
کتاب مثل یک خواب شیرین
معرفی کتاب مثل یک خواب شیرین
کتاب مثل یک خواب شیرین نوشتۀ طیبه مختاربند است. تمام تلاش نویسنده برای نشاندادن سبک زندگی شهدا برای علاقهمندان به این مسیر بود اگرچه این کتاب قطرهای از دریای شخصیت پدری است که ۳۳ سال از عمر نویسنده را در کنار او اسپری بوده است.
درباره کتاب مثل یک خواب شیرین
نویسنده بعد از شهادت پدرش تمام سعیش بر این بود که شخصیت بینظیر پدرش را هرطور که میتواند معرفی کند شخصیتی که برای او الگوی مسئولیتپذیری و خدمترسانی بود، تندیس تقوا و حیا بود و کوه غیرت. شروع به جمعآوری عکسها و خاطرات از فامیل و دوستان کرد و در کانالی که به اسم شهید راهاندازی کرده بود قرار داد ولی میدانست که به این صورت حق مطلب ادا نمیشود. بالاخره مصاحبهها تمام شد و نوبت به انتخاب نویسنده رسید. همان روزها خانم ایوبیان که نوشتههای قبلی طیبه مختاربند را در کانال خوانده بود، به خانم مختاربند پیشنهاد داد اگر میتوانی خودت بنویس و این جرقهای در ذهن او ایجاد کرد که شاید بتواند. مخصوصاً اینکه مادرش خیلی از خاطرات را بهمرورزمان از یاد برده بود و بازیابی آنها نیاز به حوصله و زمان زیادی داشت. خاطرات کودکی مادرش را با کمک پدربزرگ و داییها، خاطرات بعد از ازدواج مادر را با کمک مادربزرگ، عموها و عمهها و بقیه مطالب را از مصاحبه با دوستان بابا کامل کرد. تاریخ تمام حوادث و اتفاقات را هم مستند پیدا کرد. در همه این زمانها هرجا به بنبست میخورد، هرجا دنبال مطلبی بود و پیدا نمیکرد پدرش در کنار او بود و چند روز بعد فیلم یا عکسی به دستش میرسید و مشکل را برطرف میکرد.
خواندن کتاب مثل یک خواب شیرین را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب مثل یک خواب شیرین برای علاقهمندان به ادبیات پایداری و دفاع مقدس مناسب است.
بخشهایی از کتاب مثل یک خواب شیرین
آن ساعت ریاضی داشتیم، با آمدن دبیر ریاضیمان، خانم صادقی همه به سر جای خود برگشتند. خانم صادقی از دیدن من جا خورد، گرهای به ابروانش انداخت و با قدمهای تند به سمتم آمد. گوشه مقنعهام را گرفت و با عصبانیت گفت: "این چیه سرت کردی؟ تو هم احمق شدی؟ از تو بعیده، مثلاً شاگرداول کلاسی." سرم را پایین انداختم از شدت ناراحتی صورتم داغ شده بود، صدای نفسهایم را میشنیدم. سکوت سنگینی همه کلاس را فراگرفته بود. خانم صادقی بهطرف میزش رفت، کیفش را با حرص روی آن کوبید، بعد تکه گچی برداشت و با اوقات تلخی شروع به درس دادن کرد. من هنوز سرم پایین بود و از توهین خانم صادقی جلوی بچههای کلاس حسابی پکر بودم. این اولینبار بود که دبیری با صدای بلند و توهینآمیز با من حرف میزد. البته شاید حق داشت، از دیدن من با مقنعة تیره و بلندی که سرکرده بودم عصبانی بشود. هنوز چند ماهی تا پیروزی انقلاب مانده بود و تعداد بچههای باحجاب دبیرستانمان به تعداد انگشتان یکدست هم نمیرسید. از وقتی به سن تکلیف رسیده بودم نماز میخواندم، موقع اذان لاک ناخنهایم را پاک میکردم و وضو میگرفتم، چادر نماز مادرم را سرم میکردم و ازروی کتاب دینی سورهها و ذکرهای نماز را میخواندم. تا آن روز هیچوقت نمازم ترک نشده بود، ولی مثل خیلی از دخترهای آن زمان حجاب نداشتم. عوامل زیادی دستبهدست هم داد و مرا برای داشتن حجاب مصمم کرد. مثل دوستی چندینساله با همکلاسیام شیرین غلامی که از همان ابتدا باحجاب به مدرسه میآمد. یا خواندن کتابهایی که آن روزها به دستم میرسید و چشمم را به روی حقیقت باز میکرد و از همه مهمتر توجه به آیات قران که آقا از بچگی در گوشم زمزمه کرده بود.
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه