مطمئنم در رشتهٔ روانشناسی درسی تخصصی به نام چطور ساکت باشیم تا به بهترین وجه روی مخ بیمارانمان برویم هست.
ژنرالیسم
آن موقع فکر کردم دستهای مامان از شدت عصبانیت میلرزند. ولی الان فکر میکنم شاید این حالتش از شدت ترس بود. شاید به اندازهٔ الانِ من احساس درماندگی میکرد.
شاید مامان هم انسان است، درست مثل من.
ژنرالیسم
«هنوز هم سخته، هنوز هم خودم رو با بقیهٔ آدمها مقایسه میکنم.»
«کاش میشد همیشه کوچک بمونم.»
«ولی ارزشش رو داره؟»
ژنرالیسم
عادت ندارم بشنوم که بزرگترها اشتباهشان را قبول کنند. عادت ندارم که بزرگترها با بچهها جوری رفتار کنند که انگار عقاید ما اهمیتی دارند.
حس خوبی بود. خوشم آمد.
ژنرالیسم
خیلی از افکار من منطقی نیستند. میدانم که اگر یک ساندویچ کرهٔ بادامزمینی بخورم، قرار نیست هفت هزار میلیارد کیلو به وزنم اضافه شود.
ولی باز هم چنین حسی دارم.
میدانم که داشتن هیکل بزرگتر عیبی ندارد.
ولی باز هم از تغییر میترسم.
میدانم که والدینم از من متنفر نیستند.
ولی آن روز که مامان روی تردمیل مچم را گرفت، واقعاً به نظر میرسید ازم متنفر است.
ژنرالیسم