بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

بریده‌هایی از کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ

امتیاز:
۴.۴از ۷۷ رأی
۴٫۴
(۷۷)
دخترها خنده‌کنان به‌سوی خانه دویدند و ویکتوریا تنها ماند. امیلی چشمکی زد که ویکتوریا فهمید او همهٔ این کارها را کرده تا از او دور شوند. اصلاً دوست نداشت با دخترهای فامیل بازی کند؛ ولی از آن بدتر موقعی بود که آن‌ها نخواهند با او بازی کنند
starlight
شبح سایه‌وار در فاصلهٔ چندمتری من ایستاد و سرش را به حالت پرسش‌آمیزی کج کرد. کمی جلوتر آمد و من ترسیدم که نکند چهرهٔ وحشتناک او را ببینم، همان چهره‌ای که باعث شد متیو به پایین صخره پرت شود.
محمد داودی
شیطان فریاد زد: «آخیییییی!
nina

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱٫۴ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۳۵,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
۲
صفحه بعد