بریدههایی از کتاب زنده به گور
۳٫۵
(۲۴)
فکر هر آدم عاقلی را دیوانه میکند
مهدی
ولی نمیدانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟
mahdieh.sarihi
نمیدانم همه را منتر کردهام، خودم منتر شدهام
رِ
خوب بود که آدم با همین آزمایشهایی که از زندگی دارد، میتوانست دوباره به دنیا بیاید و زندگانی خودش را از سر نو اداره بکند!
Bookworm
یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند، نه میشود گفت؛ آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.
Bookworm
این سرنوشت است که فرمانروایی دارد؛ ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام، حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم.
Bookworm
به بیرون نگاه میکردم، مردمی که در آمد و شد بودند، سایههای سیاه آنها، اتومبیلها که میگذشتند از بالای طبقه ششم عمارت، کوچک شده بودند. تن لختم را تسلیم سرما کرده بودم و به خودم میپیچیدم، همانوقت این فکر برایم آمد که دیوانه شدهام. به خودم میخندیدم، به زندگانی میخندیدم، میدانستم که در این بازیگرخانه بزرگ دنیا هر کسی یکجور بازی میکند تا هنگام مرگش برسد.
مهدی
فکر هر آدم عاقلی را دیوانه میکند
مهدی
تنها در منزلمان گریه و شیون میکردند، عکس مرا میآوردند، برایم زبان میگرفتند، از این کثافتکاریها که معمول است، همه اینها بهنظرم احمقانه و پوچ میآید. لابد چندنفر از من تعریف میکردند. چندنفر تکذیب میکردند. اما بالاخره فراموش میشدم، من اصلا خودخواه و نچسب هستم.
هرچه فکر میکنم، ادامهدادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شدهام؛ یک وجود زیانآور؛ سربار دیگران
سمیه جنگی
، یک چیزهایی هست که نه میشود به دیگری فهماند، نه میشود گفت؛ آدم را مسخره میکنند، هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت میکند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است
کاربر ۷۵۴۱۸۴۹
ولی نمیدانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟ چرا نتوانستم بروم پی کارم آسوده بشوم؟
mahdieh.sarihi
اما این حقیقت زندگی است که برخی تولدشان با خوشبختی آغاز میشود وبرخی با بدبختی مطلق و جالب اینکه مرگ نیز با گریختن از آدمهایی که نمیتوانند خود را از بدبختی نجات دهند، نهتنها آنها را در تألم و دردمندی خود باقی میگذارد؛ بلکه آن را دوچندان میکند و او را که در زندگی به انزوا و پوچی رسیده در مرگ هم به بیهودگی میکشاند.
کاربر ۸۶۱۴۰۱۲
اما این حقیقت زندگی است که برخی تولدشان با خوشبختی آغاز میشود وبرخی با بدبختی مطلق و جالب اینکه مرگ نیز با گریختن از آدمهایی که نمیتوانند خود را از بدبختی نجات دهند، نهتنها آنها را در تألم و دردمندی خود باقی میگذارد؛ بلکه آن را دوچندان میکند و او را که در زندگی به انزوا و پوچی رسیده در مرگ هم به بیهودگی میکشاند.
کاربر ۸۶۱۴۰۱۲
من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم.
این یادداشتها با یکدسته ورق در کشو میز او بود؛ ولیکن خود او در رختخواب افتاده نفسکشیدن از یادش رفته بود.
Nazanin
همینقدر میدانم که از خودم بدم میآید؛ میخورم از خودم بدم میآید، راه میروم از خودم بدم میآید، فکر میکنم از خودم بدم میآید. چه سمج! چه ترسناک!
Nazanin
میخواهم همهچیز را در خود حس بکنم؛ اما میبینم برای این کار درست نشدهام. نه، من لش و تنبل هستم
Nazanin
میخواهم همهچیز را در خود حس بکنم؛ اما میبینم برای این کار درست نشدهام. نه، من لش و تنبل هستم
Nazanin
همه اینها بهنظرم احمقانه و پوچ میآید. لابد چندنفر از من تعریف میکردند. چندنفر تکذیب میکردند. اما بالاخره فراموش میشدم، من اصلا خودخواه و نچسب هستم.
Nazanin
همه گمان میکنند بچه خوشبخت است. نه، خوب یادم است. آنوقت بیشتر حساس بودم، آنوقت هم مقلد و آبزیرکاه بودم. شاید ظاهرآ میخندیدم یا بازی میکردم؛ ولی در باطن کمترین زخمزبان یا کوچکترین پیشآمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول میداشت و خودم، خودم را میخوردم
Nazanin
ولی نمیدانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟ چرا نتوانستم بروم پی کارم آسوده بشوم؟
رِ
حجم
۸۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۸۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۳
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰۵۰%
تومان