بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

بریده‌هایی از کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

امتیاز:
۴.۴از ۷۷ رأی
۴٫۴
(۷۷)
داشت. نه اینکه بخواهم پز بدهم، ولی اصلاً دنیای من با آن‌ها فرق می‌کرد.
𝘙𝘖𝘡𝘈
چرا هرکس زندگی آدم رو نابود می‌کنه، نابودش نمی‌کنن؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
هر چیزی یه قصه‌ای داره. هر چیزی و هر کسی
𝐑𝐎𝐒𝐄
عروسی عجب چیز وحشتناکیه! نه؟
𝐑𝐎𝐒𝐄
همه‌شون عین هم هستن، تامس. همه‌شون تظاهر می‌کنن. عین سیبی که بیرونش از قشنگی برق می‌زنه، ولی توش گندیده و کرم‌خورده‌ست.»
artemis
مادر گفت: «ولی من که قاب عکس نخریدم، من فقط یه آینه خریدم.» کریستینا گیج و سردرگم به مادرش نگاه کرد و بعد به تصویر خودش در تکه‌های شکستهٔ آینه روی زمین. عکسی در کار نبود. از همان اول هم عکسی در کار نبود.
Kiana
عمو گفت: «خونه، فرانتس رو کلاً عوض کرده. حتی اگه بخوام برم هم اصلاً به من اجازه نمی‌ده، ادگار! الان بیشتر از اینکه خدمتکار باشه، یه‌جور زندان‌بانه. ولی می‌دونم همهٔ این‌ها حقمه. خیلی‌ها به‌خاطر جرم‌های کمتر از این، سال‌ها توی زندان به بیگاری گرفته می‌شن و می‌پوسن.» چند لحظه سکوت کرد و ادامه داد: «ولی ادگار! عجیبه که دیگه مثل سابق از اون‌ها نمی‌ترسم. دیگه آرومم. انگار با سرنوشتم کنار اومده‌ام. این‌ها تاوان اون سال‌هاییه که به حرف شاگردهام گوش ندادم، به حرف ویلیام گوش ندادم.» گفتم: «یعنی منظورتون اینه که... یعنی می‌خواین بگین قصه‌هایی که برام گفتین، این بچه‌ها براتون تعریف کرده‌ان؟» عمو مونتاگ سر تکان داد. پرسیدم: «مگه می‌شه؟» همان‌طور که بچه‌ها نزدیک می‌شدند، صدایم کم‌کم می‌لرزید و هر کلمه را شمرده و با دقت می‌گفتم: «معنی‌ش اینه که...» «چی، ادگار؟» «معنی‌ش اینه که این بچه‌ها، دست‌کم بعضی‌هاشون... مرده‌ان؟» به‌محض اینکه این کلمه را به زبان آوردم، بچه‌ها مثل سایه‌ای پریدند و در میان درختان ناپدید شدند و از پشت تنهٔ درختان به ما نگاه می‌کردند. با اینکه دوباره مثل قبل نمی‌شد آن‌ها را دید، ولی می‌دانستم که همگی به من خیره شده‌اند.
AMIr AAa i
بیرون کاملاً سفید و خالی بود. انگار همهٔ دنیا پاک شده بود
nina
او را به درخت سیب نبسته بودند، بلکه خودش درخت سیب شده بود.
nina
گفت: «ادگار! عروسی عجب چیز وحشتناکیه! نه؟» کاملاً موافق بودم. خودم به چند عروسی رفته بودم که انگار عذابی تمام‌نشدنی بود و باید چند ساعت با عموها و عمه‌های حوصله‌سربر حرف می‌زدم. عمو مونتاگ آهی کشید و گفت: «صد رحمت به تشییع جنازه! آدم هر روز بره عزاداری، بهتر از اینه که یه بار بره عروسی. دست‌کم حرف‌هایی که اونجا می‌زنن، بهتره.»
zahra bijani
همچون کسی که در جادهٔ تنهایی با ترس و واهمه گام برمی‌دارد، یک بار رو گردانده و حالا برمی‌گردد و دیگر سرش را برنمی‌گرداند. چون می‌داند که اهریمنی ترسناک با هر قدم در پی‌اش می‌آید.
Je suis peut-être un fantôme !
«گوش نکن به حر...» «اون خیلی ضعیفه، ضعیف، ضعیف...» «اون رو بکش...»
dadmehr
همین که یه نفر بود که این قصه‌ها رو براش بگم، آروم می‌شدم.
nina
لرزش نور شمع در اثر باد، دلهرهٔ مرا نیز دو برابر می‌کرد؛ بال‌بال زدن نور شمع، سایه‌های جورواجور و ترسناکی درست می‌کرد که روی دیوار می‌پریدند و می‌رقصیدند.
امیرحسن
انگار یکی از بندهای محکمی که او را به دنیا وصل می‌کرد، پاره شده بود.
zed.mim
تجربه به آن‌ها نشان داده بود هرچه به مردم بگویند، آن‌ها باور می‌کنند، به شرط آنکه باورکردنی باشد.
آرنیکا
«بله، بچه‌ها. این‌ها تاوان گناه من هستن، ادگار!»
Kiana
همچون کسی که در جادهٔ تنهایی با ترس و واهمه گام برمی‌دارد، یک بار رو گردانده و حالا برمی‌گردد و دیگر سرش را برنمی‌گرداند. چون می‌داند که اهریمنی ترسناک با هر قدم در پی‌اش می‌آید. چون می‌داند که اهریمنی ترسناک با هر قدم در پی‌اش می‌آید.
zed.mim
هیچ‌وقت بیش از حد لزوم دروغ نگو. حقیقت از همه‌چیز باورپذیرتره.
zed.mim
هر چیزی یه قصه‌ای داره. هر چیزی و هر کسی
starlight

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد