نظرات کاربران درباره کتاب صوتی مناجات
۳٫۹
(۱۸)
الی
لطفا کتاب الکترونیکش رو هم قرار بدید
ضحی
لطفاً کتاب الکترونیکی رو هم بذارین🙏
Zeinab Mohammadi
من هم خواهشمندم متن کتاب رو هم بگذارید
أبوٰمُخلــــِـــٰـــصْ
خداوندا ! وجودم را با حقایق اهل تقرب آشنا گردان و روش گروندگان به سویت را به من بیاموز».
خداوندا! با تدبیر خود از تدبیرهای ناقصم بی نیازم کن و از اختیار خود بهره مندم ساز».
خداوندا! به تو منسوبم، مرا از خود دور مگردان و به درگاهت ایستاده ام، طردم مکن!
کور است آن چشم که نظارت تو را بر خود درک نمی کند. از بامدادان تا شبگیر ظلمانی، دیدگانم بر این صحنه بی کران طبیعت باز است، اشکال و الوان را می بینم، کوچک و بزرگ و حرکات و سکنات و زشت و زیباها را می نگرم، همه چیز را می بینم. خداوندا! آیا به حقیقت دیدگان من باز است و می بینم؟ اگر دیدگان من باز است، چرا نظارت تو را بر همین بود و نمودها که بر دیدگانم می تابد، نمی بینم؟ چرا آنگاه که احاطه وجودی تو را بر تمام موجودات به یاد می آورم، پلک های چشم های برونی و درونی ام روی هم می افتد و شبپره وار، خورشید فروزان را نادیده می گیرم؟
ای روشنی بخش دیده ها! عنایتی کن و با مهر خداوندی ات، نوری فرا راه این چشمان خیره بیفشان تا نظارت تو را بر تمام کاینات و اشراق نورت را بر دیدگانم درک کنم. پاک پروردگارا! مهربان خداوندا! من به تو منسوبم، از بارگاهت دورم مکن! اگرچه قطره ناچیزی در اقیانوس بی کران جهان هستی هستم، آن ذره بی مقدارم که به آفتاب فروزان وجود تو منسوبم. به تمام موجودات جهان هستی می بالم؛ زیرا قطره ای در آن اقیانوسم که از تو و به سوی توست و آن ذره بی مقدارم که در فضای بی کران، به هوای مهر درخشان سرمدیت در جنبش و حرکتم. پروردگارا! به طمع رسیدن به مقصد، راه ها پیموده و هزاران در زده ام، ولی هیچ صدای آرامش بخشی به گوشم نرسیده است. هر دری را که کوبیدم، پاسخی نشنیدم. گمان کردم اگر در دیگری را بکوبم، به منزلگه مقصود راه خواهم یافت، ولی هر دری که به رویم باز شد، در مقابل خود بیابان هولناکی دیدم و راهی ناامن را تا آنگاه که درِ بارگاه تو را زدم. زین پس از این در به سوی دری دیگر رهسپار نخواهم شد. اینجا مقصد نهایی من است و تمام راه های حق و حقیقت به این بارگاه می پیوندد.
سپاس سپاس خداوندی راست که قدرتش، ورای تمام مقتدران و فرمانروایان است و حکمش، نافذ و امرش، مطاع و تقدیرش، گریزناپذیر و خداوندی اش بر همه آشکار و حکمت و رحمتش، انکارناشدنی. هیچ امری نزد قدرتش محال نیست و هیچ حادثه ای خارج از سیطره دانش او رخ نمی دهد.
خدایا! تو را سپاس که مرا از هیچ آفریدی، حال آنکه پیش از آفرینش، عدم بودم و نشانی از من در هستی نبود. خدایا! تو را سپاس که مرا در کمال ناتوانی و ضعف، در آغوش حمایت خویش فشردی و در گهواره لطفت مرا پروراندی. از روزی پاکیزه ات مرا خوراندی و روح و جسمم را با مهر و شوق خویش عجین ساختی. آنگاه که خرد و تفکر در من بالیدن گرفت، حجت خویش را بر من تمام کردی و نعمتت را کامل ساختی؛ چراکه خدایی ات را به من شناساندی و عظمتت را فهماندی و چشم اشتیاق و طلبم را در آفرینش گوناگون و اعجاب انگیزت حیران ساختی. خدایا! تو را سپاس که می شناسمت. تو را سپاس که خدایی ات را اقرار می توانم کرد. تو را سپاس که سخن گفتن با تو را می دانم. اگر تو را دارم، همه از لطف توست. اگر راه و رسم مناجات با تو را دانسته ام، از کرم بی پایان توست. اگر چشمانم بر صنع بی بدیل تو گشوده است، به یُمن مهربانی توست.
پروردگار من! می بینم که همه جا نشانه های حضور بی دریغ تو گسترده است و هر لحظه پیش رویم تو جلوه گری و در هر لباس و هر چهره ای، خویش را به من می نمایانی و مرا بی خویش می کنی.
معبود من! می بینم که در این عالم هیچ جز تو نیست؛ هرچه هست، همه تویی و هر که هست، آیینه دار جمال مُطَوَّر توست که جمال؛ یعنی تو و تو؛ یعنی جمال... . می دانم که هیچ چیز پیش چشمان جست وجوگرم پدیدار نمی شود، جز آنچه تو بخواهی، جز آنچه پرتویی از نور ذات تو بر او بیفتد و در نظرم دیدنی شود. پس هر آنچه را می بینم، تویی و هرگاه که می بینم، به لطف توست. تو را سپاس که می بینم و نظاره می کنم.
ای خدای من! ای مهربان بی همتا! برای تمام لحظاتی که از تو نومید بوده ام، برای آن لحظاتی که به تو گمان نیک نداشتم، برای آن لحظاتی که ناسپاسی کردم و شکر به جا نیاوردم و موهبت ها و معجزه های تو را چشم دیدن نداشتم، شرمسارم. برای تمام لحظاتی که تو را پشت و پناه خویش نمی دانستم و به تو تکیه نمی کردم، لحظاتی که در غفلت و ناامیدی به سر می بردم، خجلت زده ام. مرا ببخش، برای لحظاتی که حضور نظاره گر تو را از یاد می بردم و بی شرم، در محضر خداوندی ات گناه می کردم؛ لحظاتی که جهل خویش را خِرَد می دانستم و خود به ساختن زندگانی و امور خویش اهتمام می ورزیدم، بی آنکه تو را بیندیشم و یاری تو را طلب کنم. مرا ببخش برای لحظاتی که نادانی ام افسار زندگی ام را در دست می گرفت و من از پی جهل خویش رهسپار می شدم ودر بی راهه های ظلمت از تو فاصله می گرفتم. ای معبود من! چه رئوفی تو که هرگز جهل و سبک سری من راه بخشندگی تو را سد نکرد و سر سپردن به هوای نفس و وسوسه های ابلیس، تو را از هدایت من بازنداشت. هر لحظه دست به کار رهنمایی من بوده ای و هر لحظه ای مرا به سمت خود دلالت کرده ای. هرگز مرا طرد نکردی، هرگز قرب خویش را بر من حرام نساختی، هرگز هدایت مرا دست بردار نبودی و هر لحظه راه تقرب را پیش پای گنهکارم نهادی. مرا ببخش، مرا ببخش، مرا ببخش...!
خدایا! ای محبوب من! دوستت دارم. مبادا که رهایم کنی. مبادا تو را گم کنم. مبادا این رشته الفت، این «حبل متین» از چنگم بگریزد. ای مهربان! ای شگفت! مرا لحظه به لحظه شیداتر کن! خدایا! دیوانه ام کن برای خویش؛ آن سان که گویی تو را با دو چشم خویش پیش روی خویش می بینم. مرا از خود بی خود ساز، چنان که گویی از خود هیچ نمی دانم و جز تو هیچ نمی فهمم. خدایا! در من یقین بیافرین آن سان که به هنگام وسوسه گناه، تو را نظاره گر باشم و دست از پا خطا نکنم. چشمانم را بر زمین ببند و به آسمان بگشا؛ آن گونه که هر آنچه رنگ و بوی تو را ندارد، از چشمم بیفتد و هر آنچه نشانی از تو در اوست، مرا شیفته سازد. خدایا! خشوع در پیشگاهت را بر بند بند وجودم حاکم کن، چنان که از هیبت دیدار تو، ذره ذره ام از هم جدا شود.
پروردگارا! مخواه که بندگانت؛ آنان که همچو من ساخته دست تواَند، آنان که همچو من به تو محتاجند، ولی بی تو هیچند، بر من سلطه جویند و سروری کنند. مهربانا! مخواه که دست نیاز به سوی بندگانت دراز کنم و آرزوهایم را «بر در ارباب بی مروّت دنیا» برم. نخواه که نیازهایم مرا نزد مخلوقاتت خوار و ذلیل کند. عزیزا! به من عزتی از نزد خویش عطا کن و مرا از هر که جز خودت بی نیاز گردان، چنان که آبرویم در پیشگاه مردم بی ارزش نگردد و در چشمان آدمیان عزیز بمانم.
خدایا! مخواه که عُجب و غرور مرا شیفته و فریفته خویش سازد. مخواه که در پیشگاه عظمت بی پایان تو حقارت ذاتم را بزرگ پندارم و سرکشی بیاغازم. مخواه که نفس پرست و خویشتن مدار باشم. خدایا! من هیچم، هر چه دارم همه از توست. مرا در نظر خویش آن چنان کوچک کن که شب و روز، سر بر دامان استغاثه، به درگاه تو بسایم و دست در عظمت تو بیاویزم تا از نابودی در امان باشم. مبادا طاعات ناچیزم و دانش اندکم، و خرد بی مقدارم مرا به خود غِرّه سازد و سرنگونم کند.
خدای من! همه دار و ندارم تویی؛ همه پشت و پناهم، دلگرمی و دل خوشی ام، امید و عزت و سرفرازی ام، همه از توست. مرا به که وا می گذاری؟ رهایم نکن، به که می سپاری ام؟ به آنان که همه همچون من زیر دستان تواند و به قدرت تو محتاج؟ به آنان که همچو من گنهکارند و از فردای خویش بی خبر و از راه بردن خویش عاجز؟ مرا به امید که رها می کنی، به امید نزدیکانم که به آسانی از من پیوند می گسلند و فراموشم می کنند یا بیگانگان که هیچ رأفتی بر من ندارند و جز عتاب و بی مهری به من روا نمی دارند یا به امید ستمگرانی که مرا به زیردستی خویش می خوانند و حرمت و عزتم را پایمال می کنند؟
خداوندا! رهایم نکن! مرا با تمام نیازها و آرزوها و امیدهایم به خود پناه ده، ای امن و امانِ تا بی کران گسترده! ای سعادت ابدی! ای مهر بی مضایقه! دستم را بگیر؛ دست کسی که ناز پرورد نعمت ها و منت های توست، کسی که هرگز از تو نومید نشده است، کسی که هرگز دست رد به سینه اش نزده ای، کسی که یک عمر جز عنایت و رأفت از تو ندیده است. خدایا! عادت ندارم که مرا طرد کنی، عادت ندارم که سؤالم را بی پاسخ بگذاری، عادت ندارم که از تو «نه» بشنوم که مرا با عطا کردن هایت خوگر کرده ای.
خدایا! رهایم نکن، تنها خودت نیازهایم را برآور که بندگان تو جز نومیدی و خواری برای من هیچ ارمغانی ندارند که خلایق جز تعدّی و فخرفروشی بر من هیچ نمی دانند، حال آنکه تو خدای من هستی و شایسته منّت نهادن بر من. تنها تو سزاواری که پیش رویت به خاک بیفتم و به درگاهت عجز و لابه آورم. مالک امور من، صاحب جسم و روح من، فرمانروا بر هستی من، تنها تویی، مرا به غیر خویش وامگذار!
خداوندا! دل تنگم، غمگینم، افسرده ام، هیچ کس با من مهربانی نمی کند؛ آن سان که تو، هیچ کس مرا عزیز نمی دارد شبیه تو، هیچ کس زخم هایم را مرهم نمی آورد، هیچ کس به غم هایم گوش نمی سپارد به شیوه تو. خدایا! گله دارم به درگاه تو و به آغوش مهربان تو می گریزم و شکایت می کنم.
از تنهایی، از بی کسی از دل دردمندی که انیس و مونسی بر روی خاک ندارد. شکایت می کنم از آنان که امورم را به دستشان سپرده ای و هیچ جز ستم و ماتم بر من عرضه نمی کنند و هیچ امیدی را در من آواز نمی دهند و هیچ قفلی از قفس تنگ هستی ام نمی گشایند.
خداوندا! چه خوار می خواهند مرا مردمان زمین، چه بی حرمت دوست دارند مرا بندگان تو، چه بی دلیل در پی زمین زدن منند آدمیان. آه! چه منزلگاه غم انگیزی است مأوای من، چقدر از تو دور افتاده ام و چقدر در سرای قرب تو جایم خالی است.
خداوندا! زمین، جایگاه اندوهناکی است برای روح من. زمین، گهواره امنی نیست برای آسایش دلم. زمین، سرای اندوه است، سرای گناه و بی خبری، خانه رنج و مصیبت و بلا. تو آغوش به رویم بگشا، هرگاه که جهان با تمام عظمتش بر من تنگ می شود و جاده ها و راه های بی شمار، مرا از این همه رفتن درمانده می کنند. به تو پناه می آورم از وسعت این گستره عذاب و عزا...، از این خاک فراخِ تنگ، از این قفس پریشانی و منزل اشک و دلِ تنگی. به تو پناه می آورم از دنیای آشوب و فتنه و ماتم و از روزگار ناامنی و سرگشتگی.
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد. چرا اندوهناک باشم، چرا تنها بمانم، چرا دل تنگ شوم؟ حال آنکه تو را دارم. چرا غم بر من شبیخون زند؟ چرا ستم بر من لشکر بتازد؟ مگر نه آنکه در پناه توام، مگر نه آنکه به هر جا روم، در مُلک فرمانروایی تو هستم؟ پس چگونه ناامیدی مرا احاطه کند؟ چگونه مخلوقات تو امیدها و آرزوهایم را لگدمال نومیدی کنند؟ چگونه کینه و قهر آنان مهرخواهی مرا زخم بزند؟ چگونه شکست دهند مرا، حال آنکه تو پیروزم خواهی کرد. چگونه مصایب و رنج ها احاطه ام کنند، حال آنکه تو از همه سو مرا در بازوان حمایت خویش گرفته ای.
خدایا! همواره و همیشه، تا به ابد، آروزها و اشتیاق ها و حتی دلهره ها و ترس هایم را به پیشگاه تو می آورم تا هراس ها را با مهر بی پایانت از دلم بزدایی و آرزوهایم را با قدرت بی کرانت به سرانجام برسانی. خدایا! مرا با تمام امیدها و رویاهای نیکم در آغوش مهر خود گیر تا از شر وسوسه های یأس در امان باشم. خدایا! وقتی که ناامیدی با تمام لشکر وحشی و غارتگرش به من حمله ور می شود، من با تمام امیدم، در برابرش بی دفاع می مانم و خلع سلاح می شوم. تویی که باید از من در برابر این دشمن مخوف حمایت کنی. تویی که باید مرا در حریم امن آغوشت بگیری که هرگز ابلیس با وسوسه های یغماگرش در اطراف من پرسه نزند. خدایا! من به تو جز گمان نیک ندارم، گمان مرا برآورده ساز!
«مَتی غِبْتَ حَتّی تَحْتاجُ الیَ دلیِلٍَ یُدلُّ عَلَیْکَ وَ مَتی بَعُدْتَ حَتی تَکُونَ الاشارُ هِیَ الَّتِی تُوصِلُ اِلَیُکَ. عَمِیْتَ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقِیباً وَ خَسَرَتْ صَفْتَةُ عَبدٍ لمْ تَجُعَلُ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیِباً».
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
حضور تو تنها حضور عالم است. تو هستی و جز تو هیچ کس نیست. تو حاضری و غیبت را در تو راهی نبوده و نیست. اثبات تو را دلیل نمی خواهم و دیدارت را به چشم سر نیاز ندارم. کجا از من دور بوده ای که نزدیکی ات را از اشاره ها و نشانه ها طلب کنم؟ کجا رهایم کرده ای که وصل دوباره آغوش لطفت را به استغاثه و دریوزه بخواهم؟ اگر مرا لحظه ای به خویش واگذاشته بودی، اینک نبودم. پس بودنم دلیل بودن همیشه توست. اگر صدایت می زنم، یعنی هستی. اگر دعا می کنم؛ یعنی می شنوی. اگر سخن بر زبان می رانم؛ یعنی اجابتم می کنی. غیبت و فراموشی و رها کردن همه از من است. فنا و نابودی از من است، تو حضور همیشه ای. تو هشیاریِ تا ابدی، تو بقای جاودانی، تو هویداتر از آنی که دلایل آشکارت سازند، پیداتر از آنی که شواهد، مبیّن تو باشند و پدیدارتر از آنی که نشانه ها، مبرهنت کنند.
کور باد چشمی که در هر نظر تو را نمی بیند! کور باد نگاهی که به هر سو چشم می دوزد و گمان می برد که غیر تو را می بیند! مُرده باد دلی که تپیدن هایش به شوق تو نیست! وای بر قلبی که عشق تو را در خویش ندارد و وای به روزگار آن کس که تو مهر خویش را روزی اش نکرده ای!
ای خدای عرفات
«ای خدای بیت الله! چشم ما را از سنگ و خاک بگیر و به جمال صاحب خانه روشن کن! ای خدای کعبه! ما را از خودمان تهی و آکنده از حضور خود کن! ای خدای خانه ! به زائرانی که بر در خانه ات آویخته اند، بگو که: ای خدای مکه! کی می شود که میزبان حقیقی خانه ظهور کند.
ای خدای مقام ابراهیم! دستیابی به مقام ابراهیم کار آسانی نیست. حرفی از الفبای رفاقت ابراهیم را به ما بیاموز و جرعه ای از جسارت ابراهیمی را در جانمان بریز. ای خدای احرام! توفیق ده که لباس اخلاق خویش را از تن فرو بریزیم و احرام اخلاق تو را بر تن کنیم. کاش می شد که هرگز لباس خویش را باز نپوشیم. کاش می شد همیشه محرم باشیم!
ای خدای صفا و مروه! همه عمر، سعی میان خوف و رجا را ارزانی بدار!
ای خدای زمزم! خواستن را به ما بیاموز و چشمه معرفت را از کویر وجودمان، زلال و لاینقطع بجوشان!
ای خدای محمد! ننگ جهالت و جاهلیت را از دامان اسلام و مسلمانان پاک گردان!
ای خدای عرفات! آدمی اگر حد خویش بشناسد، از مصایب دهر مصون می ماند. ما را شناسای حد خویش قرار ده!
ای خدای طواف! طواف بی امام، به گشتن به دور خویش می ماند؛ شرک و گمراهی است، چشم ما را در طواف، به محبوب و مقتدایمان روشن کن! ای خدای لبیک! نیاید آن روزی که ما تو را بخوانیم و پاسخی نشنویم و رو به سوی توم آریم و روی باز تو را نبینیم.
ای خدای هاجر! عشق و اعتماد و یقین به خودت را در ما تقویت کن تا دست تلاش و پای رفتنمان در مسیر تو فرونماند.
ای خدای مدینه! احساس غربت و مظلومیت شیعه را در مدینه به ظهور فرزند مدینه التیام بخش!
ای خدای حج! آن که از محضر کریم تو دست خالی باز گردد، دچار غبنی عظیم شده است. ما را مستحق ملامت ملایک مساز».
الهی! وای بر من اگر دلی از من برنجد!
الهی! در بسته نیست، ما دست و پا بسته ایم.
الهی! دل خوشم که الهی گویم.
الهی! دل به جمال مطلق داده ایم، هر چه بادا باد.
الهی! عمری کوکو می گفتم و حالا هوهو می گویم.
الهی! خواب های ما را تبدیل به بیداری بفرما!
الهی! آن که سَحَر ندارد، از خود خبر ندارد.
الهی! عاشق را ترک ماسوای معشوق، عین فرض است که یک دل و دو معشوق، کذب محض است.
الهی! در «ایاک نستعین» صادقم و در «ایاک نعبد» کاذب نیستم. الهی! هر چه پیش آمد، خوش آمد که مهمان سفره توییم.
الهی! اگر خدا خدا نکنیم، چه کنیم و اگر ترک ماسِوا نکنیم، چه کنیم.
الهی! اسمی جز بی اسمی برایم مباد!
الهی! در شگفتم از کسی که غصه خودش را نمی خورد و غصه روزی اش را می خورد!
الهی! چرا بگریم که تو را دارم و چرا نگریم که منم.
الهی! در این جهان پرهیاهو، چرا من هوهو نکنم؟
الهی! حرم بر نامحرم حرام است. محرم چرا محروم باشد؟
الهی! بَدان بر ما حق بسیار دارند تا چه رسد به خوبان.
الهی! باددان بتوان به سر بردن، با دونان چه باید کرد؟
الهی! توبه از گناه آسان است. توفیق ده که از عبادتمان توبه کنیم!
الهی! شکرت که می گویم شکرت.
الهی! اگر آخرم مثل اولم باشد، بدا به اول و آخرم!
الهی! آمده ام، ردم مکن! آتشینم کرده ای، سردم مکن.
الهی! ای آشنایم، تو خود دانی که بیگانه ام، بیگانه ترم کن! خوشا به حال مؤمن که غریب است!
الهی! آن که را عشق نیست، ارزش چیست؟
الهی! سر در راه سردار دادن، آسان است و دل به دست دلدار دادن، دشوار؛ که آن، جهاد اصغر است و این، اکبر»
💮فطرس💮
بسسیار زیبا بود
مُخـــْلِـصــــٌ
سید محمدصادق میرقیصری، مطهره پیوسته، سودابه مهیجی
1. این مناجات با توجه به برخی فرازهای دعای عرفه نوشته شده است. 2. سید مهدی شجاعی، مناجات، تهران، نشر نیستان، صص 33 34. (با اندکی تصرف) 3. آیت الله حسن ز ِاده آملی، الهی نامه، بوستان کتاب، قم، صص 24 38. منبع:
اشارات، آذر 1388، آل 127، صفحه 2
زهرا سادات
متن*
فاطمه
کاش متنی هم بذارید
hamnafas
سلام لطفا نسخه متنی این کتاب رو هم در طاقچه قرار بدین
سارا
لطفا نسخه الکترونیکیش رو هم قرار بدید
Mina
یه مناجات خودمونی و خفن با خدا 😄
انگاری با خدا نشستیم توی یه کافه و داریم باهاش حرف میزنیم🙂❤️
خیلی باحال و گاهی خنده دار بود 😂
خنده دار بود چون صراحت داشت 🙂...
گوینده هم خیلی خوب و رون خونده بودن و در کل خوب بود
#توصیه_میشود ^^🌟
محمد سیستانی
خیلی قشنگ بود
کاربر 1876003
مناجات به زبان امروزی روان
احساس شکر گذاری و خوشایند
همراه با لبخند و گاهی اشک
نیلا
عالیه،لطفا نسخه ی متنی کتاب رو هم موجود کنید
زمان
۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۱۶۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۱ ساعت و ۱۰ دقیقه
حجم
۱۶۰٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
قیمت:
۱۴۰,۰۰۰
۹۸,۰۰۰۳۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد