نظرات کاربران درباره کتاب دیوید کاپرفیلد

عاشقشم

من اولش واسه نشر افق و خونده بودم ولی وقتی این کتابو از این نشر خریدم خلاصه خلاصه کتاب بود و بنظرم خلاصه کردن کار جالبی نیست به هر حال اگه نسخه کامل و خواستین از انشارات امیرکبیر بگیرین کتابو ولی اگه خلاصه خاستین افق بهتره من معمولا ژانر کلاسیک نمیخونم ولی دیوید کاپرفیلد یکی از فوق العاده ترین کتابایی بود که خوندم..خیلی زیبا بود)

NZVRQ9SZJNK کد ۸۰ درصد تخفیف، امروز فقط تایم داره

داستان کلیشه ای ولی سرگرم کننده

این نسخه از کتاب وحشتناکه. کتاب دیوید کاپرفیلد بالغ بر هزار صفحه هست و این نسخه کتابو یک پنجم کرده. اگه کتابخوان حرفه‌ای هستین نسخه‌ی کاملش رو بخونین تا جادوی قلم دیکنز رو کامل احساس کنین.

برای اینکه بدونیم داستان این رمان چیه خوبه .با اینکه کشش داره اما داستان خیلی بچگانه به نظر میاد احتمالا خلاصش باعث شده این شکلی دیده بشه. چیز خاصی این کتاب بهم اضافه نکرد. تو مردن ها زیاده روی شده بود

کتاب جالبیه من ۳۵۰ صفحه ایش رو از نشر افق گرفتم

شاهکاری دیگر از چارز دیکنز با خلاصه ای مفید و خواندنی

فوق الاده بود 😍 یه رمان صد صفحه ای عالی و لذت بخش حس خوبی بعد از اتمامش بهم دست داد الحق که بهترین رمان چارلز دیکنز هست

عاشقشم

بسیار لذت بردم

من دوست داشتم 👌🏻

خلاصه هستش

داستان قشنگ و جالبه اما کشش زیادی داره

مناسب چه رده سنیه؟

با وجود اینکه خلاصه ی کتاب بود و همه چیز خیلی زود پیش میرفت ولی زیبا بود.

عالی

ببخشید این نسخه ی خلاصس؟من کتاب های دیکنز رو نسخه چاپی می خرم . کسی میدونه متن کامل رو کدوم نشر انتشار کرده؟

خیلی خوب و با معنی ایت

بند کفش های باز شدم مثل همیشه زیر پام گیر میکرد و باعث می‌شد هر چند قدم بایستم ،دست مادرم سرد بود اما چادر گلدارش برایم به گرمی کرسی که شب های یلدا می چیدیم بود بوس بهار نارنج کل کوچه را پر کرده بود ،به خیلی از بو ها حساسیت داشتم اما بهار نارنج روحم را نوازش میکرد و دست مهربانش را بر رویم میکشید کرکره مغازه ها تا نصفه بسته بود و همین دل مرا شور می انداخت،نکند بسته باشد نکند بسته باشد.آخر ماه ها برایش تلاش کرده بودم و درس خوانده بودم،بقیه بچه ها برای جایزه توپ و اسباب بازی میخواستند اما من تنها یک چیز میخواستم .جلدش را روز اول مهر زمانی که پدرم کشان کشان به مدرسه می‌بردم در طاقچه یک مغازه دیده بودم، به نظر خیلی جالب می رسید .مدرسه که تمام شد باز به همان مغازه برگشتم ،همان جا بود و جلد قهوه ای رنگش برق می زد ،پول های ته جیبم را شمردم،به زور کفاف یک بسته ترقه را هم میداد .آهی از سر نا امیدی کشیدم و به خانه برگشتم مادر گفته بود به پدرت بگو و پدر هم حرف آخرش را زده بود،اگر همه نمره هایت را خوب بگیری برایت میخرم و حالا من دست در دست مادر با کارنامه ای که همه نمره هایش بیست بودند به سمت کتابفروشی حرکت میکردم دم مغازه اش ایستادم و همانجا بود ،روی همان طاقچه ای که اولین بار دیده بودمش و همان جلد قهوه ای رنگ قشنگ را داشت وارد مغازه شدیم ،«آقا میشه اون کتاب دیوید کاپرفیلد روی طاقچه رو بهم بدید؟»