کتاب چارلی و بانو
معرفی کتاب چارلی و بانو
کتاب چارلی و بانو نوشته قباد حیدر است. این کتاب داستانهای جذاب و کوتاهی دارد که خواننده را با خود به دنیای داستانهای جذاب و تازه میبرد و فرصت تجربههای جدید را در اختیار خواننده قرار میدهد.
درباره کتاب چارلی و بانو
چارلی و بانو نوشته قباد حیدر هم دیگر مجموعهداستان جدید نشر داستان است که پیش از این، چند مجموعه شعر و مجموعهداستان منتشر کرده است. اینکتاب ۲۹ داستان کوتاه و داستانک دارد که نویسنده در آنها به مضامین اجتماعی مثل جنگ و عشق و مرگ و....پرداخته است. برخی داستانها هم دارای نگاه طنز آمیز به زندگی هستند. چشمان بیپلک، زندگی عمودی، چارلی و بانو، من یک فروشندهام، آدمهای خیابانی، امروز دهم جوز، مسافر ابدی و.... عناوین برخی از داستانهای اینکتاب هستند.
خواندن کتاب چارلی و بانو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب چارلی و بانو
چند بار لبهٔ آبپر را طی میکنم، باز هم دلایلی برای پریدن و نپریدن در سرم مقابل هم صف میکشند. عاقبت تصمیم بر این میشود: قبل از رسیدن به لبهٔ آبپر شیرجه را زده باشم. و میزنم. پرواز بلند من آغاز میشود. هیچوقت طبقات ساختمان را نشمرده و از این زاویه درختان سهگانهٔ خرمالو را و سقف سر آدمها را ندیده بودم. از پنجرهٔ ساختمان روبهرو دخترکی با عروسکش هر دو حیرتزده به پرواز مردی خیره شدهاند که یادش رفته است دکمههای پیراهنش را اشتباه بسته و دمپاییهایش را روی پشتبام جا گذاشته است. به دخترک لبخند میزنم: قطعاً کار من جنبهٔ بدآموزی دارد و میتواند در آینده نسل بشر را کلاً نابود کند. دخترک به بهتش کمی اضافه میشود و کسی را که پشت سرش است صدا میزند. جوانکی که در کوچه سطلهای آشغال را جستجو میکند دستش را سایهبان کرده است: حق هم دارد، چون خورشید دقیقاً از پشت به من میتابد و از پهلوهایم اشعهاش چشمان جوانک را آزار میدهد. دیگر این که چند پرنده که روی شاخههای اسفند ماهی درختان حیاط نشستهاند با درآوردن صداهای غیرعادی از آن صحنهٔ احتمالاً فجیع دورمیشوند. اینها نماهای اولیهٔ پرواز من هستند. همین موقع گوشی موبایلم زنگ میزند. حدس میزنم مهناز باشد: همان کسی که بانی پرواز من است؛ کسی که میخواهد تعریف جدیدی از زندگی به دست آورد؛ مهنازی که اصرار دارد: بیا شوپنهاوری زندگی کنیم اما هزینهٔ آرایش و ناخن کاشتنش حداقل یک سوم حقوق ماهیانهام را میبلعد. چرا جوابش را بدهم؟ به زودی همهچیز تمام میشود و او وارث من است و حتی میتواند با مهرداد جان پسرعمهٔ عملی و معشوقهٔ سابقش شوپنهاوربازی درآورد. حالا از آخرین طبقه ساختمان میگذرم، آنجا که «ولیالله» زندگی میکند و با حیرت میبینم «نجیبه» زنش لباس لامبادا پوشیده و ولیالله سرش را روی زمین میمالد و پشتش را هوا کرده و نجیبه دورش میچرخد. هنوز ارتفاع پنجرهٔ آنها را طی نکردهام که نجیبه متوجه حضور و عبور من میشود. انتظار دارید چه بکنم؟ غیر از این که به کلهٔ نجبیه خانم که از لای پنجره بیرون آمده نگاه کنم و بگویم: «شرمنده که مزاحم شدم.» و او بگوید: «به کسی نگو چه دیدی. خواهش میکنم.» و من بگویم: «قرار است من دیگر نباشم.» و او بگوید: «خدا را چه دیدی، شاید با این پرواز به خوشبختی برسی.» میگویم: «آقا ولی داره چه کار میکنه؟» میگوید: «موفق باشی عزیز! او سالهاست چیزی را جستجو میکند و نمییابد.» بعد هم لامبادایش را تکانتکان میدهد و میخندد. باورکردنی نیست! آدمها وقتی تنها میشوند چهقدر یک نفر دیگر هستند!
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۱۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه