بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر مو شرابی | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دختر مو شرابی

بریده‌هایی از کتاب دختر مو شرابی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۲۲۶ رأی
۴٫۰
(۲۲۶)
ریش‌هایی بلند که از بالا تا زیر چشمان شاه را پر کرده است و از پایین فاصلهٔ زیادی ندارد تا ناف همایونی!
کاربر ۱۱۶۸۴۸۳
و فرمود: پسرم! درست است که من به‌اندازه پیشینیان عمر نکرده‌ام؛ امّا در کردار آن‌ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا آنجا که گویا یکی از آنان شده‌ام، بلکه با مطالعه تاریخ آنان، گویا از اوّل تا پایان عمرشان با آنان بوده‌ام. (نهج البلاغه، نامه ۳۱)
BookWorm
حالا رضا نشسته است صندلی کنار من در سینما و دارد مراسم تشییع خودش را نگاه می‌کند. می‌خندد و می‌گوید: «گفتم تاریخ را بخوان! حرامی سال ۶۱ یا اجنبی قرن ۲۱، شمر زمانه‌ات را بشناس که همیشه امان‌نامه در یک دست دارد و خنجرش در زیر آستین دست دیگر پنهان است! مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی‌شود! فریب امان‌نامهٔ دشمن را نخورید که نان را، حتی به بهای خون هم ندهند!»
BookWorm
مثل شب‌های عاشورا که وسط روضه‌خوانی مداح هیئت، شروع می‌کند با زبان ساده قصه‌های مقتل را زنده می‌کند، شروع می‌کند مانند تابلوی فرشچیان، روضه را در ذهنم نقاشی می‌کند، چشم‌هایم را می‌بندم و قصه‌هایش را تصور می‌کنم و تصورم روی پرده نقش می‌بندد. صدای سم اسب و لشکری از اسب‌ها و نعل‌های تازه که به‌سمت گودی قتلگاه می‌روند و دخترکی که در کنار خیمه‌ای نشسته است و خاک بر سرش می‌پاشد و زنی که بر بلندی ایستاده است و بر سرش می‌زند. همهٔ پرده می‌شود گردوغبار سم ستوران و تا غبارها بخوابد دود آتش است که از خیمه‌ها به آسمان می‌رود و کودکانی که با پاهای برهنه هرکدام سویی در بیابان فرار می‌کنند و مردانی جنگی که پی‌کودکان می‌دوند!
BookWorm
کسی که پشت میکروفون شعر می‌خواند از مردم می‌خواهد همراهی‌اش کنند. می‌گوید چون روز عاشوراست به سینه بزنید و شعر را تکرار کنید. شعر بلندی است، ولی مردم حفظ کرده‌اند و می‌خوانند. - دستی که سوزاند مسجدالاقصی را بست بر مسلسل خانهٔ خدا را کار آمریکا بود نقشهٔ سیا بود مرگ به کارتر، مرگ به کارتر دستهٔ اول که شعرشان تمام می‌شود، دستهٔ دوم پرشورتر از دسته اول دم می‌گیرند. - آمادهٔ نبرد آتشینیم خونین‌ترین حماسه‌آفرینیم پتک کوبنده‌ایم موج توفنده‌ایم مرگ به کارتر، مرگ به کارتر
BookWorm
سگ باوفا نعمت است! ما چوپان‌زاده‌ها قدر سگ گله را خوب می‌دانیم! همان قدر که از سگ گله مطمئنیم، از سگ هار وحشت داریم! سگ هار هم بلای گله است و هم چوپان! شنیدی می‌گویند سگ زرد برادر شغاله، پسر جان؟ بدا به حال چوپانی که سگش با گرگ و شغال‌ها هم‌سفره شود! بدا به حالش!
BookWorm
سیدالشهدا اگه امروز عزیزه، اگه سالاره، اگه پرچمش بالاست بین لوتی‌ها، چون سر خم نکرد جلوی اشقیا! بدنش افتاد وسط گودی قتلگاه زیر دست‌وپا ولی عزتش نه! جسمش خاکی شد ولی اسمش نه!
BookWorm
طیب برای ما یه لوطی تمام‌عیار بود. ندیدم طیب دست دراز کنه پیش هرکس‌وناکسی، ولی زیاد دیدم دستگیری کنه از هرکس‌وبی‌کسی.
BookWorm
اگه کل سال هم هرغلطی می‌کردیم، دههٔ اول محرم رو آقا طیب شرط‌وشروط داشت برامون. می‌گفت: اگه می‌خوای دم‌پر طیب باشی، باید برای عزادار حسین، نوکری کنی. باید بری بین سینه‌زن‌ها چای و شربت پخش کنی. نوچهٔ آقا طیب‌بودن مرام خودش رو داشت. می‌گفت نبینم چشمتون پی‌ناموس مردم باشه، لوتی‌بودن به اسم نیست، به سینهٔ کفتری و دستمال یزدی و کلفتی سبیل نیست. به غیرت و به مرامه. لوتی دست اجنبی رو می‌شکونه اگر سمت ناموس این مردم دراز بشه. لوتی خاکیه در اوج قدرت. لوتی دستگیره در اوج نداری. لوتی آخر معرفته تو زمونهٔ بی‌معرفت‌ها. لوتی مرده تو دورهٔ نامردی‌ها.
BookWorm
فقرهٔ شعبون با فقرهٔ طیب، زمین تا آسمون فرق داشت داداش! شعبون، دودی بود که چشم رو می‌سوزند و طیب، آتیشی بود که وجودت رو گرم می‌کرد. شعبون، چشمش پی ناموس مردم بود و طیب، چشمی رو که پی ناموس می‌افتاد، کور می‌کرد. شعبون زیر لنگت می‌زد تا هفت بار ملق بخوری و نقش زمین بشی، طیب می‌دید زمین خوردی دستت رو می‌گرفت و بلندت می‌کرد. شعبون، نمک روی زخم بود و طیب، مرهم و دوای زخم. شعبون، آخر لمپن‌ها بود و جاهل‌ها، طیب، آخر بامرام‌ها و باغیرت‌ها! بخوام در یک کلام بگم؛ شعبون لات بود و طیب لوتی!
BookWorm
همان پیرمردی که با عصا به سر و گردن مرد اتوکشیده زد، دست‌های خونینش را بالا آورد و بین جمعیت فریاد زد: «خون است که مرد را از نامرد جدا می‌کند و ظالم را از مظلوم. خون مظلوم آتش در نیستان است! فغانش که بلند شود دل‌های خواب را هم نهیب می‌زند.»
BookWorm
از بخت بد ما، این آب‌وخاک درست محل اتصال خاور شده است به باختر. خربزه‌اش را دیگران خورده‌اند و لرزش نصیب ما شده.
محدثه خانوم
هر چراغی در هزار آینه تکرار شده است و تکرارش در هزار آینه‌ای دیگر تکرار
سلما
اگر با درخواست صلح موافقت کردیم، چون صلح و مذاکره را بهتر از جنگ و مرافعه می‌دیدیم.
n re
هر آمدنی را رفتنی است. گریزی از آن نیست.
n re
پی تاریخ ایران در میدان جنگ نگرد، گاه در همین نشست‌وبرخاست‌ها تاریخ رقم می‌خورد!
n re
خاطرات تلخ، اوقاتمان را هم تلخ می‌کند!
n re
از بخت بد ما، این آب‌وخاک درست محل اتصال خاور شده است به باختر. خربزه‌اش را دیگران خورده‌اند و لرزش نصیب ما شده
n re
دماوند بود که به غلیان آمده بود و گدازه‌های آتشش از درون دل مردم تهران بر سر ارگ شاه قاجار فرومی‌ریخت.
SedAli
میرزا یک جمله گفته بود. در خانه‌اش نشسته بود و فتوا به حرمت قلیان داده بود. ولی آتش به گلستان قاجار انداخته بود انگار. گرمای اندرونی شاه کم از گرمای بیرون ارگ نیست.
SedAli

حجم

۱۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

حجم

۱۴۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۲۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
۱۳,۵۰۰
۷۰%
تومان