بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی اثر آدام گاپنیک

بریده‌هایی از کتاب دیدار اتفاقی با دوست خیالی

نویسنده:آدام گاپنیک
انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۴از ۸ رأی
۳٫۴
(۸)
این بحث‌ها و استدلال‌ها چیزی نشان‌مان می‌دهند که عمیق‌تر است و حیاتی، این‌که پشت تقریباً همهٔ دادوقال‌های مربوط به ذائقه مجادله‌هایی بر سر ارزش‌ها نهفته‌اند. همهٔ اصول اخلاقیْ خودشان را در قالب منش‌ها بروز می‌دهند و همهٔ منش‌ها هسته‌ای اخلاقی درون‌شان دارند. ما آن ارزش‌هایی را که می‌خواهیم در سمت «سبز» پرچین‌مان حفظ کنیم، می‌شناسیم: زندگی اجتماعی، سنت، حمایت و مراقبت، پایداری و مهم‌تر از همه لذت. ولی در سوی «صنعتی‌شده» هم ارزش‌هایی وجود دارد: کارآیی، رونق و رفاه، آسانیِ انتخاب و فراوانی.
seza68
اصرار به این‌که سادگی حقیقی و ذائقهٔ حقیقی یعنی ذائقهٔ ما، اصرار به این‌که ما بالاخره راه درست غذا خوردن را دریافته‌ایم، به این می‌مانَد که بخواهیم با مذاکره و لابی‌گری از تاریخ معافیت بگیریم، که البته تاریخ به ما نخواهد داد.
seza68
ما همان‌چیزی هستیم که می‌خوریم؟ اگر به جای این ضرب‌المثل بگوییم ما همان‌چیزی را که هستیم می‌خوریم احتمالاً حرف‌مان به حقیقت نزدیک‌تر خواهد بود: تمامِ آن خودی که سر میز می‌آوریم شیوهٔ انتخاب‌مان و حتی چگونه جویدن‌مان را تعیین می‌کند. اخلاقیات ما و منش (سلوک اجتماعی) ما در کنار هم اشتهایمان را هدایت می‌کنند.
seza68
ما معمولاً ظرفیت‌هایمان را گسترش می‌دهیم بدون آن‌که زندگی‌مان را تغییر بدهیم. آدم‌های این شهر می‌روند تعطیلات مخصوص مراقبه و بعد برمی‌گردند به همان زندگی منهتنی همیشگی؛ با این‌که در مجموع آرام‌تر نشده‌اند ولی حالا بیشتر از قبل می‌دانند که آرامش را احتمالاً کجا می‌توانند پیدا کنند. آدم‌ها می‌روند کلاس آشپزی و بیشتر از قبل آشپزی نمی‌کنند؛ ولی آشپزی را بلد می‌شوند.
seza68
وحشت همیشه محصول تخیل است. تخیلت که به کار می‌افتد عواقب بدِ کار را می‌بینی و این تصویر مغزت را فلج می‌کند و نمی‌گذارد هیچ تصمیمی بگیری.
seza68
چیزی که در گذشته باعث می‌شد تلویزیون چیزی شیطانی باشد ماهیتش نبود، حضور مطلق و همه‌جایی‌اش بود. وقتی تلویزیون دیگر همه چیز نباشد، می‌تواند صرفاً یک چیز باشد.
seza68
خباثت بی‌نهایت نظرهای اینترنتی ساختاری شبیه همین دارند: آن‌ها خشم تازه افسارگسیخته نیستند، همان چیزی‌اند که اولش از ذهن همه‌مان می‌گذرد و در گذشته فقط به خاطر ترس از حالت چهرهٔ شنونده، همیشه افساری اجتماعی به آن می‌زده‌ایم و جلویش را می‌گرفته‌ایم. حالا موسیقی هیولاواری که همیشه در سرمان است با صدای بلند پخش می‌شود.
seza68
ما در هر لحظه، پیچیده‌ترین ماشین‌مان را مدلی از هوش انسانی می‌بینیم و هر رسانه‌ای که محبوب بچه‌ها باشد را علت حماقت‌مان. در عصر دستگاه‌های خودکار نساجی، ذهن مثل یک دستگاه خودکار نساجی بود و چون بچه‌های آن دوره رمان دوست داشتند، این رمان‌های سخیف بودند که داشتند ذهن‌مان را به انحطاط می‌کشیدند. در عصر مکالمات تلفنی، ذهن شبیه یک مکالمهٔ تلفنی بود و در همان دوره، چون سینماهای پنج‌سنتی یکه‌تاز میدان بودند، فیلم‌ها ما را کودن می‌کردند. وقتی کامپیوترهای بزرگ از راه رسیدند و بچه‌ها تلویزیون دوست داشتند، ذهن شبیه یک کامپیوتر بزرگ بود و تلویزیون موتور بلاهت ما. همیشه ماشینی هست که ذهن را نشان می‌دهد و یک سرگرمی برآمده از آن ماشین هست که ناذهن را.
seza68
به قول معروف اگر فقط چکش داشته باشید همه‌چیز به چشم‌تان میخ می‌آید. به همین ترتیب، اگر هم فکر کنید جهان خراب شده و از هم پاشیده، هر ماشینی به نظرتان همان چکشی می‌آید که خرابش کرده.
seza68
یک نفر عذرخواهی می‌کند که برود دستشویی یا برود یک لیوان آب بنوشد و بعد دیگر برنمی‌گردد. پنج دقیقه بعد یکی دیگر هم با عذر پیش‌پاافتادهٔ مشابهی، مثل این‌که «باید یه چیزی رو چک کنم»، خارج می‌شود... آدم‌ها کجا رفته‌اند؟ معلوم است دیگر، سراغ صفحه‌های نمایش‌شان. جایی که این روزها همه‌اش به آن مراجعه می‌کنند. جماعت دیجیتال عادت دارد راهش را به‌زور به همه جا باز کند، تا جایی که دیگر امکان ندارد اعضای خانواده نیم ساعت کنار هم در یک اتاق بنشینند و یکی از آن‌ها، یا همه‌شان، از جمع جدا نشود... وقتی شعبدهٔ خانوادهٔ غیب‌شونده را می‌دیدم و خودم هم نقشم را در آن بازی می‌کردم، گاهی حس می‌کردم صفحه‌های نمایش دارند عشق را، یا آن اعمال ذهنی و قلبی سازندهٔ عشق را، مثل زالو از خانه‌مان بیرون می‌کشند.
seza68
عصر جدید عصری‌ست که در آن همسری علامهٔ دهر نوک انگشتان‌مان داریم.
seza68
به ما یاد داده‌اند سرشلوغ باشیم چون اگر بیشتر کار کنیم مفیدتر هستیم ولی همه می‌دانند که سرشلوغی و مفید بودن رابطه‌ای پر شک‌وشبهه و بافاصله از هم دارند. در واقع بیشترین تقلای ما برای این است که سرمان خلوت‌تر شود تا بتوانیم بیشتر کار کنیم.
seza68
حالا راویولی حتی سرشلوغ‌تر از آن بود که خودش بگوید سرش شلوغ است.
seza68
تازگی‌ها من و مارتا وقتی از هم می‌پرسیم «روزت چطور گذشت؟» به جای این‌که اتفاقات را فهرست کنیم صرفاً می‌گوییم «می‌دونی دیگه... فقط... یهو چارلی راویولی رو دیدم.» و منظورمان روشن است: فقط از یک تعهد پریدم به یک لابهٔ الکترونیکی، فقط چشمم به یکی از دوستانم خورد و جنگی با هم ساندویچی خوردیم، فقط سرم شلوغ بود، خلاصه فقط زندگی در نیویورک دیگر.
مصطفی ناصحی
ازدحام فضایمان با ازدحام زمان‌مان تشدید شده و تنها راهِ محافظت از خودمان این است که سازه‌هایی بسازیم برای موکول‌کردن‌ِ ابدی: هفتهٔ دیگه می‌بینمت‌ها، زود با هم حرف بزنیم‌ها. دور زندگی‌مان موانع بلاغی می‌سازیم تا جمعیت را دور نگه داریم و آخرش می‌بینیم هیچ‌کدام از آدم‌هایی را که دوستشان داریم راه نداده‌ایم داخل.
مصطفی ناصحی
نیویورک هنوز سوژهٔ تلویزیون است و تصویر ما از نیویورک تصویری‌ست که از سریال‌های تلویزیونی می‌گیریم اما این‌ها با هم فرق دارند. دو شبکه از سرشلوغی این‌جا هنوز مسلط‌اند: یکی شبکهٔ قرن نوزدهمی و اوایل قرن بیستمیِ دیدارهای اتفاقی و خداحافظی‌های عجولانه. دیگری شبکهٔ پست‌مدرن اواخر قرن بیستمی و اوایل قرن بیست‌ویکمیِ تماس‌ها و پژواک‌های مجازی.
مصطفی ناصحی
در اکثر نقاط جهان غرب، خارج از نیویورک، فشار قطار و ارتباطات تلگرافی با دو عامل تغییر بزرگ دیگر به توازن رسید: ماشین و تلویزیون. در حالی که قطار و تلگراف (و فرزندان خلفشان مترو و قطارهای حومه‌ای و ایمیل) آدم‌ها را هل می‌دادند کنار هم، ماشین و تلویزیون آدم‌ها را می‌کشیدند و از هم دور می‌کردند. آن‌ها را به حومهٔ شهر می‌بردند و پای نمایشی انفرادی می‌نشاندند. اما نیویورک، به شکلی تقریباً منحصربه‌فرد، از دو فناوری اول سهمی دوبرابر برد و از دو فناوری دوم، سهمی خیلی کم.
مصطفی ناصحی
در واقع تا اواسط قرن نوزدهم مشکل متداولِ زندگی بورژوایی سرشلوغی نبود، درست نقطهٔ مقابلش بود: ملال. حتی برخی گفته‌اند که شبکهٔ خیابان‌ها و کافه‌ها و مراودات کوچک شهری در قرن نوزدهم، یعنی کلیت زندگی اجتماعی آن دوران به شکلی کاملاً آگاهانه برای فرار از همین ملال آزاردهنده طراحی شد. البته اعضای طبقهٔ کارگر چنین احساس ملالی نداشتند ولی خب آن‌ها کارگری می‌کردند نه «کار»؛ در واقع مشغول‌تر از آن بودند که سرشان شلوغ باشد.
مصطفی ناصحی
«نگرانش نباش. همهٔ داستانای تخیلی دنبال همینن؛ دنبال این‌که تویِ مخاطب بدونی یه چیزی ساختگیه ولی بازهم اون چیز برات مهم باشه. اولیویا داره یه اسم می‌چسبونه روی یه سری اطوار و رفتار.» مخالفت کردم «ولی راویولی خیلی براش واقعی به نظر میاد.» «معلومه که واقعیه. بذار این‌جوری بپرسم. کی برات واقعی‌تره، بکی شارپ یا گندالف یا همسایهٔ ته راهرو؟ همین اسم گذاشتن روی یه مجموعه اطوار و رفتار واقعیش می‌کنه.»
مصطفی ناصحی
چرا مادهٔ خامِ بازی بچه‌های روستایی نور و شن ساحلی‌ست و این‌جا بچه‌های ما برای ساختن دوستان خیالی‌شان از سرشلوغی استفاده می‌کنند؟
مصطفی ناصحی

حجم

۲۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

حجم

۲۰۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۰۰ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان