نظرات درباره کتاب با بهار می‌آید و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
تصویر جلد کتاب با بهار می‌آید

نظرات کاربران درباره کتاب با بهار می‌آید

۴٫۰
(۱۳۲)
...
نسبت به بقیه کتاب هایی که تا الان درباره آنها نظر دادم بهتر بود.تشبیهات زیاد بود و وقتی یک چیز زیاد باشه هم بد ها زیاد میشن هم خوب ها.نثره روون اما آمیانه نبود و این منو بیشتر به وجد آورد.و یک چیز توی ذوق میزد نویسنده میخواست حتما اسمه وسیله یا آدم ها رو بگه من به نویسنده پیشنهاد میکنم که فرقی نداره ما بدونیم این اسمش تلگرامه یا خانم ماهگل یا معین شما باید شخصیت پردازیه عالی کنید و بعد اای انسانی رو در ذهن خوانند شکل بدید مثلا ما با یکی اول میریم دوست بشیم توی روز های اول اگر بمیره شاید دور روز ناراحت بشیم اما وقتی 1 سال بگذره و ما باهش آشنایی کامل داشته باشیم خیلی ناراحت و افسرده میشیم چون شخصیتش در ذهن ما شکل گرفته این خوب بود در داستان ولی این رو باید بدونید که ما با اسمه افراد دوست نمیشیم با خودشونه که دوستیم حتما نیاز نیست بگین مامان ماهگل بلکه همون مامان کافیه من بیشتر بخاطره این رو ساخت اسم ها حساسم چون با خودم میگم اسم ها در داستان باید یک فلسفه داشته باشن اصلا پرا ماهگل چرا فاطمه نه؟روی این فکر کنید. هنوز قلمون پخته نیست ولی برای یک استعداد جوان عالیه ادامه بدید.💛موفق باشید
...
چشم
fatemeh.tajmazinani
آقای آبان ممنون می‌شم کتاب بی‌خبر از خود هم بخونید و نقد کنید. ما نوقلم‌ها بسیار به نقدهای منصفانه، منطقی و واقعی نیاز داریم. منتظرم🌹🙏🙂
...
🌹
.سارا.
در سطور ابتدایی داستان نیلوفر میرصالح، ظاهراً کودکی در خیابان بی‌قراری می‌کند، ولی ناگهان نویسنده می‌گوید فضای اتاق با نور کم راهرو روشن است! جداسازی فضا و رفتن از مکان و زمانی به مکان و زمان دیگر، باید با چند ستاره یا لااقل سه نقطه به مخاطب اطلاع داده شود. نویسنده توانسته لحن دیالوگ‌ شخصیت ها را درآورد. لحن پیرزن همسایه لحن یک پیرزن و مادر را تداعی می‌کند.نویسنده حواس را به کار گرفته و در ذهن خواننده تصویرسازی می‌شود سر جا کلیدی ژله‌ای خرگوشی، صورت گرد تیره رنگ، خاک چادر گلدار طوسی. اما در ادامه داستان استفاده مستقیم و بیش از حد نویسنده از خصوصیت و رنگ اجسام توی ذوق می‌زند و استفاده آگاهانه نویسنده را زیر سوال می‌برد. مانند در چوبی، لیوان سرامیکی قهوه‌ای رنگ، کاناپه خاکستری رنگ سه نفره، حوله نارنجی و... در ادامه داستان لحن و روایت به خوبی شکل گرفته و خواننده در فضای داستان فرو می‌رود. انسجام متن خوب است. بعد از تجربه دو داستان «شب را باور نکن» و «تنها در سامسون» که خواندم و خیلی ضعیف بودند و من را متعجب کردند. خواندن این داستان تجربه ‌خوشایندی بود. نویسنده از کلمات، جملات و عبارات فوق‌العاده ای برای بیان مقاصدش استفاده کرده که حال و هوای داستان را به کل متحول، دلنشین و گیرا کرده است. در ادامه تیتروار به آن‌ها اشاره می‌کنم: خیره می‌شوم به دیوار سفید روبرویم و قاب عکس هایی که پشت سر هم ردیف شده اند. نگاهم می‌نشیند روی آدم‌هایی که هم هستند و هم نیستند. اشاره غیرمستقیم و جذابی به وجود آدم‌هایی در زندگی افراد که انسان را تنها گذاشته‌‌اند. تصویرسازی غیرمستقیم خوب از حالت کلافگی شخصیت: انگشت ‌هایش را با اشاره میان موهایش می‌کشد. بقچه‌پیچ. آرنج‌هایم را مثل ستون روی میز قرار میدهم. معصومیت خاص دخترانه که در دختران امروزی کمتر دیده می‌شود. آن قدر گوشی را لرزاند تا قطع شد. فکر می‌کنم دو نوع تنهایی داریم یا خود خواسته یا خودت را کسی نخواسته! نمی‌گویم تمام افتادنم تقصیر او نیست. سعی میکنم عشق و گرمای وجودش را برای روزهای مبادایی که در راه بود ذخیره کنم. دنیایی که تمام این سال‌ها سایه به سایه‌ام بود. کز کردن، دایره واژگانی نویسنده خوب است. نمی‌خواستم ‌فکر کنم جهان منتظر من و خواسته‌های دلم نمی‌ماند. وابستگی لیلی به کاکتوسش که همه جا با خود می‌برد، دوست داشتنی و متفاوت از آدم‌های این روزها و نشان از روح لطیف لیلی است که به خوبی بیان شده‌است. با ناخن‌هایم روی سنگ اُپن خط خیالی میکشم. توصیف غیرمستقیم خوبی است که باید همین سبک جایگزین موارد دیگری که به صورت مستقیم بیان شده‌اند، شود. البته اُپن غلط است. سنگ کانتر یا پیشخوان آشپزخانه صحیح است. اُپن فضای بالای کانتر را می‌گویند. ایرادات کار: نویسنده آگاهانه یا ناآگاهانه برخی کلمات ضروری ‌را حذف کرده است. مثل: کشوی کنارم را می‌کشم. (بیرون)، حجمی از هوای سرد را با خود به کافه می‌آورد. (درون) حذف شده ‌اند که از نظر من نباید حذف می‌شدند چون جمله بدون آن‌ها کامل نیست. کمرش را به پشتی تکیه می‌دهد. چند بار تکرار شده. کمر را معمولا به خاطر فرم بدنی تکیه نمی‌دهیم . پشت‌مان را تکیه می‌دهیم. صرفا جهت اطلاع. در ابتدای کار، حال و هوای سردرگمی، تنهایی و بلاتکلیفی آوا با رفت و آمدهای مداوم و بدون تغییرش از خانه به کافه و برعکس به خوبی به تصویر کشیده شده، اما این رفت و آمد آوا بین خانه و کافه، زیاد تکرار می‌شود. گویا فقط میخواهد روزها سریع بگذرد. ارتباطی هم که بین این آمد و شد ها برقرار نمی‌شود. توضیحات آشپزی که آوا در میان کلام در کافه انجام می‌دهد تکراری است و این آمد و شدها میان خانه و کافه بدون اوج و فرودی، بدون کشمکش و تعلیق داستانی، خواننده را دلزده می‌کند. به صدای آویز گوش میکنم خیلی زیاد تکرار شده... لااقل نویسنده میتوانست صدای دلنگ دولونگ آویز را بیان کنه و به هرحال تکرار زیادی آویز برای نشان دادن در خود بودن و نداشتن حواس آوا به آنچه می‌گذرد، کمک‌کننده نبوده است. رساندن مفهوم تنهایی و درگیری فکری آوا در مورد مادرش، خیلی مستقیم به تصویر کشیده. اشارات و مثال‌های مستقیم ضعف اثر است. نویسنده باید بتواند مفهومی را که میخواهد برساند با تبحر و توانایی به صورت ناملموس و غیرمستقیم بیان کند و به خواننده «نشان» دهد، نه اینکه بگوید. نگاهش آنقدر عمیق است که در سلول به سلولم فرو می‌رود. توصیف جالبی ‌نیست و مفهوم قشنگی را هم نشان نمی‌دهد. مراد از آیه‌های فرو رفته درهم قرآن که در تابلو فرش دست بافت، بافته شده، چیست؟! فرورفته چه چیزی را میخواهد توصیف کند؟! در این داستان استفاده درستی از زبان شده ولی در موضوع و تم داستان ایراد وجود دارد.اطلاعات نویسنده از بچه‌های طلاق بسیار کم و ناقص است. خیلی سطحی به موضوع نگاه شده، صرف پرداختن به موضوع خوب، دلیل خوب بودن اثر نمی‌شود. تکرار مداوم توجه آوا به مادر و‌ دختران بعد از این همه سال، دیدن فیلم از ‌بچه‌های طلاق و...اشارات ناشیانه، مبتدی و غیرقابل باوری هستند که به جای اینکه بر ارزش کار بیفزایند، داستان را دچار کلیشه و از خط روایت اصلی دور کرده‌اند. تا اواسط داستان، تصویری که از مامان ماهگل ارایه شده، این تصور را به وجود آورده که ماهگل نامادری و زن جدید پدر آواست! به ناگهان نویسنده از زبان بدری خانم می‌گوید تو برای ماهگل فقط نوه نبودی و مشخص می‌شود، ماهگل مادربزرگ آوا است! نمی‌دانم نویسنده آگاهانه این ذهنیت را ایجاد کرده یا سهوا این اتفاق افتاده. اما کار صحیحی نیست و درست هدایت نشده. ‌ذهنیت خراب نسبت به بهار ایجاد ‌کرده، در حالی که می‌فهمیم ماهگل نامادری نبوده و جایگاه آوا پیش مادربزرگش تا حدود زیادی از لحاظ عاطفی، روانی و مادی امن بوده است. مسلم است که مادربزرگ جای مادر را نمی‌گیرد ولی به احتمال قوی می‌تواند آلام زیادی از دردهای کودکی بدون مادر را تسکین بخشد. البته بعدا مشخص می‌شود پدر هم زن جدیدی گرفته است، اما جز اشاره گذرا به اینکه آوا با زن پدر سازگاری ندارد، رنج ملموسی را درک نمی‌کنیم. در ضمن آوا خیلی هم تنها نیست. دنیا، سعید، بدری دور او را گرفته‌اند و تا حد زیادی خلا عاطفی نبود خانواده برای دختری جوان و بیست و پنج ساله را پُر کرده‌اند. چرا که قاعدتا در این سن فرد با گذشته خود تا حد زیادی کنار آمده و آنقدر بزرگ شده است که وقت پذیرش مسوولیت زندگی خودش است. منظور اینکه دختری در شرایط سنی آوا بدون اینکه فرزند طلاق باشد هم در این زمان، در حال ساخت زندگی خود است و از خانواده به دور می‌افتد. اینکه چندین جا از زبان شخصیت داستان مستقیم اعلام کرده اید، عقده دارد، نه درست است نه الزاما واقعیت دارد که بچه‌های طلاق از دیگر بچه‌ها ناسالم‌ترن.. تعداد زیادی از بچه‌ها صرفا در یک خانواده زندگی می‌کنند بدون اینکه توجه و احساسات کافی را بگیرند. صرف داشتن حضور فیزیکی برای سالم بار آمدن روان یک کودک کافی نیست. حتی مواردی وجود دارند که پدر و مادر به صورت قانونی جدا نشده اما در عمل مفارقت جسمانی دارند و حتی بدتر از آن، مواردی که پدر و مادر مدام جنگ و دعوا دارند. در همه‌ی حالاتی که اشاره شد صدمه عاطفی که به کودک وارد می‌شود از فرزند طلاق بیشتر است. با مطالعه کتب روانشناسی به صورت تخصصی و پرسش از روانشناسان مطرح و کاربلد، به این امر می‌رسید. چه بسیار بچه‌های طلاقی که بسیار انسان و مورد احترام بار آمده ‌اند. شما یک تصور گنگ از فرزند طلاق دارید و برچسب زده‌اید. برخلاف ادعایی که دارید نه‌تنها هیچ کمک و لطفی در حق این قشر نکرده‌اید، بلکه کمر به تحقیر ناعادلانه آن‌ها نیز بسته‌اید. برای جمع‌بندی علی رغم داستان‌هایی که تا الان خواندم، این داستان از پسِ زبان، روایت، شخصیت پردازی و تا حدودی توصیف فضاها برآمده است، اما مشکل اصلی در تم یا همان موضوع داستان است که ‌کاملا مشخص است نویسنده بر اساس شنیده‌ها، فیلم‌ها و بدون تجربه نزدیک از کودک طلاق به آن پرداخته است و صرفا سعی داشته بگوید کودک طلاق، خیلی حساس، شکننده، زودرنج و بدون تفکر سازنده است. در حالی که اگر با این افراد سروکار داشته باشید متوجه می‌شوید که در موارد زیادی به دلیل رنجی که کشیده‌اند، بسیار قوی و توانا گشته و قدر زندگی خود را بهتر می‌دانند. همین‌طور در سن بیست و پنج سالگی بدون تفکر و صرفا با ماندن در خاطرات کودکی پدر و مادر خود را طرد نمی‌کنند به طوری که به آن‌ها حتی فرصت دفاع از خود را ندهند. و نامعقولانه در گذشته خود بمانند و در چنین شرایط ناسالمی به یکباره یک زندگی مشترک را که به احتمال زیاد با چنین تفکری راه به جایی نمی‌برد، شروع کنند و راه گریز نویسنده برای خوشبخت کردن فرزند طلاق باشد. نویسنده طوری از فرزند طلاق صحبت کرده که انگار بار و مسوولیت اعمال پدر و مادر فرزندان طلاق بر عهده فرزندان طلاق است و آن‌ها هستند که مقصر هستند! و جامعه طوری با آن‌ها رفتار میکند که انگار جذام دارند! در حالی که واقعیت به هیچ وجه این گونه نیست و چنین تصوری حاکم بر جامعه نیست. شاید در برخی مکان‌های سنتی و کمتر برخوردار و با سطح فرهنگی پایین، افرادی کودکان طلاق را از خود برانند، اما در جوامع و شهرهای پیشرفته چنین تفکر مخربی وجود ندارد و زاییده ذهن نویسنده است. به طوری که هرکس در جامعه امروزی موارد زیادی از بچه‌های طلاق را در اطراف خود دیده است. یک نقص مهم به نویسنده وارد است این است که اصلا علت جدایی، و دلیل رفتارهای پدر و مادر آوا چنان که باید و شاید بیان نشد و پرداخت نشد، و به نظر می‌رسد نویسنده از زیر بار این مهم شانه خالی کرده است. با توجه به صحبت‌های نویسنده که در جواب دیگر منتقدین داده‌اند متوجه شدم ایشان بیست و دو سال سن دارند. از این جهت برای این نوشته به ایشان تبریک میگویم زبان واقعا خوب است. و نویسنده با کسب تجربه بیشتر هم در زندگی و هم در نویسندگی و هم این امر که بدون تحقیق چیزی ننویسد، قطعا موفق خواهد شد. نقد ما اینجا بر اثر است، اما با توجه اینکه نویسنده خودشان درخواست کردند اثرشان را بخوانم، یک مطلب می‌گویم که متاسفانه برخوردشان در مقابل منتقدین اصلا مناسب و پخته نبود و متاسفانه نامحترمانه و... طوری که از خواندن و نقد اثرشان منصرف شده بودم. اما این رفتار را به همان صغر سنی مرتبط دانستم و کار را ادامه دادم. با آروزی موفقیت برای ایشان.
اِیْ اِچْ|
خب؛ یک نکته همین اول بگم، اینکه هرچیزی که میگم خالصانه برای بهبود آثار بعدیه(با توجه به دغدغه هایی که در حوزه داستان نویسی و رمان نویسی دارم) ایکاش سن نویسنده معلوم بود تا بهتر نظر میدادم. خب. نکته اول اینکه پرداختن به مسئله ای مثل طلاق، واقعا جسارت میخواد و قابل تحسینه. نکته دوم اینکه چیزی که مقوله رمان نویسی بهش نیازمنده خلاقیته! اثری که خوندم، مشابه بسیاری از رمان های اینترنتیه و پلن خاص و خلاقانه ای نداشت. یه دختر بدبخت با یک مرد جذاب قوی مو مشکی با چشمای نافذ! تقریبا همه شخصیت های رمانای اینترنتی همینن! احتمالا نویسنده موقع نوشتن اثر، تحت تأثیر اون نوع رمان ها بوده!( از روی واژه های رایج به کار برده شده در اثر مشخص بود، شایدم اشتباه میکنم) مسئله مهم به خرج دادن خلاقیته! خلاقیت موضوعه که مخاطب رو جذب اثر می‌کنه. پلنه که مخاطب رو تشویق می‌کنه کتاب و بخره. وگرنه مشابه این اثر و حتی بهتر از این، به صورت رایگان توی اینترنت پیدا میشه. کتاب رو خوندم و سعی کردم منصفانه نظر بدم. تبریک به نویسنده برای حضور در مسابقه خودنویس. با سپاس با آرزوی بهترین ها
عادل فرزانه
با سلام من مربی توسعه مهارت های فردی هستم و روزانه با پدر و مادرهایی به گفتگو می نشینم که در حال انجام فرآیند متارکه هستند . این نکته رو به بهانه این جشنواره لازم به ذکر دونستم که آینده کودک بی گناه و معصوم در این کشمکش ها واقعا مغفول مانده . کتاب «با بهار می آید» و نوشته هایی با این سبک و وزن و محتوا بدون شک یک شُک و ضربه ای است برای بیدار شدن پدر و مادرها. یقیناً هیچ اثری خالی از اشکال و کمبود نیست امّا من با افتخار این کتاب را به تک تک مراجعینم و سایر مخاطبینم پیشنهاد خواهم کرد موفق باشید
Arefeh Sh
عزیزم با توجه به این که من زیاد رمان میخونم و تجربه تقریبا انواع مختلفی از سبک ها رو دارم باید بگم این ژانری که شما نوشتید الان دیگه اشباح شده و طرفدارهای زیادی نداره ممنون میشم اگر تو ژانر های دیگه ای رمان بنویسید که خلاقانه باشه!!!! از ژانر رمان شما فیلم های زیادی هم تو همه کشورها ساخته شده و دیگه تکراری شده و جذابیتی نداره!!!! با این حال میدونم رمان نوشتن کار ساده ای نیست و همچنین کار هرکسی هم نیست که با شیوه نوشتنش خوب مخاطب جذب کنه! متشکرم از زحماتتون😊😊
رضا
بالاخره وقت کردم بخونم ونظربدم باتوجه به اجتماعی بودن ژانر رمان.پسندیدم.سایر رمان ها رو هم خوندم و نثر این رمان منو بیشتر جذب کرد‌.هیچ وقت نظر نمینویسم واسه رمان ها.اما چون دیدم نویسنده خاستار نظر هاست نوشتم😎
علی
تبریک!
maryam
عالی و زیبا نیلوفر عزیزم😍موفق باشی
ز . س . تقی زاده
آفرین ، عالیه عزیزم🌹
عسل
ممنون که به یکی از معضلات جامعه پرداختی پرداختن به مسایل اینچنینی در جامعه ما ضروری است
mohamad
با سلام و خسته نباشید به نویسنده.رمان مطالعه شد‌.باید بگم خسته نباشید و خدا قوت.برای نقد رمان هم باید بگم به خوبی توانسته بود مشکلات یک فرزند طلاق رو بیان کنه.من تونستم با داستان همراه بشم و لذت ببرم.از نظر من اینکه یک کتاب انقدر نثر قوی داشته باشه که بتواند نظر مخاطب رو جلب کنه پوئن خیلی مثبتی هست.چه خوب که این کتاب این امتیاز رو داشت.
Hossein Mehrabi
در کل داستان قابل قبول بود 🤗 اما از یکجای به بعد فقط داستان داشت تکرار میشود. داستان شده بود یک خط صاف بی هیچ پایین یا بالای ،(البته در جاهای نویسنده می خواست این شرایط و اتفاقات رغم بزنه تا از این یکنواختی بیرون بیاد ،اما یا کافی نبود یا ساخته نشد )🌹
محمدپوریا
پرداختن به این مسائل شجاعت میخواد،نمیدونم خود نویسنده هم درگیر این موضوع بوده یا نه ولی داستان خیلی خیلی به واقعیت نزدیکه البته تکرار بعضی افعال توی چشم میومد که نمیدونم عمدی بود یا نه به نظر من پایان خوبی داشت که بهتر هم میتونست بشه با یه مقدار طولانی تر شدن مدت تنهایی دختر و پخته تر شدنش؛ ولی بهرجال کتاب خوبی بود و شجاعت و قلم نویسنده قابل تقدیر هست به امید بهبود و پیشرفت🌹
fati
عالی بود👌
نازنین
سلام .موفق باشید
masoudashrafi
عالیه امیدوارم همیشه موفق ومویدباشی 🌹
تهمینه
همکار خوبم حتما بهترین خودت را به نمایش گذاشته‌ای و من میبالم از اینکه دوست چنین نویسنده‌ی خوش ذوق و عزیزی هستم، امیدوارم در تمام مراحل حرفه‌ای کارت موفق‌تر از هر روز باشی
کاربر 927483
خانوم میر صالحی عزیز قلمتون مانا و جاوید بسیار زیبا بود لذت بردم به امید نشر اثار بیشتر از شما
a sadeghiyan
به امید موفقیت شما
انصاریان
لذت بردیم

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۸۷٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد