نظرات درباره کتاب نگاه بی‌قرار و چشم سرگردان و نقد و بررسی خوانندگان | طاقچه
کتاب نگاه بی‌قرار و چشم سرگردان اثر بهمن بابایی

نظرات کاربران درباره کتاب نگاه بی‌قرار و چشم سرگردان

۲٫۴
(۱۲۶)
حمید
نثر روان دارد داستان. اما پر از گره و پیچیدگی. معما دارد اما معما بودنش برای من جای آزار ندارد. چون شبیه داستان های جنایی نیست. شاید کمی عمیق ذکر شده اما مخاطب مجربی میطلبد. معمولا خوش دارم ابتدا به مباحث فنی داستان بپردازم تا درون مایه اش. اما درون مایه ی قوی داستان مجابم میکند از خوبی هاش بگویم. همه ی داستان در تعریف و توصیف پدر به عنوان نمونه ای از نسل اوست. پدر جانباز جنگ است پس نسل جنگ مورد خطاب قرار دارند. چهارپایه ای که نماد ریاکاری است و راوی به همین خاطر تمایل به استفاده از آن ندارد و در مقابل میز تحریر پدر می شود. پدر در عکس هایش از خمپاره به عنوان سلاح فریب کاری یاد میکند. نشان دادن پای از دست رفته هم نمادی از ریا ست که پدر اصرار دارد دیده شود. نقش پدر در نمایش که پدر از فاش شدنش هراس دارد و آن هم سیاهی لشگر بودن پدر است که شاید کنایه از همین نقش در زمان جنگ دارد. پدر متعصب است و اصرار دارد که فرزند را آن طور که میپسندد شکل دهد. و این در داستان آنجا نمود پیدا میکند که میخواهد دبه ی زیتون را به زور در سوراخی فرو کند و جای انگشتانش روی دبه ی زیتون میماند. دبه زیتون روح و شخصیت فرزند است که به تمایل پدر شکل نمیگیرد و تاثیرات این تعصب روی گردن دبه همان بغضی ست که از زبان داستان هم پیداست. و همچنین بی خاصیت بودن پدر که بولد شده در آنجا که تنها تاثیرش ترجمه ی بوف کور است به زبانی دیگر که مورد استقبال هیچ کس قرار نمیگیرد. پدر به جای خلق اثری که با فرهنگ ژاپن سازگار باشد اقدام به ترجمه میکند. مانند کسی که از یک واقعه تصویربرداری میکند تا معروف شود. اما پدر چون چیزی از ادبیات نمیداند اثرش پوچ است و بی ارزش. (که ادبیات شناسی است که باعث تعالی یک ترجمه میشود). و در مقابل شخصیت پیرزن صاحب خانه است که با آنکه همه کسش را از دست داده در پی نشان دادنش نیست و شباهت او با مادری که چادرش را فقط در خانه به سر میکند برای دلتنگیش و جبر او برای کنار گذاشتن آن (که اصلا دوستش نداشتم خوب از آب درنیامد). نثر داستان من را یاد شلوارهای وصله دار رسول پرویزی می اندازد. همچنین طریقه ی بیان درون مایه به وسیله ی تعریف شخصیت پدر که در آنجا از لودگی ها و بی بندو باری ها میگوید و ریا کاری پدر . و در بازگشت به وطن بعد از بیست سال و درگذشت پدر که در متنمرموز توضیح داده شده راوی به دنبال بازیابی شخصیتش و خودشناسی میگردد اما با تعطیلی سینما ملت مواجه شد که شباهت دارد با خانه ی تئاتر کیوتو که در حال نمایش تئاتری ست با مضامینی که برخواسته از فرهنگ و تمدن ژاپن است و در مقابل سینما ملت تعطیل میشود. کنایه از فراموش شدن فرهنگ و تمدن ایران است( حال یا به دست جامعه ای که تمایل به پرداختن به موضوع ندارد یا حکومتی که به دنبال حذف تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام است) و در این میان هم تشبیه شمشیری که زن در نمایش به سامورایی میدهد برای خودکشی و پولی که مادر در ازای کاری که در رستوران انجام داده دریافت میکند و کنار پای پدر میگذارد به جانم نشست. دوستش داشتم. طریقه ی بیان این موضوعات را دوست داشتم و این بدان معنی نیست که درون مایه را قبول دارم. در حق جانبازان آزاده که سال ها در اسارت گذراندند کمی ظلم به نظر میرسد. اما شاید گنجاندن تمام تعاریف فقط در گره ها و معما ها داستان را مبهم نشان میدهد. پدر دیالوگی ندارد تا مخاطب از گفتارش پی به این ریا و تعصب و بی خاصیتی اش ببرد و در متن داستان به دنبال نمودهایش باشد و تعبیرات را ابهام نخواند. سوییچ شدن موضوعات در برخی پاراگراف ها خشک است مثل توضیح دبه ی زیتون و مجسمه ی سامورایی و زمزمه های عاشقانه که پل ارتباطی خوبی ندارد و مخاطب را گیج می کند. باید بیان داستان به گونه ای باشد که مخاطب عام هم بتواند پی به موضوعات آن ببرد. و بیش از همه آن جایی را دوست نداشتم که دوستان عزیز دیگر نقطه ی قوت داستان خواندند. خودکشی. خودکشی که در داستان به وسیله ی خواندن بوف کور و دیدن نمایش توجیح نپذیرفت. اینها کجا و درون مایه ی داستان کجا؟ چرا خودکشی؟ چرا این همه مضامین در پایان حیف شد؟ آیا علتش این نبود که مخاطب عام هیجان زده شود و رای مثبت دهد؟ بهتر نبود داستان همه فهم تر میشد برای رسیدن به این مقصد؟ مانده ام در رای دادن پنج ستاره بدهم یا چهار ستاره؟ کاش چهار و نیم ستاره داشتیم.
Zahra Yasi
اسم کتاب جالب و مناسب نبود ،اگر میذاشت «کیوتو و قزوین » بهتر بود یا «یک سامورایی در قزوین» بی روح بود و خسته کننده،خودمو مجبور کردم تا اخر بخونم جملات زیبا کم نداشت،اما از زییایی متن کاسته بود
*رمضانی*
تمرین خوبی برای کسی که دوست دارد نویسنده شود.💜
Djavad Hosseini
نفهمیدم چی میخواست بگه. نه داستان داشت، نه آغازی و نه سرانجامی. یه فخر فروشی کاذب از این که پدرش معلول جنگی است. این که دیگه افتخاری است، همه ی ملت ایران در حال حاضر با این همه اختلاس و گرانی و بی عدالتی معلول جنگی هستند. یا جسمی یا روحی....
fateme
در عین اینکه جملات قشنگ بودند ؛ولی کل داستان یکم گنگ بود برام! دوبار خوندم. ولی نتیجه خاصی نگرفتم.
neda zand
خیلی گنگ و پر ابهام بود فضای داستان انگار درون جعبه ای پر از مه به وقوع میپیوندد پایان داستان خیلی زیباتر بود شاید چون نویسنده از ایران میگوید و احساساتش نزدیکتر و ملموستر بودبرای من....نقطه اوج و فراز وفرودی نداشت 😞خالــــــی از هیجان ، کند و یکنواخت... داستانهای زیباتری در این مجموعه ی بیست داستان کوتاه وجود داره، زمان باارزشه دوستان....
Mohammad Bagheri
از نظر ادبی روایت خوبی داشت اما از نظر محتوایی به نظر داستان هدف داری نبود.
pedram
به نظر من داستان کشش و میل خواننده به جلو رفتن را تحریک نمی کرد...
R.R
روان نوشته شده ولی هیچ هدفی جز حرف زدن نداشته انگار یه نفر نشسته داره با خودش فکر میکنه
فرزانه
فقط سبک نویسنده رو تو نوشتن دوست داشتم، ازداستان تقریبا چیز زیادی نفهمیدم!
امیرحسین
به نظرم متنش سنگین بود ونیازمند چند دفعه خوندن.با توجه به کتابای دیگه ای که از ایشون خوندم به نظرم گنگ کردن داستان از سبک این نویسنده خلاق هست.باهمه تفاصیل میتونم بگم این داستان رو نفهمیدم.
Feri
دوست نداشتم :(
کاربر 307830
خوب و روان
e.king
خیلی گنگ و پر ابهام بود و هیجانی هم تو داستان دیده نمیشد
زهرا قوی
بنظرم کتاب خوبی است ولی باید با دقت وتمرکز بخوونی سبک نویسنده گنگ نوشتن هست ولی توصیف ها وکنایه آمیز نوشتن از نظرم عالیه
مهشید
نتونستم با داستان ارتباط بگیرم.
Meysam frj
تنها ایرادی که بنظر من اومد این بود که عوض شدن صحنه‌ها یه حالت جامپکات و یهویی داشت؛با اینحال چیزایی بودن که مثل نخ تسبیح نازک کل داستانو یکپارچه نگه می‌داشتن.یه نکته جالب این بود که حتی کوچکترین جزئیات داستانم به ادبی‌ترین شکل نوشته شده بودن.زیباترین قسمتشم به نظرم جایی بود که پول دادن مادر به پدر رو به هاراکیری تشبیه کرده‌بود،و البته دو صفحهٔ آخر داستان.درکل خیلی لذت بردم،بجز وقتایی که مجبور بودم فرهنگ لغتو نگاه کنم که اونم بخاطر سواد کم من بود.:)
danial tehrani
خوبع بد نبود
Masood Bahrami
نپسندیدم خودمو مجبور کردم تا آخر بخونم
شادی
قشنگ بود ولی حیف که این پایانش بود !

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

حجم

۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰ صفحه

صفحه قبل
۱
۲۳صفحه بعد