نظرات کاربران درباره کتاب شهرزاد چاه
۴٫۰
(۴)
Amir_13_Doulabi
داستان شهرزاد چاه، داستانی است سرشار از زندگی، از تولد تا مرگ، پویا و سرزنده و البته توأم با شاعرانگی آمیخته با کلام گیلکی در جای جای داستان. دوازده راوی، داستان را به روانی و بدون آن که آب در دل داستان تکان بخورد، در 94 فصل – وضعیت نقل میکنند. شیوهای بدیع در روایت داستان. هم اول شخص و هم سوم شخص. راویان شکرشکن شیرین گفتار داستان، در یک روح هستند و گرچه هر کدام روایت خود را از داستان دارندة اما کل روایت 94 گانه در یک رج و ردیف، رویدادهای به هم متصل داستان را به روانی پیش میبرند. تصاویر بدیع در قالب آرایههای ادبی و توصیفاتی شگرف، حرف اول و آخر را در داستان میزنند و آن را پیش میبرند؛ چون تابلوی نقاشی شمال. در اپیزود اول – شاهناز که نقش اول داستان است، روایت را آغاز میکند؛ کودکی قصه که تصاویری افسانهای، بدیع و تازه برای خوانندگان به وجود میآورند. داستانهایی که همواره شنیده و خوانده شدهاند، اما شیوه خوب داستانگویی و کشش رویدادهای آن که با هنر نوشتاری مژده ساجدین – نویسنده داستان همراه شده، هماهنگی و روایتی بدیع از شهرزاد چاه را به تصویر میکشد.
نویسنده تلاش شایستهای دارد تا با بهرهگیری از کلمات، واژگان، اصطلاحات و افسانههای محلی خطه شمال، داستانی بدیع و امروزی خلق کند که خواننده را چون بندبازی بر فراز آن قرار داده و نمیگذارد در وادی کلام و گویشش غرق شود. رسمهای قدیمی که تاکنون هم قوام و دوام داشتهاند: «... پسران جوان با کله قند، پارچه و انگشتری که از شهر آورده بودند به خواستگاری دختران نوجوان میرفتند و عروسها در پیراهن ابریشم سفید، مغرور از زردی درخشان طلا زیرِ تور سر، به خانههای نوبنای خود که بوی شیره افرا و صمغ صنوبر میداد پا میگذاشتند. اما، پیش از آن، همراه سفیدبختترین زنان روستا، فانوسی پر از نفت، کاسهای شیر تازه، زنبیل کوچکی پر از تخم مرغ و ظرفی از غذای عروسی را به کشته چراغ میبردند. فانوس را به یکی از سه شاخِ شوکای نر کوبیده بر درخت میآویختند که تا صبح بسوزند و نذریها را پای آقادار میگذاشتند.»(صفحات 16 و 17).
شخصیتها ویژگیهای افسانهای دارند، اما شیوه روایت داستان، آنها را کاملاً باورپذیر کرده است: «... خانم خانمها شبها نمیخوابد. روزها هم. میگوید مَلِک خواب نشانی او را گم کرده است و وقتی میبیند بغض کردهام، میخندد: «چیزی نیست شاهناز جون، در عوض دو برابر دیگران زندگی میکنم. به علاوه، دزد و شبرو هم نمیتونه به خونه بزنه. میرِ شبِ خودم هستم و خانم روزهای خودم.» ... »(صفحه 23). نویسنده در تلاشی دیگر و درست یک پاراگراف پس از این توصیف داستانی، توصیفی امروزی از شخصیت آقانصیر فردخت ارائه میدهد: «... مرحوم آقانصیر فردخت، پدربزرگت، تاجر عمده بود. با کشتیهای بزرگ و قطارهای باری، سوار شترها و اسبهای عربی، از هند، شال و چای و جواهر میآورد و از این جا پسته و قالی میبرد ... »(صفحه 23). علاوه بر آن، نویسنده تلاش کرده است از اسطورههای مشترک در نواحی مختلف ایران و جهان (موتیفوم) در قالب روایات داستانیاش بهره بگیرد: «... گیلاک از پدربزرگش شنیده بود باباارسو چیرهدستترین و مغرورترین شکارچی سیاه آتش، که زادهشدنش با مرگ مادر همراه شد، شیرِ ماده پلنگ نوشیده و در پوست خرس تازه کشته قنداق شده بود، هرگز نه از زخم دندان گرازهای دیوانه خم به ابرو آورده بود و نه از ضربه شاخ شوکاهای نر. او که آن روزها نام دیگری داشت، آن قدر سر چاه عروسش را صدا میزند که از گلویش خون میچکد.»(صفحه34).
شاهناز نیز به عنوان یکی از راویان دوازدهگانه، با نقل کاسه بینیهایی که داستان را در مسیر درست پیش میبرد، خوانندگان را همراه میسازد: «... میدانم فایده ندارد. سه ماه تمام در آبِ قدح هیچ چیز بجز سه کلاغ سیاه و سفید نمیبینم. کلاغها از این سر تا آن سر کاسه پَرمیکشند، میروند و میآیند و هیچ چیز به فکرم نمیرسد. هیچ چیز به زبانم نمیآید. خود خانم خانمها یک بار گفت: «شاید کبوتر میبینی مادر، که نشونه نومه است. از آقامیر خبری به ما میرسه. اگه زاغچه هم باشن، حتماً خبر خوشی در راهه. خوب نگاه کن شاهناز!».»(صفحات 47 و 48). با گذر زمان، شخصیتهای داستان هم بزرگ میشوند و تغییر لحن میدهند. مثلاً شاهناز: «... هر بار بعد از شنیدن این حرفها انگار دوپاره میشوم. یک پارهام میخواهد به دستهای ننه و دامن خانم خانمها بچسبد و پاره دیگرم میخواهد فرار کند و به سوی کسی برود که شبیه تمام مردان عاشق پیشه فیلمها و رمانهاست. چه گوژپشت نتردام، چه رت باتلرِ بر باد رفته، فقط آن قدر عاشق که وجودم را با گرمایش ذوب کند. اما هر چه هست، از این که میمنت خانم این طور نگاهم کند بدم میآید ...»(صفحه 69). شاهناز با یکی از اعضای یک خانواده سرشناس ازدواج میکند: «... مسعود تور صورتم را بالا میزند و گوشوارهها را جلو میآورد. طلای سرخ و فیروزه...»، اما مسعود برای ثروت او خوابها دیده و برای تصاحب هر آنچه شاهناز اختیارش را به او داده، از فرصت ماه عسل در فرانسه بهره میگیرد و یکیک اعضای خانواده او را به قتل میرساند و چون بختک بر زندگی او سایه میافکند: «... شوهر دلبندم، همه کسم، که مادربزرگ تنی و مادربزرگ ناتنیام را کشت تا ثروت و سرنوشتم را در دست بگیرد، که خواهرم را کشت تا برایش پسری به دنیا بیاورم. یک دوجین پسر، وارث نام پرافتخار شه میر و سه ستاره درخشان سرشانهها ...» و بالاخره صفحه آخر زندگی: « ...از زیر بوته خاردار ماری علفی بیرون میآید. کنار پایم حلقه میزند و دیوانهوار دٌم خودش را گاز میگیرد. از کمی دور، صدایی میآید ... بر نمیگردم. حس میکنم وقتی برایم نمانده است. آنها منتظرند.».
majidsoroosh
من کتابهای ایشون رو خوندم.همه شون عالیه.خوندن کتابهای خانم ساجدین رو به همه کسایی که به شمال علاقه دارند رو توصیه میکنم
آناهیتا
کم. نظیر است .
آناهیتا
شگفت انگیز , نو , با تاکید روی زبان و قصه و فولکلور ابداعی .
farzane
بی سرو ته فقط بخاطر پولی که داده بودم خوندمش
حجم
۲۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۳۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد