد که واقعاً با داس آناستازیا همکلام شده بود و حتی فراتر از آن، انگشترش را هم بوسیده بود! حیف شد که جز مصونیت چیز دیگری به او نداده بود. البته همین هم خودش بینظیر بود اما او چیزی فراتر از اینها میخواست. پس وقتی کشتی از بندر خارج شد، دستگاه ردیابی را که روی بدنهٔ کشتی نصب کرده بود، به کار انداخت و با داسشهر مریکای شمالی تماس گرفت. گرچه مصونیت خوب بود، بهتر از آن این بود که سرتیغه گدارد مقام سرپرستی یکی از بندرهای بزرگ مریکای شمالی را به او بدهد. در ازای تحویل دادن داس آناستازیا به سرتیغه، درخواست زیادی هم نبود.
امیر مهدی دشتی
تصور اینکه اینجا میتوانست به زیارتگاهی برای آواییان آینده تبدیل شود و پژوهشگرانِ فردا احتمالاً یکسره غار نگارههایش را بررسی میکردند حسابی قند توی دلش آب میکرد؛ البته اگر در آینده آواییانی وجود داشتند. چند طرح غریب هم به کارش اضافه کرد که گیجشان کند، چیزهایی مثل خرسی رقصان، پسری پنجچشم و ساعتی با یازده عدد که عدد چهار را کم داشت.
امیر مهدی دشتی
در همان لحظه آواییان سنگباران ماشینهای آتشنشانی را شروع کردند. یکی از سنگها بهطرفش آمد، اما فرمانده قبل از اینکه سنگ به او بخورد، آن را گرفت.
اما یک سنگ واقعی نبود. آهنی بود و لبههای سختی داشت. قبلاً چیزی شبیه آن را در کتابهای تاریخ دیده بود. فکرت رو به کار بنداز! اسم اینها چی بود؟ آهان، همین بود... نارنجک!
و لحظهای بعد دیگر فکری در سر فرمانده باقی نمانده بود.
امیر مهدی دشتی
هرکس سرنوشتی دارد که اوج پرشکوهِ مفهوم انسان بودن و نامیرا بودن است. اما سرنوشت بدون تلاشهای توانفرسا و رهبریِ روشنبینانه حاصل نمیشود.
Samadi
اگر جانوری را گرفتار کنید که باید به زنجیر کشیده شود و در جعبهای پولادی نگهش دارید، پس حتماً شکارچی زبردستی هستید.
یک خوره ی کتاب 222
«وجدان هم یه ابزاره مثل بقیهٔ ابزارها. اگه تو اختیارش رو به دست نگیری، اون اختیار تو رو به دست میگیره...
مريم اسلام پناه
«وجدان هم یه ابزاره مثل بقیهٔ ابزارها. اگه تو اختیارش رو به دست نگیری، اون اختیار تو رو به دست میگیره...
مريم اسلام پناه
«وجدان هم یه ابزاره مثل بقیهٔ ابزارها. اگه تو اختیارش رو به دست نگیری، اون اختیار تو رو به دست میگیره...
مريم اسلام پناه
وقتی جنازههای کشتگان را جمع میکردند، چهره درهم کشیدند و متهمش کردند که: «امثال تو این کار رو کردن.»
آناستازیا جواب داد: «امثال من نبودن. امثال من داسهای شریفی هستن. اونهایی که این کار رو کردن، از شرافت بویی نبردهان.»
گفتند: «هیچ داس شریفی وجود نداره.» و شنیدن چنین حرفی باعث حیرت آناستازیا شد. یعنی گدارد چنان خوار و خفیفشان کرده بود که مردم واقعاً باور کرده بودند همهٔ داسها شرافت خود را از دست دادهاند؟
zsmirghasmy
دیگه راهحلت برای همهٔ مشکلها همینه؟ خوشهچینیش میکنی تموم شه بره پی کارش؟
zsmirghasmy
اگه به آموزههای خودت باور داری، پس در عمل هم اجراشون کن.
Anna
نمیتوانست ببخشدشان اما توانایی زندگی کردن در کنارشان را پیدا کرده بود.
Anna
تاوان دادن تنها راه رهایی از نفرین ابدیه
Anna
وحشتش از مرگ بهاندازهٔ خوابیدن بود؛ البته خوابیدن بدتر بود چون وقتی به خواب میرفت، کابوس میدید.
Anna
با فکر به پایان رسیدن زندگیاش چندان مشکلی نداشت. حقیقت این بود که این اتفاق برایش بسیار عادی شده بود. آنقدر زیاد و با چنان شیوههای متنوعی مرده بود که دیگر به آن خو گرفته بود.
Anna
حقیقت اینه که وقتی قدرتطلبی فقط به عشق به دست آوردن قدرت بیشتر باشه به اعتیادی خانمانسوز تبدیل میشه.
Anna
چطور میتوانستید جای خالی چیزی را که از یاد بردهاید احساس کنید؟
Anna
گاهی مرگ آدمها را از ذهن جامعه پاک میکند و گاهی هم شخصیتی فراتر از واقعیت از آنها میسازد.
Anna
«اما حرکات نمایشی مهمترین بخش مراسم تشریفاتی هستن و مراسم تشریفاتی هم سنگ محک ادیانه.»
کاربر ۶۱۳۳۸۵۹
یخ زدن خیلی راحتتر از مردن در اثر کمبود اکسیژن بود.
کاربر ۶۱۳۳۸۵۹
حجم
۶۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
حجم
۶۱۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۶۴۸ صفحه
قیمت:
۱۷۶,۰۰۰
۸۸,۰۰۰۵۰%
تومان