نظرات کاربران درباره کتاب یعقوب را دوست داشتم
۴٫۳
(۳۲)
بلاتریکس لسترنج
کتاب قشنگی بود
راستش من تا وسط های کتاب نمیفهمیدم این تیتر یعقوب را دوس داشتم چه ربطی به متن کتاب داره!!! هیچکس اسمش یعقوب نبود!!
بعد دیدم اشاره شده به یه بریده از کتاب انجیل
"یعقوب را دوس داشتم و از عیسو متنفر بودم"
داستان از زبان دختری تعریف میشه که با وجود داشتن لیاقت و پشتکار زیاد دائما و سهوی نادیده گرفته میشه
و خواهر دوقلوش تمام توجه ها رو به سمت خودش جلب میکنه
تمام آدم هایی که واسه سارا مهم هستن به نوعی اون رو نادیده میگیرن
و تمام شانس های خوب نصیب خواهرش میشه
نویسنده عالی غلیان خشم رو در درون این دختر توصیف میکنه و اینکه سرنوشت چه خوابی براش دیده
.
مثل همیشه
ممنونم از نشر پیدایش💙💚💛
نَعنا🌿
هنوزم صدای دریا و خرچنگ ها و صدف ها توی گوشمه.
چقدر لذت بخش بود، احساس میکنم واقعا به جزیره رَس رفتم و همراه با لوییز توی قایق، خرچنگ شکار میکنیم، به صدای امواج گوش میدیم و سرشار از تازگی می شیم. بی شک یکی از بهترین کتابهایی است که خواهید خوند هرچند که مانند من نوجوان نباشید.
Saana
داستان جالبی داشت و توصیفاتش کامل و خوب بودن.همش منتظر بودم که زودتر واسه سارا لوئیز اتفاق شگفت انگیزِ بیفته.
بنظرم آخرش خیلی سریع بسته شد جوری که نتونستم باهاش کنار بیام.در کل خوب بود
ساکت
مدت ها بود دلم میخواست این کتاب رو بخونم و واقعا منتظر بودم وارد طاقچه بینهایت بشه. داستان ساده، جذاب و شیرینی داشت. برای این روزهای کرونایی که آدم به آرامش احتیاج داره، گزینه خیلی خوبیه.
به دنبال آلاسکا
ارزش یه بار خونده شدن رو داره❤️
گمشده در دنیای کتاب ها :(
راوی کتاب « یعقوب را دوست داشتم » دختری نوجوان است که یک خواهر دوقلو دارد. اول او به دنیا آمده است و بعد خواهرش کارولین. او دختر سالمی است ولی کارولین هم از او ضعیف تر است و هم چند ساعتی دیرتر به دنیا آمده است. کارولین بخاطر ضعیف بودن و زود بیمار شدن همه توجه خانواده را به خودش جلب کرده است. این تنها موضوعی نیست که راوی نوجوان را نگران می کند. کارولین از او زیباتر است و اهل موسیقی. او ساز می زند اما راوی رمان سوار قایق می شود پارو می زند و خرچنگ صید می کند تا به اقتصاد خانواده کمک کند. در جزیره ای که آن ها زندگی می کنند دختران امید چندانی برای عاشق شدن و ازدواج کردن ندارند. بجز معلم جوان مدرسه که او هم نامزد دارد مرد جوانی در جزیره نیست. بعد از مدتی سر و کله یک پیرمرد در جزیره رس پیدا می شود. راوی نوجوان به همراه پسری به نام کال نسبت به پیرمرد کنجکاو می شوند و به دیدارش می روند. مردم جزیره او را کاپیتان صدا می کنند. او مردی دنیا دیده و جذاب است. پنجاه سال پیش جزیره را ترک کرده است و دنیا را گشته است. طوفان خانه کاپیتان را ویران می کند و او مجبور می شود مدتی با خانواده راوی رمان زندگی کند. احساس غریبی در وجود دختر نوجوان شکل می گیرد. او عاشق کاپیتان می شود. وقتی مادربزرگ متوجه این گرایش می شود، سراپا خشم می شود. او خودش روزی عاشق کاپیتان بوده است. در این موقعیت پیچیده مردی دنیا دیده و اخلاقی مثل کاپیتان چه خواهد کرد؟ کتاب « یعقوب را دوست داشتم » برای گذار از دوران نوجوانی می تواند یاریگر نوجوان باشد. سارا لوییز، راوی داستان، که خانواده ای مذهبی دارد، تا میانه داستان خود را اسیر تقدیر و جبر می بیند. اما در جایی تصمیم می گیرد از موضع قربانی خارج شود.
Fateme Soltani
توصیه می شه به بچه هایی که همیشه در خانواده نادیده گرفته می شن.🙃
بعضی جاهاش که خیلی خندیدم.
میس سین
خیلی زیبا و قشنگ بود ...داستان با ریتم کندی شروع میشه و در انتها به اوج میرسه.... چقدر اسم کتاب با مسما و معنی دار انتخاب شده... خوشحالم که این کتاب رو خوندم... مرسی از طاقچه که این کتاب رو توی کتابخونه قرار داد.
Ava
داستان با کشش خوبی بود
بهنوش
خیلی دوست داشتنی بود،اگه میخوای ذهنتو رو کمی اروم کنی این کتاب رو بخون
𝑻𝒂𝒎𝒊𝒍𝒂
کتاب متوسطی بود. احساسات سارا به کارولین خیلی خوب بیان شده بود. شخصیت کارولین واقعی بود و حسش میکردم:)
آخرای کتاب تقریبا به سرعت پیش میره و یهو میبینید سارا دکتر شده!
کتاب پرکششی بود اما پایانش، در عین اینکه غافلگیرم کرد، برام زیاد دوست داشتنی نبود!
✨☁️𝙎𝙠𝙮
🌙
می دانستم که مادربزرگم به آشپزخانه آمده و درست پشت سرم ایستاده است.
با شنیدن نجوای دعای او یخ کردم.
گفت: «ملاکی، فصل یک: یعقوب را دوست داشتم ، اما عیسو را دشمن.»
•••
این داستان ،
در مورد یه دختر گمشدهست.
زندگی یه دختر به اسم «سارا لوییز». احساسش نسبت به خواهر دوقلوش.. مادربزرگ عجیب و رواعصابش، پدر و مادر معصومش.. دوستش «کال» و «کاپیتانِ» پیر و مهربون؛
غمانگیز و به شکل کلاسیکی زیبا بود. چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه برای توصیفش؛
ولی این داستان ، داستانِ سارا لوییز ،
درس های ارزشمندی به من داد.
•••
احساس این کتاب،
تلخ و زیبا بود.. و سرشار از تنهایی؛ مثل عصر های آفتابی تابستون ، وقتی یه بچه ی تنها بودم توی خونه.. وقتی همه تو خواب بعدازظهرشون غرق بودن و خونه سوت و کور میشد...
فضای کتاب هم فوق العاده بود🌊🌿
با خوندنش احساس آزادی می کردم :) هنوزم احساس میکنم قلبم پر از امواج دریاست و با نور گرم خورشید ، نورانی شده . 🌅
•••
در مورد پایان کتاب :
خب..
خیلی واقعگرایانه تموم شد و به نظرم اینطوری بهتره.. اینکه داستان سارا لوییز شبیه یه داستان کاملا واقعی نوشته شده بود؛ زندگی سارا لوییز رو تا بزرگسالی دنبال می کردم .. داستان یه روند خیلی آروم و معمولیِ قشنگ داشت.
دوستش داشتم! ✨🍃
sahar
با خوندن این کتاب، یه مقدار آدم بهتری شدم.
sfmotahari
چندسال پیش خوندمش و از کتابهای در حوزه نوجوانی بود که خودم دوسش داشتم ولی به نوجوونی توصیه نکردم بخونش
★
من به عنوان یه نوجوان خوشم اومددد ولی کتاب های بهتری هم برای مطالعه خیلیـــــــ هست😍
★
جلاد لاغر ، یک شب فاصله ، آتیکا و ...
صبا
چندتاش رو معرفی کنید
memol
داستان خوبی داره ولی اواخر کتاب انگار نویسنده بی حوصله شده و سر ته کتاب رو مثل سریال های ابدوغ خیاری صدا سیما هم اورده
آبان
دلنشین بود
فریبا
این کتاب با توصیفات بی نظیرش آدمو تو فضای داستان غرق می کنه. فوق العاده آموزنده و جذاب بود.ضمن اینکه دلم برای جزیره رس و آدمهاش به شدت تنگ شد
حجم
۱۶۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۱ صفحه
حجم
۱۶۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۱ صفحه
قیمت:
۱۲۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد