- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب بعد
- بریدهها
بریدههایی از کتاب بعد
۳٫۸
(۶۰)
مردم از آدمهای خیلی باهوش خوششان نمیآید.
Farhadmarch
خب، آره. من میتوانم مردهها را ببینم. تا جایی که یادم میآید همیشه همینطوری بودم.
کاربر ۷۰۶۱۳۵۵
باور پیدا کردن به یک موضوع خیلی سخت است. برای کسی که باهوش است سختتر هم میشوند، چون آدمهای باهوش فکر میکنند همه چیز را میدانند و شاید همین باعث میشود تصور کنند واقعاً همه چیز را میدانند.
redi
به قول مامان بهتر است آدم جزوی از راهحل باشد نه تکهای از مسئله.
iliyamsd87
باور پیدا کردن به یک موضوع خیلی سخت است. برای کسی که باهوش است سختتر هم میشوند، چون آدمهای باهوش فکر میکنند همه چیز را میدانند و شاید همین باعث میشود تصور کنند واقعاً همه چیز را میدانند.
zargOl
یادتان میآید؟ گفتم که این یک داستان ترسناک است.
soroosh7561
مامان چرخید و به یکی از بوفههای نزدیک اشاره کرد. اینجوری میتوانستم انگشت فحشم را به کنث سریولت نشان بدهم. پوزخند سریولت تبدیل به خرناس شد و تمام دندانهایش را نشانم داد.
soroosh7561
به طرف او چرخیدم. دستمال کاغذی به طرف من دراز کرده بود. (اگر توانستید، یک زن را در این جهان نشانم بدهید که در کیفش دستمال کاغذی نداشته باشد.)
soroosh7561
مکنزی و آن گروه دزد پدرسوختهاش میلیونها دلار از مردم پول میگرفتند و هر بار مبلغی از آن پول را به عنوان سود کلان برمیگرداندند. در این صورت سرمایهٔ اصلی مردم ذره ذره خورده میشد. حتی پول سرمایهگذاران جدید را به عنوان سود به بقیه میدادند و به همه میگفتند چقدر خاص هستند که در شرکت آنها پذیرفته شدهاند، چون مکنزی فقط برای افراد خاصی کار میکند. بعداً معلوم شد این افراد خاص هزاران نفر بودند. از سرمایهگذاران سازههای اتوبانی بگیر تا بیوهزنانی که یک شبه پول شوهرشان را گرفته و ثروتمند شده بودند.
soroosh7561
بهتر است آدم جزوی از راهحل باشد نه تکهای از مسئله.
soroosh7561
مامان کیف خطنوشتهها را کنار گذاشت و روی مبل ولو شد. مبل از خودش صدای باد در کردن داد. همیشه همین صدا را میداد و ما را میخنداند، اما آن روز خندهای در کار نبود.
مامان گفت: «خدایا، لعنت به این...» بعد نگاهی به من انداختم و دستش را بالا آورد: «تو...»
خودم زودتر گفتم: «نه، من هیچی نشنیدم.»
soroosh7561
کتاب تنها جادوییه که میشه اون رو راحت تو کولهپشتیت بذاری و دنیا رو بگردی.
Farhadmarch
حشرههای گنده، حشرههای کوچولویی روی کمرشون دارن که گازشون میگیرن. روی کمر حشرههای کوچولو، حشرههای کوچولوتری هستن و این چرخه تا بینهایت و ابدیت ادامه داره.
Farhadmarch
اگه سعی کنی خودت رو بالاتر از سایهت که روی زمین افتاده ببینی، با صورت زمین میخوری.
Farhadmarch
اسب چلاق همیشه وقتی پیدایش میشود که دیگر نیازی به آن نداری.
Farhadmarch
«هر کی دَدَره، روزیش هدره.»
Farhadmarch
بهتر است آدم جزوی از راهحل باشد نه تکهای از مسئله.
Farhadmarch
آدم بزرگها خیلی سخت یک چیزی را باور میکنند.
Farhadmarch
حقیقت بعضی وقتها میتواند خیلی گَند و مزخرف باشد.
Farhadmarch
آن را جلوی صورتم گرفتم. نمیخواستم خانم بارکت فکر کند از زیر آن ربدوشامبر، به بدن برهنهاش زل زدهام.
کاربر ۷۰۶۱۳۵۵
حجم
۲۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه
حجم
۲۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۶۶ صفحه
قیمت:
۵۴,۰۰۰
تومان