نظرات کتاب مرگ و پنگوئن
۴٫۱
(۱۶)

نظرات کاربران

Mahla V.KiyAN
. .اوکراینِ مستقل. آنگاه که شوروی فروپاشیده و دستانش را از گلویِ همسایگان و اسرایِ بلوک شرق برداشته اما از آثار بر جا مانده از چنگال‌های تیز و زهرآگینش هنوز خون می‌چکد و جِز جِز می‌کند. تجربه استقلال برای اوکراین، سوگلیِ روسیه هم مسیری مشابه با سایر تغییرات و انقلابات طی می‌کند. اعدام‌های گسترده، تسویه و حذفِ مزاحمانی که نه با سیستم جدید راه می آیند و نه ارزشِ اصلاح دارند. پس مقدر می‌شود با جویِ خونشان رگ‌های خشکِ نظام از راه رسیده را تغذیه کنند. این پس‌زمینه‌ای اجتماعی-سیاسی است که رمانِ آندری کورکف برای ما نقش می‌زند‌ .داستان شرح‌حال تنهایی و بی‌کسی هاست. از تنهاییِ همینِ اوکراینِ بی‌پناهِ پسا خودکفایی گرفته تا ویکتور و میشا. .ویکتور نویسنده‌ای درمانده و منزوی‌ است که با پنگوئنِ خانگی‌اش روزگار می گذارند. پنگوئن؟! بله پنگوئن. باغ وحشِ اوکراین غذای کافی برای "میشا" نداشته و ویکتور به حسبِ ضرورت، نگهداری او را پذیرا شده‌ است. و در ادامه باز هم به حسبِ ضرورت، شغلِ عجیب و غریبِ تسلیت‌نویسی برای روزنامه را می‌پذیرد. کلید قصه همینجاست "به حسبِ ضرورت". این بی‌قیدی و بی‌تفاوتی کار دستِ ویکتور می‌دهد و به حسبِ ضرورت، رفته رفته جانش را هم پایِ قمار می‌گذارد. کتاب به‌خوبی فضایِ سرد و سنگین آن روزها را در شرایط اقلیمی و رخوتِ کاراکترها منعکس می‌کند. فضاسازی آنقدر خوب شکل گرفته که گاهی سوزِ سرمایِ استخوان‌شکنِ کیِف از آن منظره یخ‌زده و سفیدپوشِ برف را در قلبِ تابستانِ ذوب‌کننده تهران حس می‌کردم. خواننده به‌زودی می‌فهمد که کاسه‌ای زیر نیم کاسه روزنامه است، و این یادبود‌‌های نوشته شده به سند مرگ شبیه می‌شود؛ اما ویکتور به‌جای کنجکاوی، باز هم تن به ضرورت می‌دهد. همچون تمامِ کسانی که اخبار مرگ‌های مشکوک و سینمایی زیرِ آرامشِ سکوتِ کرکننده برف و زمستان را در روزنامه خواندند و چشم بستند تا در بهاری نه‌چندان دور قرعه مرگ به‌نامشان بخورد و نوبت به‌آنها برسد. نویسنده در نهایت با پایانی غافلگیرکننده و باشکوه، ویکتور و میشا را یکی می‌کند. این دو اسیرِ زندانِ تنهاییِ عمیق و ترحم‌انگیز که به حسبِ ضرورتی منحوس، از اصل و وصل‌شان جدا مانده اند. کتاب را که بستم از فکرش بیرون نیامدم، از پایانی که برای تمام خوانندگانش باز و بی‌انتها می‌نمود. برای تمامِ ما که مثل میشا و ویکتور بردگانِ بی‌قُل و زنجیریم و کاش مثل ویکتور خوش شانس باشیم و ضرورتی که افسار به‌دستش سپردیم، حداقل فرصتی برای تاس انداختن به ما بدهد. تاسِ ویکتور بینِ مرگ و پنگوئن روی گشودنِ زنجیرِ ضرورت و رهایی از اسارتِ خودخواسته می‌افتد. کاش ما هم انقدر خوش شانس باشیم.
Azadeh Kamyar
این کتاب را سال‌ها پیش خواندم اما هنوز یادم مانده؛ بسیار خواندنی، با ترجمه‌ای پالوده.
امین صدرنژاد
اگر قرار باشه ١٠ کتاب از کتاب‌هایی خیلی دوست دارم رو انتخاب کنم و از کتاب‌سوزان بزرگ نجاتشون بدم، قطعا یکیش این کتاب هست؛ بدون هیچ اغراقی!
محمد
به نظرم نمونه که جالب بود
سیما زیارانی
قراره در مورد نمونه، نظرمون رو بنویسیم !؟
کاربر ۳۰۷۸۰۲۳
از من می‌شنوید کتاب هایی با ترجمه شهریار وقفی‌پور رو از دست ندید پشیمون نخواهید شد
مسعود ۴۲۱۸۷۳
یکی از کتابهای فوق العاده که خوندم، به شدت پیشنهاد میکنم… ترجمه روان و با توجه به بخش های متعددش به راحتی و سرعت میشه خوندش
نیلوفر
این کتاب در کتابخانه گویا ایران در قسمت معمایی به صورت صوتی موجود هست اگر خواستید می تونید به طور رایگان گوش بدید
f_h 66
من با توجه به نظرات مثبت کتابو خریدم اما اصلا برام جذابیت نداشت خیلی متن یکنواختی داشت و نه داستان به نظرم روایته جذابی داشت

حجم

۲۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۶ صفحه

حجم

۲۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۶ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد