بریدههایی از کتاب داستان دختری که دیگر غذا نخورد
۴٫۸
(۱۵)
هر لحظهٔ هر روز، وزنم هر چقدر هم که باشد، زندگیام میگذرد.
نفیس
شاید حالا که همهچیز لو رفته بود، مامان میتوانست مشکلم را حل کند.
شاید میتوانست مشکل هردویمان را حل کند.
ولی بهجای آن، مامان داد زد که چقدر خودخواهم، که حالا نوبت یک نفر دیگر است که من را راستوریس کند، که او «برای این وقت ندارد».
من یک «این» هستم.
دلم نمیخواهد یک «این» باشم. دلم میخواهد رایلی باشم.
ولی مشکل همین است: دیگر رایلی را نمیشناسم.
اگر همه از خود واقعیام متنفر شوند، چی؟
کتاب خوان معرکه
هیچ آنتیبیوتیکی هم وجود ندارد که من را از شر افکارم خلاص کند. زورشان آنقدر زیاد است که نمیشود ساکتشان کرد. آنها هستند که بهم میگویند به اندازهٔ کافی خوب نیستم. بهم میگویند که لاغرتر و خوشگلتر بشوم، که بیشتر بدوم و کمتر بخورم.
بهم میگویند سرتاپا اشتباهم.
این فکرها دیگر جزئی از وجودم هستند.
HeLeN
ایدهٔ نوشتن این کتاب را سالها در ذهن داشتم. برای نوشتن این کتاب بارها راه را اشتباه رفتهام. از بسیاری جهات، داستان دختری که دیگر غذا نخورد داستان خودم است. رایلی منم. برای همین از شما، خوانندهٔ کتاب، بهخاطر مطالعهٔ آن ممنونم. از شماهایی که داستان رایلی را به ذهن و قلبتان راه دادید، ممنونم. اگر خودتان با اختلال تغذیه دستوپنجه نرم میکنید، ممنونم که میجنگید. ممنونم که در مقابل فرهنگ «هرگز کافی نبودن»، که در آن غرقیم، ایستادگی میکنید. ممنون که خودتان هستید.
زینب دهقانی
اینکه تصویر بدی که از بدنم دارم تا ابد پایدار نیست.
به مورد آخری خندیدم. به نظر غیرممکن است که روزی از بدنم راضی باشم.
«شدنیه.» ویلو لبخندی زد. چشمهایش برق میزدند. «باور کن.»
زینب دهقانی
تنها کاری که باید میکردم این بود که خودم باشم. خودم بودن به اندازهٔ کافی خوب بود.
ژنرالیسم
چیزهایی که باید رهایشان کنم به تعداد دانههای برفی هستند که زمستان توی سرزمین عجایب میبارد. بالاخره همهشان را توی یک دانهٔ برف خلاصه کردم، با طرحی که مثل خودم منحصربهفرد بود: من ترس را رها میکنم.
ژنرالیسم
یک مسابقهٔ بزرگ و پر از مانع را تصور کردم، با این تفاوت که بهجای دیوارهای مخصوص صعود و چالههای پر از آتش، مامانهایی وجود داشتند که رژیم میگرفتند و دوستهایی که از سایز لباسهایشان شاکی بودند. بهجای میلههای حفظ تعادل و تابهای طنابی، لباسهای چسبان بودند و دنیایی که ما را آزاد نمیگذاشت تا در بدنهای خودمان زندگی کنیم.
ژنرالیسم
پشت سرم تاریکی است. جلوی رویم خورشید میدرخشد.
میخواهم بالا آمدن آفتاب را ببینم.
میخواهم به نور برسم.
میخواهم خوب شوم.
ژنرالیسم
مطمئنم در رشتهٔ روانشناسی درسی تخصصی به نام چطور ساکت باشیم تا به بهترین وجه روی مخ بیمارانمان برویم هست.
ژنرالیسم
حجم
۲۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۲۲۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
۳۲,۵۰۰۵۰%
تومان