بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دست های آلوده | طاقچه
کتاب دست های آلوده اثر ژان پل سارتر

بریده‌هایی از کتاب دست های آلوده

نویسنده:ژان پل سارتر
انتشارات:انتشارات مجید
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۸ رأی
۳٫۶
(۸)
نمی‌دانم شما ملتفت شده باشید یا نه. جوان‌بودن کار آسانی نیست.
علی دائمی
اما من آدمها را همانطور که هستند دوست دارم. با تمام کثافتها و با تمام حقه‌بازیها و بدیهاشان. من صدای آنها را، دستهای گرمشان را و پوست بدنشان را دوست دارم. لخت‌ترین پوستها را دوست دارم. نگاههای مضطربشان را و مبارزه نومیدانه‌ای را که هرکدامشان درمقابل مرگ و رنج می‌کنند دوست دارم. از نظر من اینکه در تمام دنیا یک آدم کمتر باشد یا زیادتر، حساب است. قیمتی است؛ اما تو؟ پسرجان تو را خوب می‌شناسم. تو مخربی. آدمها مورد تنفرت هستند؛ چون تو از خودت متنفری. منزه‌بودن تو درست شبیه مرگ است و انقلابی که تو در مغز می‌پروری، انقلاب ما نیست. تو نمی‌خواهی دنیا را تغییر بدهی. تو می‌خواهی دنیا را بترکانی.
علی
خیال می‌کنی با کمال معصومیت و دور از هر گناهی می‌شود حکومت کرد؟
علی دائمی
بدیها و خوبیها، عادلانه تقسیم نشده‌اند.
علی دائمی
هوگو: آدمهای بدی نیستند. هان؟ ژسیکا: خوشمزه‌اند. هوگو: و می‌بینی چه هیکلی دارند؟ ژسیکا: مثل جرز! آهاه! به‌زودی سه‌تایی رفیق خواهید شد. شوهرم آدم‌کشها را خیلی دوست دارد. خیلی دلش می‌خواست این‌کاره بشود. سلیک: بهش نمی‌آد. برای میرزابنویسی خلق شده. هوگو: بس است. با هم راه می‌آییم. من مغز خواهم بود، ژسیکا چشم و شما دوتا عضلات. دست بزن به بازوهاش، ژسیکا! (خودش دست می‌زند.) مثل آهن است. دست بزن!
علی
هوگو: خیال می‌کنید که تنها من این عقاید را دارم؟ مگر نه برای خاطر همین عقاید بود که رفقای ما به‌دست پلیس نایب‌السلطنه کشته شدند؟ فکر نمی‌کنید که اگر حزب را در راه تبرئه جلادهای رفقای خودمان به‌کار ببریم، به آنها خیانت کرده‌ایم؟ هوده‌رر: گور پدر مرده‌ها. درست است که آنها به‌خاطر حزب مرده‌اند؛ اما حزب هم هرطور دلش بخواهد می‌تواند تصمیم بگیرد. من سیاست زنده‌ها را تعقیب می‌کنم و برای زنده‌ها. هوگو: و گمان هم می‌کنید که زنده‌ها این ساخت و پاخت شما را بپذیرند؟ هوده‌رر: آرام آرام به حلقشان فرومی‌کنیم. هوگو: با دروغ و دونگی که بهشان می‌گویید؟ هوده‌رر: آره، گاهی هم با دروغ و دونگ.
علی
اشتها چیزی است که من اصلا معنی‌اش را نمی‌دانم. اگر تو غذاهای بی‌گوشت بچگی مرا دیده بودی! نصفش را می‌گذاشتم می‌ماند. چه اسرافی! آن‌وقت می‌آمدند دهانم را باز می‌کردند و می‌گفتند یک قاشق برای خاطر بابا. یک قاشق برای مامان. یک قاشق دیگر هم برای خاطر خاله‌جان «آنا» و قاشق را تا بیخ حلقم فرو می‌کردند و با این تصور بزرگ هم می‌شدم؛ اما چاق نمی‌شدم. تصورش را بکن! همین وقتها بود که مرا وادار کردند بروم سلاخ‌خانه خون تازه بخورم. چون خیلی زردمبو بودم و از همین سربند بود که اصلا دیگر به گوشت لب نزدم. پدرم هر شب می‌گفت: «این پسره گرسنه‌اش نیست...» هر شب. می‌فهمی؟ بهم می‌گفتند: «بخور هوگو، بخور. اگر نخوری ناخوش می‌شوی.» مجبورم می‌کردند روغن ماهی بخورم و این دیگر آخرین حد تفنن بود. یک شیشه شربت اشتهاآور!
علی
هوگو: اگر کسی را جای من بفرستند، من از حزب استعفا می‌دهم. اولگا: مگر چه خیال می‌کنی؟ خیال می‌کنی از حزب می‌شود استعفا داد؟ ما درحال جنگیم هوگو؛ و رفقا هم شوخی سرشان نمی‌شود. حزب را وقتی می‌شود ترک کرد که نعش آدم روی زمین افتاده باشد.
haniyeh
چرا تو که می‌خواهی گذشته‌ات را فراموش کنی، دفن کنی، آن را توی این چمدان به دندان گرفته‌ای و با خودت این‌ور و آن‌ور می‌کشی؟
haniyeh
وقتی از زندان آزاد شدی، هیچ از خودت نپرسیدی چه خواهی کرد؟ هوگو: به این مطلب فکر نمی‌کردم. اولگا: پس به چه چیز فکر می‌کردی؟ هوگو: به آنچه که کرده‌ام. خیلی سعی کردم بفهمم چرا آن کار را کردم؟
haniyeh

حجم

۱۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۴۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد