بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب زنده به گور | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب زنده به گور اثر صادق هدایت

بریده‌هایی از کتاب زنده به گور

نویسنده:صادق هدایت
انتشارات:انتشارات مجید
امتیاز:
۳.۷از ۱۹ رأی
۳٫۷
(۱۹)
همه گمان می‌کنند بچه خوشبخت است. نه، خوب یادم است. آن‌وقت بیشتر حساس بودم، آن‌وقت هم مقلد و آب‌زیرکاه بودم. شاید ظاهرآ می‌خندیدم یا بازی می‌کردم؛ ولی در باطن کمترین زخم‌زبان یا کوچکترین پیش‌آمد ناگوار و بیهوده ساعتهای دراز فکر مرا به خود مشغول می‌داشت و خودم، خودم را می‌خوردم
Nazanin
ولی نمی‌دانم چرا مرگ ناز کرد؟ چرا نیامد؟ چرا نتوانستم بروم پی کارم آسوده بشوم؟
رِ
می‌دانستم که در این بازیگرخانه بزرگ دنیا هر کسی یک‌جور بازی می‌کند تا هنگام مرگش برسد
رِ
چقدر تلخ و ترسناک است هنگامی که آدم هستی خودش را حس می‌کند! در آینه که نگاه می‌کنم به خودم می‌خندم، صورتم به چشم خودم آنقدر ناشناس و بیگانه و خنده‌آور آمده...
time
گاهی دیوانگیم گل می‌کند، می‌خواهم بروم دور، خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، می‌خواهم از خود بگریزم، بروم خیلی دور، مثلا بروم در سیبریه، در خانه‌های چوبین زیر درختهای کاج، آسمان خاکستری، برف، برف انبوه میان موجیکها، بروم زندگانی خودم را از سر بگیرم. یا، مثلا بروم به هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگلهای سربه‌هم‌کشیده، مابین مردان عجیب و غریب، یک جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان مرا نداند، می‌خواهم همه‌چیز را در خود حس بکنم؛ اما می‌بینم برای این کار درست نشده‌ام.
time
در این بازیگرخانه بزرگ دنیا هر کسی یک‌جور بازی می‌کند تا هنگام مرگش برسد.
Bookworm
خوب بود می‌توانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ‌پیچ کله خودم را درآورده بیندازم دور، بیندازم جلو سگ.
Bookworm
حس می‌کردم که مرا با افتضاح از جامعه آدمها بیرون کرده‌اند. می‌دیدم که برای زندگی درست نشده بودم،
ERF7AN
خوب بود می‌توانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ‌پیچ کله خودم را درآورده بیندازم دور، بیندازم جلو سگ. هیچکس نمی‌تواند پی‌ببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دستش از همه‌جا کوتاه بشود می‌گویند: برو سرت را بگذار بمیر؛ اما وقتی که مرگ هم آدم را نمی‌خواهد، وقتی که مرگ هم پشتش را به آدم می‌کند، مرگی که نمی‌آید و نمی‌خواهد بیاید...! همه از مرگ می‌ترسند، من از زندگی سمج خودم. چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند!
طلا در مس
الان نه از زندگی خوشم می‌آید و نه بدم می‌آید، زنده‌ام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوق‌العاده‌ای مرا نگه داشته. در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شده‌ام، اگر مرده بودم، مرا می‌بردند در مسجد پاریس به‌دست عربهای بی‌پیر می‌افتادم، دوباره می‌مردم، از ریخت آنها بیزارم. در هر صورت به حال من فرقی نمی‌کرد. پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود،
طلا در مس

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۳

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۳
۴
صفحه بعد