نظرات کاربران درباره کتاب کبوترهای وحشی

خیلی دوستش داشتم

خب....چند روزی فرصت دادم که فضای کتاب در ذهنم نشست کنه و نکته هایی برجسته بشن که ارزش گفته شدن توی یک نظر رو داشته باشن. و حالا بطرز عجیبی فضای ذهنم نقطه گذاری شده. شروعی مشخص و پایانی کاملا قابل انتظار. پس اصلا چرا چنین کتابی باید نوشته میشد؟! برای اونچه که در بین این آغاز و پایان، شخصیت اصلی داستان رو به بلوغ فکری میرسونه. دختری سیزده ساله که باهوشه، انعطاف ناپذیر و بی تجربه ست و حالا با یه حرف کوچکش مسیر زندگی یک خانواده رو تغییر میده. دختر برای جبران، تلاش میکنه و تلاشش اونقدر قابل ستایشه که آرامش در نهایت برمیگرده به خانواده اش.... این کاملا آموزنده برای رده ی سنی نوجوانه. کمی سمبلیک و پیش پا افتاده ست برای بزرگسالان اما خواندنش لازم و ضروریه....حمایتی که اگر بجا انجام میشد، فاجعه ای رخ نمیداد....و در ادامه حمایتی که بجا انجام شد، رشد واقعی یک فرزند رو بهمراه داشت... همه ی ما تجربه ی رویارویی با والدینی رو‌داشتیم که گاهی فراموش میکنند باید یک باغبان باشند و نه یک نجار! و این کتاب داستانی کوتاه، شاید تلنگری باشه که حداقل این رویه، انتخاب آگاهانه ی ما نباشه. داستان روایتی خطی و تجربه ای جدید از نگاه یک دختر چموش و سرسخته. دختری که تیرانداز خوبیه(بسیار جذاب....) و البته در لحظات حیاتی به بینشی دست پیدا میکنه که ماحصل سفرش هست.... شکست، امید....شکست و اراده....مفاهیمی که همه ی ما به فهمش بمعنای واااقعی کلمه نیاز داریم و جرجی میاد که اون رودر قالب داستانی وسترن گونه به خواننده هدیه بده. در نهایت، کتابی که خوندم، بار دیگه جهان بینیم رو نسبت به نوجوانها و نیاز هاشون تغییر داد. من یادش گرفتم و امیدوارم بموقع بتونم پیاده اش کنم....پس پیشنهادش میکنم

عالی بود. کتابی که تا صفحه آخر زمین نمیذاریدش.

عاالی. داستان خیلی خیلی جالبی داشت(البته داستان نیس واقعیته!) ی دختر ک بخاطر دهن لقی خواهرش رو از دست میده... و بعد با ی پسر ک عاشق خواهرش بوده راه میفته... همه قسمت ها زیبا بود از اون قسمت یوزپلنگ تا خانواده گارو پیشنهاد میکنم!

عالی داستان جوریه که خودت رو میذاری جای فرد (میخندی گریه میکنی 💔 ناراحت میشی و....) و تا 3 صبح بیدار میمونی تا کتاب رو تموم کنی

محشر بود...💦 جوری بود که تا پایان کتاب نمیتونستم چشم ازش بردارم با جورجی شجاع سفر کردم، با خنده هاش خوشحال و با گریه هایش ناراحت شدم...🌵 : 🕊*بگذار من جای مخصوصم را پیدا کنم. بگذار حس بودن در کنار موجودات زنده دیگر را تجربه کنم. بگذار چرخیدن را یاد بگیرم.*🕊

حال کردم باهاش

داستان راجبع یه دختره که توی تیر اندازی ماهره 🌟 ولی بخاطر دهن لقی باعث میشه که خواهرش کشته بشه😒 و کلی اتفاق عجیب و باحال و شاید یکم ترسناک براش میوفته🌟 از دستش ندید مثل همه ی کتابای پرتقال محشره💜

عالیه در مورد جورجی که به خاطر چغلیش خواهرش رو از دست میده انقدر جذابه که تا آخرین خطش نمیتونی زمین بزاری آموزندست و بر اساس اتفاقات واقعیه

اصلا نفهمیدم که صبح شد! این کتاب عاااالی بووود !!! من داخل کتاب غرق شدم و همون طور توی دریای خروشان کلماتش شناورمم:)) و شجاعت جورجی دیوونم کردد!:)) د.

من که لذت بردم❤🌿 تک تک لحظه ها رو با جرجی زندگی کردم‌. خوشحال شدم ناراحت شدم، گریه کردم، خندیدم.💖 نویسنده قلم شیرینی داره و توی بدترین شرایط هم چیزهایی میگه که باعث خنده میشه🍁

راستش من اصلا از این کتاب لذت نبردم الکی داستانو کش دادن اگه کشش نداشت داستان کوتاهی میشد که ارزش خوندش چهل درصد بود کلا این کتابو به زور تموم کردم حوصله سر بر بود انتضار کتابی رو داشتم که قابل پیش‌بینی نباشه و بیشتر معمایی باشه.

خیلیییی کتاب جذابیه👌🏻 بعد از هر صفحه مشتاق تر میشی که ادامه اش رو بخونی .

جرجی یه دختر نوجوانه؛ ولی نه نوجوانی که توی ذهن بعضی‌ها تعریف گوگولی‌ای داره. نه، اون نوجوان قرن گذشته‌ست که البته نمونه‌هاش رو توی امروز هم می‌شه پیدا کرد. جرجی، آدمیزاده؛ می‌گم آدمیزاد چون هم رفتار درست داره هم اشتباه، هم عصبانی می‌شه و هم محبت می‌کنه و همه نوسانات فکری و رفتاری یک انسان رو به ما نشون می‌ده و قهرمانی دست‌نیافتنی و مارول‌طوری نیست‌. جرجیانا نوجوانیه که می‌تونیم انتظار داشته باشیم بقیه هم شکل اون‌اند؛ اما اگه بعضی خصلت‌ها مثل یافتن حقیقت و شجاعت و جبران اشتباه رو در خودشون پررنگ کنند. آگاتا خواهر جرجی کشته شده؛ اما چرا و چطور؟ جرجی باور نمی‌کنه آگاتایی که روح زندگی در او قویه به این زودی و آسانی و بدون علت روشنی بمیره. جرجی به دنبال ماجرای مرگ خواهرش می‌ره تا ببینه قضیه چیه و ما طی این سفر با همه شخصیت‌های پیدا و پنهان این داستان آشنا می‌شیم: بویژه خود جرجی. نیمه اول این رمان کند پیش رفت و برای من ماه‌ها کِش اومد؛ ولی نیمه دوم رو از دیروز تا امروز مثل یه لیوان آب خنک در گرمای ۴۰ درجه جرعه جرعه سر کشیدم‌‌. داستانش رو دوست داشتم و درون‌مایه‌اش رو بیشتر‌. پای اشتباهات‌مون وایسیم. ✌🏻

یعنی من هرچی از این کتاب بگم کمه چه شروع زیبایی داشت اینکه نویسنده جرجی شخصیت اول رو انقدر شجاع نشون داد با اینکه دختر کوچکی بود کتاب رو زیبا تر می کنه ;-)

خیلی کتاب خوب و روانی بود. از آن کتابهایی که دوست دارم بخرم و داشته باشم... لطیف بود.خواهری که فرض کشته شدن خواهرش رو همینطوری و بی دلیل قبول نمیکنه.... شک ها را توی ذهنش تلنبار نمیکنه، باید بفهمه حقیقت چیه... از زبان اول شخصه و احوال ادمهارا خیلی خوب توصیف کرده.

با اختلاف یکی از بهترین رمان های نوجوان

یه کتاب معمایی ــ ماجراجویی با سرنخ هایی که فکر فرو می‌برنت به همراه احساسات دخترانه توی این کتاب بین امید و ناامیدی محض بالا و پایین میشید کتاب در مورد یه دختره که همه بهش میگن خواهرش مرده تا آخرین صفحه کتاب دختر ناامید نمیشه و به جستجوش ادامه میده توی این راه بعضی ها بهش کمک میکنن و بعضی ها حقایق رو قایم میکنن یکی از زیباترین کتابهایی که خوندم

ارزش یه بار خوندنو داره

چقددددد قشنگ بود