نظرات کاربران درباره کتاب بی قراری؛ ملک ناز، دختر ایزدی
۳٫۵
(۳۰)
سیّد جواد
کتاب ۲۰۹ کتابخانه همگانی،
کتابی تکان دهنده و بسیار ناراحت کننده و غمناک در رابطه با جنایات داعش در سوریه .
ترجمه می توانست بهتر باشد .
پی نوشت :
روح سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و شهدای مدافع حرم شاد.
سیّد جواد
در حال حاضر برای هر نوع سلیقه ای در همگانی کتاب وجود دارد ولی یک مدیریت بهتری نیاز است برای این مجموعه که امیدوارم هرچه زودتر هم از لحاظ کمیت و هم کیفیت پاسخگوی تمامی کاربران گرامی باشد.
لیلاخانوم
خوشبحالتون☺ جالبه که یک نفر کامنت گذاشته کتابخانه ی همگانی کتاب به درد بخوری نداره!! خود ِ شما فقط بیش از دویست کتاب خوندید.
سیّد جواد
بله ، تشریف ببرید پروفایلم ، برای همه کامنت نوشتم
Aysan
فکر نمیکردم هیچوقت سمتِ کتابی برم که روی جلدش عکسِ پرچم داعش باشه و تازه این همه ازش خوشم بیاد..
.
بخشهای جالبِ این کتاب برای من،توضیحِ معنی حارصه و ربطش به خاورمیانه..ماجرای عشقی ممنوع..اطلاعاتِ مربوط به دین ایزدی و نحوهی فرار کردنِ دخترها بود..
.
چه میشود کرد که اگر بدترین بلاها هم برای انسان پیش بیاد باز زندگی ادامه دارد..
Aysan
خواهشمندم..😊
👑थคธฑค👑 ْ
کتابو که داعش ننوشه عزیز..درسته جلدش اینجوریه ..گاهی لازمه با بدیام کنار بیای.. ممنون بخاطر معرفی..👌
Aysan
😊
mehdi
زخـــمِ مذهب
روایتِ سرگذشتِ دردناک و بغرنجِ ایزدیانْ به خصوص زنان و دختران جوان این قوم مخصوصاً به خاطر ستمی که بر آنها اخیرا به اسم اسلام شد، احتیاج به تامل و تفکر و آسیبشناسی و البته عذرخواهیِ بسیار دارد. به همین خاطر هر چند به راه یافتن و مکتوب شدن نام منحوس «داعش» در کتاب و تاریخ و ادبیات مخالفم (چون فکر میکنم با این کار به نوعی باعث هویت دادن و شخصیت قائل شدن برای این طائفهٔ جهل و کفر و ظلم میشویم که اصلا و ابداً نباید توفیقِ چنین لذتی را به آنها داد)، ولی از یک طرف برای رسوا شدن جنایتکارهای داعشی و از طرف دیگر برای دلداریای هرچند بیبهره و تاریخ گذشته نسبت به "معصومینِ پاکیْ به تاراج رفتهٔ ایزدی" همت و تلاش نویسنده را قدر میشناسم. اما در مورد کتاب باید گفت که به نسبت دیگر آثاری که با این پیشزمینه نوشته شدهاند (از جمله "حبیبی داعشی" از هاجر عبدالصمد) غنای ادبیِ بسیار بیشتری دارد. داستانِ روزنامهنگارِ سرگشتهای که با خبر یافتن از قتلِ وحشیانهی دوستِ دورانِ کودکیاش (حسین) در آمریکا به شهر زادگاهش (ماردین) بازمیگردد تا در کنارِ خبر یافتن از چرایی مرگِ حسین به ریشههای محکمِ قدیمیاش که در آمدورفتها و بلبشوی استانبول از دست داده است، بازگردد. حسین؛ شخصیتی مسلمان که به خاطر عشق و دل دادنِ به دختری ایزدی به نامِ "ملکناز"، از سوی متعصبان داعشی تکفیر و ترور میشود اما جان به در میبرد تا در آنسوی جهان و در نهایت به دستِ همگنانِ نژادپرستِ آمریکاییِ داعشیها این بار برای همیشه بعد از ترور جان دهد. راوی در عطشِ یافتنِ حقیقت و البته عشق و انسانیت، "بیقراری" میکند و میسوزد. به نظر من با توجه به همین مضمون بهتر بود اسم کتاب که به ترکی Huzursuzluk انتخاب شده در برگردانِ به زبان فارسی به "تشویش" ، "دلهره" و یا "دلشوره" ترجمه میشد چون به نظرم حالت راوی در پایان داستان حسی از کلافگی و بلاتکلیفی و دلشورهٔ دائمی و شدیداً پر تلاطم است که شاید کلمه "تشویش" بیشتر از "بیقراری" توانِ حملِ بار و انتقال این معنا را داشته باشد. هر چند که به غیر از سه ترجمهای که از این کتاب با نام بیقراری شده است، ترجمهای هم با نام "اضطراب" از طرف نشر نیماژ منتشر شده که باز هم از بیقراری، کلافگی بیشتری را منتقل میکند.
روایتِ داستانِ "تشویش"، محکم و با صلابتْ در باد و غبارِ سرخِ شهر «ماردین» ترکیه آغاز میشود. با آن جملهٔ زیبایی که انگار عصارهٔ زندگی حسین است (حتی اگر مرا دوباره به زهدانت... )، اما هر چه داستان پیش میرود "داستانبودن" آن بیشتر خود را به رخ میکشد. لیوانلی در مصاحبهای علاقه خود به داستانهایی در این حجم (۱۸۰-۱۰۰ صفحه) را بیان کرده است که همین سبب سست شدن انسجام و صلابت داستان و در نهایت رسوا شدنِ "داستانبودن" آن است. یعنی در مواجهه با متن عدم پرداختِ بیشتر و ریشهکردنِ داستان، سبب شده است تا بعضی از خطوط داستان، کلیشهای و شدیداً نخنما به نظر برسند که کمشدن همذاتپنداری و درگیری مخاطب با اثر را به دنبال دارد و باعث میشود که مخاطب در مواجهه با متن آن را تنها یک "داستان" و "قصه" بداند و از بارِ بغرنجِ فجایعی که حقیقتاً در امروز جهان اتفاق افتاده است کاسته شود. مثلاً پیدا کردن ملکناز و دخترش در بلبشوی استانبول زیاد از حد "هندی" و "داستانی" است یا قرارهای متوالی یکشنبهها برای نشان دادن مکانیسم ساعتوارِ راوی که بر گردِ ملکناز میگردد با تشویش و دلهرهٔ راوی همخوانی ندارد (چون روایت خیلی کوتاه و خلاصه در پیِ جاانداختنِ این مطلب است که با پرداخت بیشتر اینقدر غیرواقعی توی ذوق نمیزد) مهاجرت حسین به آمریکا و مداوای در آنجا در حالی که شاغل شده است و بر خلاف آتشِ درونی و کششِ عشقِ خود به ملکناز، با فراغتبال کافهداری میکند و نویسنده روایتی از پیگیریِ او برای زمینهسازیِ مهاجرتِ ملکناز به دست نمیدهد هم جای تعجب و سوال است. (که فکر نمیکنم سانسور و ترجمه هم در اینجا مقصر باشد.) شاید مهمترین ایراد داستان همین روایتِ خام و "داستانواره" آن است که مثلا به ارزش غبارِ سرخ و خونِ سرخِ حسین و نفسهای سرخ و افسونمانند شهر «ماردین» و حضورِ غایبِ ملکناز، بیشتر پرداخته نشده است. (هر چند در متن به این غبارِ سرخ زیاد اشاره میشود ولی این سرخی آنچنان ماندگار نمیشود که به بافتِ داستان نشت کند و سرخیِ ماردین و سرخیِ خونِ حسین، سرانگشتانِ مخاطبی که این کتاب را در دست گرفته است، خونی کند.)
بازگویی روایی چنین داستان بغرنجی را که "نادیا مراد" (کسی که خود از قربانیان این جنایت است) در کتاب "آخرین دختر" تکاندهنده روایت کرده و در کتابی که با نام مستعار "فریدا خلف" چاپ شد روایتِ این جنایت، تیغِ تیزِ فاجعه را بر مغز استخوان انسان مینشاند، باید در دستان یک نویسندهٔ حرفهای همچون «لیوانلی» قدرتِ بیان و غنای بیشتری داشته باشد. (درست است که ردِ دردِ چشیده، بر قلمِ نادیا و فریدا، خطِ غم و تلخی نشانده است اما مگر آن کسی که نویسنده است حتما باید چیزی را با پوست و جانِ خود لمس کند و یا بچشد تا بتواند از آن بنویسند؟! نویسنده آن است که از دردِ نچشیده دردمند میشود!)
اما از ویژگیهای مثبتِ کتابِ "تشویش"، (دوست دارم به جای "بیقراری" آن را "تشویش" بنامم! )، شخصیت راوی و امیدواریِ عبث او به غرب و بازگشت او به ریشههای شرقی آن هم تنها با یک نام (ملکناز) است. همچنین هماوردی و به مبارزه کشاندن ملکناز (شرق) با آنجلینا جولی (غرب)، که هر دو فرشتهٔ سرزمینهای خود نامیده شدهاند از نکات مثبت داستان است که با دقتِ بسیار در بازیِ با کلمات حاصل شده است و البته کودکی که با دو پردهٔ "سفید" بر چشم برای ندیدن "سیاهی" و نحسیِ جهانِ امروز به دنیا میآید، نهایتِ دقتِ شاعرانهی نویسنده است و جای تامل بسیار برای مخاطب تا به فکرِ فرار از فرو رفتن در قهقرا و بلبشوی "انسانیتستیز" قرن ۲۱ باشد. قرنی که انسانی پرورش داده است که با اسمِ اسلام جهانی را به "تشویش" میرساند.
مهدی تاجی
جواد
اینا رو خودت نوشتی یه مقاله می نوشتی کافی بود :))
نگار
کتاب خوبی بودارزش وقت گذاشتن داشت ، اطلاعات خوبی درباره دین ایزدی میده.
عاشق کتاب
این دنیا پنجره ایست، آمدند،دیدند، گذشتند...
واقعا دوستش داشتم، فوق العاده بود.
Firooz
رفته رفته همه آن مصیبت هایی که در دهه اخیر بر بخشی از مردم خاورمیانه رفته ، در گذر زمان و در غبار مصیبت های تازه به فراموشی سپرده می شود. خواندن این داستان ظاهرا ساده اما تکان دهنده شاید بتواند بر این فراموشی مخرب غلبه کند.
Shiva
اصلا جالب و جذاب نبود بیشترشبیه یک خاطره تلخ تاریخی از داعش و ایزدی ها
royabin
شاید داستان به افسون و قدرت بیشتری نیاز داشت
razavi
هنوز چند صفحه مونده به انتهای کتاب منتظر بودم داستان ملک ناز بگه بنظرم خیلی طول داد ولی در کل خوب بود وایا اینکه این داستان تخیلی هست یاواقعی؟
مروارید ابراهیمیان
کتاب پر رنجی بود اما عجیب کشش داشت. وچه ترجمه ی خوبی. احسنت 👏 👏 👏
رها
کتاب خوب و متوسطی بود.
فکر میکنم نویسنده شیوه ی روایت از زبان یک روزنامه نگار رو انتخاب کرده تا از دردهای ایزدیان بگه یعنی هدفش بیشتر این بوده تا نوشتن یک داستان عاشقانه.
اما من قطعا ترجیح میدادم داستان رو از زبان اول شخص بخونم.
AmA
کتاب متوسطی بود توقعم از کتاب خیلی بیشتر از این بود تا حدودی اطلاعات خوبی درباره جنایت های داعش و دین و مذهب ایزدی داشت ولی داستان جذاب نبود موضوع خوب بود و میتونست خیلی بهتر از اینا نوشته بشه
Barzegar:)
کتابی ناراحت کننده از جنایت داعش...
tooba
تفاوت این ترجمه با خانم عبدی گلزار چیه؟!؟!
بیات
یه کتاب خوووووووب
Mary gholami
بد نبود
حجم
۱۱۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۱۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد