بریدههایی از کتاب مسخ
۳٫۳
(۶۵)
پساز مرگم در پیرامون همه مرز و بومهای زمین مسافرت میکنم
Mohammad
بالاخره شما را بهزودی در گور خواهد کرد
basilreader
هیچکس مرا نمیشناسد و اگر کسی کوچکترین آگاهی بهحال من داشت، نمیدانست چگونه مرا بیابد و هرگاه میدانست که کجا مرا بیابد، نمیدانست چگونه به من رسیدگی و کمک بکند. فکر اینکه به من کمک کنند، یکجور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید.
من این موضوع را میدانم و به همین علت کسی را به کمک نمیطلبم
هانیه
«من گرسنهام اما اشتها برای خوردن اینجور چیزها ندارم. چقدر این آقایان چیز میخورند! در این مدت من فقط باید بمیرم.»
basilreader
همینقدر میدانم که اینجا هستم، نمیخواهم بیشاز این بدانم، کشتی من سکان ندارد و دستخوش بادی است که در ژرفترین دیار مرگ میوزد.»
هانیه
فکر اینکه به من کمک کنند، یکجور ناخوشی است که برای بهبود آن باید در رختخواب رفت و خوابید.
basilreader
استواری خاطره حیات مانع رسیدن به مرگ حقیقی است
رِ
این هوای گرفته او را کاملا غمگین ساخت. فکر کرد: «کاش دوباره کمی میخوابیدم تا همه این مزخرفات را فراموش بکنم»
Hossein
با خواندن مسخ بهراحتی میتوان دریافت که هدایت چرا شیفته این داستان شده است. او نیز در دوران خفقان کشور وقتی شور و نشاط جنبش مردم را میبیند، به وجد آمده شروع به نوشتن داستانهای کوبنده اجتماعی و انتقاد از قوانین ظالمانه میکند
کاربر ۵۳۴۷۵۴
تمام شب را در آنجا گذراند؛ گاهی چرت میزد و از وحشت گرسنگی از خواب میپرید. گاهی با فکر مضطرب و امیدهای مبهم میگذراند و همیشه نتیجه میگرفت که موقتآ وظیفهاش این بود که آرام باشد و ملاحظه بکند و به این وسیله وضعیت ناگواری را که برخلاف میلش ایجاد شده بود به خویشانش قابل تحمل بنماید.
کاربر ۴۱۱۱۶۲۳
گفت: «من هیچ نمیدانم، در اینجا هرج و مرج غریبی حکمفرماست. ما منتظر کسی هستیم که بیاید و نظم را برقرار کند. آیا تو همان کس نیستی؟» گفتم: «نه، نه.» گفت: «چه بهتر
هانیه
دختر گفت: «بیا، من تابوتم را به تو نشان بدهم.» این حرف باعث تعجب من شد، گفتم: «تو که مرده نیستی؟» پاسخ داد: «نه، ولی حقیقتش را به تو اعتراف میکنم، من هنوز نمیدانم تا چه اندازه مرده هستم، برای همین است که از آمدن تو به اینجا اینقدر خرسندم.
هانیه
معهذا خواهر چقدر خوب میزد! چهرهاش را خم کرده بود و به نت موسیقی با نگاه عمیق و غمانگیزی مینگریست. گرهگوار برای اینکه این نگاه را ببیند باز هم کمی جلو آمد و سرش را بهطرف زمین خم کرد. آیا او جانوری نبود؟ این موسیقی او را بیاندازه متأثر کرد. حس میکرد که راه تازهای جلوش باز شده و او را بهسوی خوراک ناشناسی که بهشدت آرزویش را داشت، راهنمایی مینمود. تصمیم داشت راهی بهسوی خواهرش باز کند، دامن لباسش را بکشد و به او بفهماند که باید پیش او بیاید؛ زیرا هیچکس اینجا نمیتوانست پاداشی که در خور موسیقی او بود به او بدهد. دیگر او را نمیگذاشت که از اتاقش بیرون برود؛ یعنی تا مدتی که زنده بود.
هانیه
کسی که پیامبران قدیم به یهودیان وعده داده بودند که خواهد آمد و قوم اسرائیل رانجات خواهد داد. مسیحیان مدعی هستند که این شخص همان عیسی است. البتهیهودیان تنها نیستند که آرزوی ظهور نجاتدهندهای را دارند، آثار چنین آرزو تقریباًبین تمام اقوام و ملل قدیم دیده میشود. در افسانههای یونان، در افسانههای میترا درایران، در کتابهای قدیم چینیان و در عقاید هندیان، در بین اهالی اسکاندیناوی و حتیبومیان مکزیک و بالاخره در میان مسلمانان.
کاربر ۵۳۴۷۵۴
حجم
۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۸۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۲
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد