بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آن مرد در باران آمد | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب آن مرد در باران آمد اثر مهناز محمدخانلو

بریده‌هایی از کتاب آن مرد در باران آمد

انتشارات:انتشارات نظری
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۴ رأی
۳٫۸
(۴)
همه‌‌ی آدم‌‌ها نیاز به یک همراه دارند.»
n re
اشک بها بود. یک‌ چیزی در مایه‌‌های خون‌بها. خون‌بها را به‌تلافی خون ریخته شده می‌دهند و اشک‌‌بها را به‌تلافی اشک ریخته شده.
n re
با هیچ‌چیز نمی‌شد آن ترس و دلهره را دور کرد. شب اول جنگ، حال عجیبی داشت که با هیچ شب دیگری قابل‌ مقایسه نبود. هنوز به آن اوضاع اسفناک و دلهره‌‌آور عادت نکرده بودیم. هنوز خیال می‌‌کردیم داریم خواب می‌‌بینیم. هنوز خیال می‌‌کردیم کسی بیدارمان می‌‌کند، به صورت‌هایمان آب می‌پاشد و ما بابت اینکه این چیزها را در خواب ‌دیده‌ایم خدا را شکر می‌‌کنیم.
n re
از جمعه‌های این شهر بی‌دروپیکرِ تنِ‌لش متنفرم. از این جمعه‌ها که انگار چند سال نوری طول می‌کشد تا به سپیده‌دمِ شنبه برسد. از این جمعه‌ها که دل‌شوره می‌اندازد به دل آدم که نکند هیچ‌وقت هفتهٔ جدید شروع نشود
n re
لعنت بر هرچه مردم‌آزار.
n re

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

حجم

۵۱۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۶۶۴ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۹
۱۰
صفحه بعد