بریدههایی از کتاب زیر تیغ ستاره جبار
۴٫۱
(۵۱)
در طول شب، موقع تجاوز دشمن، وقتی همهچیز را ازدست دادیم فهمیدیم در دنیای ما آن چیزی که آدمها جرئت نمیکنند به آن امید ببندند چیست: خودمان و همدیگر.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
آدمها اغلب از من میپرسند چطور ازپسش برآمدی. جان به در بردن در اردوگاهها! فرار! همه تصور میکنند مردن آسان است ولی تقلا برای زنده ماندن به تلاشی دوچندان نیاز دارد. غالباً برعکس است. شاید هیچچیز بدتر از این نباشد که منفعلانه منتظر مرگ باشی. زنده ماندن ساده و طبیعی است و نیازی به عزم و ارادهٔ خاصی ندارد.
امیر حسین
اما این اولین ساعات آزادی ما را حسابی عوض کرده بود. آن اشباح دلمرده و درمانده که از ناامیدی محض گریخته بودند حالا با عزمی جزم میخواستند زنده بمانند. دیگر چندروز یا چندساعت آزادی بیشتر پیشازمرگ برایمان کافی نبود. حالا دیگر باورمان شده بود که جادهٔ برگشت به زندگی را پیدا کردهایم.
Mo0onet
افکار آدمها هم به دو بخش خصوصی و عمومی تقسیم شده بود که اغلب وجه اشتراکی باهم نداشتند. در طول روز مردم سر کارشان بودند و مشغول انجام وظایفشان در قبال حزب؛ بعد هم به خانه میآمدند و نقابهایشان را برمیداشتند و چند ساعتی زندگی عادی را در پیش میگرفتند. دروغ گفتن و نقش بازی کردن بدل به راهورسم هرروزه شده بود؛ بیتفاوتی و بیعلاقگی اساسش. حتی بچههای کوچک هم میدانستند آنچه را در خانه میشنوند نباید در مدرسه تکرار کنند. یاد گرفته بودند که وانمود کنند به چیزی علاقه نشان ندهند و خودشان را هم درگیر هیچ جریانی نکنند.
پویا پانا
هیچ منطقی نمیشد بر این زندگی نام زندگی گذاشت، زندگی نبود؛ صرفاً در مسیری مشخص بهجلو رانده میشدی. تمام فکروذکرمان شده بود امید به آینده. تنها چیزی که به زمان حال معنا میداد این بود که باید به هر طریقی، به هر شکلی، از آن گذر کرد.
پویا پانا
اما نمیتوان با رنجی کنار آمد که انسانی با خونسردی بر همنوع خود تحمیل میکند.
کاربر ۳۴۰۶۱۸۱
غیرممکن است که آدم سالها در مقام برده هرروز با فاشیستها و فاشیسم سروکار داشته باشد و کاملاً از آن در امان بماند و این فساد، ندانسته و ناخواسته، در او رخنه نکند.
ایران
حرف آنهایی که میگفتند تنها راه بازگشت به زندگی فراموش کردن است در کَتَم نمیرفت. میخواستم همهچیز را به خاطر بسپارم، روی چیزی سرپوش نگذارم، چیزی را بَزَک نکنم و اتفاقها را همانطور که بودند درخاطرم ثبت کنم و با آنها کنار بیایم. میخواستم زندگی کنم چون زنده بودم نه به این دلیل که تصادفاً جان سالم به در برده بودم.
fatemeh.gh
اگر این سیستم تنها در صورتی جواب میدهد که رهبران جامعه همه از نوابغ باشند و مردم هم صددرصد صادق و منزه باشند، اینطور سیستمی بد و ناکارآمد است. این روش شاید در بهشت جواب بدهد اما برای این دنیا یک توهم مخرب و احمقانه است.
benyamin parang
اما این اولین ساعات آزادی ما را حسابی عوض کرده بود. آن اشباح دلمرده و درمانده که از ناامیدی محض گریخته بودند حالا با عزمی جزم میخواستند زنده بمانند. دیگر چندروز یا چندساعت آزادی بیشتر پیشازمرگ برایمان کافی نبود. حالا دیگر باورمان شده بود که جادهٔ برگشت به زندگی را پیدا کردهایم.
farnaz Pursmaily
ما همهمان میتوانیم دردی را تاب بیاوریم که علتش انسان بودنمان است، اینکه از گوشت و خون ساخته شدهایم، فانی هستیم و محکوم به مرگیم. اما نمیتوان با رنجی کنار آمد که انسانی با خونسردی بر همنوع خود تحمیل میکند.
Mo0onet
از همان اول از واژهٔ «توده» متنفر بودم، واژهای که از خلال هر جزوهای که میخواندم بیرون میزد. هرجا این واژه را میشنیدم یا به گوشم میخورد گلهٔ گوسفندان درنظرم میآمد، دریای مواج پشتهای خمیده و سرهای آویزان و حرکت یکنواخت فکها موقع جویدن.
Mo0onet
تمایلی نداشتم که درگیر سیاست شوم. مدام با خودم میگفتم: «همهٔ آنچه میخواهم یک زندگی عادی و آرام است.» بعدها فهمیدم که یک زندگی ساده و آرام نه معمول است نه بهراحتی دستیافتنی. برای اینکه در آرامش زندگی کنی، کار کنی، فرزندانت را بزرگ کنی و از شادیهای بزرگوکوچک زندگی لذت ببری، داشتن شریک زندگی خوب و شغل مناسب کافی نیست، اینکه به قانون کشورت احترام بگذاری و وجدانی آسوده داشته باشی کافی نیست؛ از همه مهمتر باید جایگاه اجتماعی خوبی داشته باشی که برپایهٔ آن چنان زندگیای را بسازی.
zeynab
همهٔ این جوانها در جامعهای سانسورزده به دنیا آمده و رشد کرده بودند، جایی که ابراز عقیدهٔ شخصی معمولاً جرم قلمداد میشد. آنها از دموکراسی چه میدانستند؟ از کجا میدانستند که اصلاً چه میخواهند؟
پویا پانا
حزب به قربانیان پاکسازیهای سیاسی دستور داده بود جانشان را فدا کنند.
حالا به جلادان دستور میداد جنایاتشان را لاپوشانی کنند تا موقعیت و جایگاه ویژهشان را حفظ کنند.
عجیب بود که این مردانِ عمل اینقدر از کلمات وحشت داشتند. مادامیکه نامی بر عملشان گذاشته نمیشد و تا زمانی که در قالب کلمات درنمیآمد، از هیچ رذالتی رویگردان نبودند و هیچچیز خوابشان را آشفته نمیکرد. قدرت کلمات در همین نهفته است و تنها سلاح ضعفا کلمات هستند.
پویا پانا
خدایا ما چه احمقهایی بودیم!»
ما همین بودیم، بدترین نوع احمقها.
هرچه حزب بیشتر بر تصویر انسانِ آزاده و شریف انگشت میگذاشت، خود انسان بیشتر معنایش را در جامعه از دست میداد. هرچه روزنامهها تصویر بهتر و شادتری از زندگی ما نشان میدادند، زندگی واقعی غمانگیزتر میشد.
پویا پانا
«آن که با ما نیست علیه ماست» تبدیل به شعار شد: یا روح و جسمت متعلقبه حزب بود یا خائن محسوب میشدی.
پویا پانا
برای رژیمهای توتالیتر کار سختی نیست که مردم را نادان نگه دارند. وقتی بهخاطر «درک ضرورتها» از آزادیات دست میکشی، یا بهخاطر انضباط حزبی، برای تطبیق دادن خودت با رژیم، برای عظمت و شکوه میهن یا هر گزینهٔ دیگری که به انجام دادن آن مجاب شدهای، دیگر از تلاش برای مطالبهٔ حقیقت صرفنظر میکنی. آرامآرام، قطرهقطره، زندگیات، مثل زمانی که رگ دستت را زده باشی، میچکد و هرز میرود؛ و تو خودخواسته خودت را از پا درمیآوری.
پویا پانا
گروهی از دانشجوها دور و بر بنای تاریخی «یان هوس» در میدانی، در همان بخش قدیمی شهر، جمع میشدند و گیتار میزدند و تا خود صبح میخواندند. توریستهای خارجی و مردم به آنها ملحق میشدند، همانطور که گوش میدادند، به آن کلمات زیبا و فریبنده که روی سنگفرش خیابان حک شده بود میاندیشیدند: حقیقت پیروز است.
واقعاً اینگونه است؟ حقیقت بهتنهایی پیروز نمیشود. وقتی با قدرت درمیافتد، اغلب بازنده است. حقیقت وقتی پیروز میشود که مردم برای دفاع از آن چنانکه باید قوی باشند.
Mitir
و بعد حس آشنای دیگری سراغم آمدهمان نیروی قدرت درونی که موقع بدترین اتفاقها کشفش میکنیم، همان موقع که دیگر راه فراری نیست و کسی نیست که به دادمان برسد جز خودمان. این نیرو، جایی در درون ما فوران میکند که ما از وجودش بیخبریم اما معمولاً زمانی به کار میآید که زندگی چنگودندانش را نشانمان میدهد.
Reza.golshan
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
قیمت:
۱۲۶,۰۰۰
۸۸,۲۰۰۳۰%
تومان