و بعد، روزی متوجه میشوید که زندگی همینجاست؛ در لحظه. چون هیچچیز نمیگوید که فردا و پسفردا و روزهای بعد هم هست یا نه. آنوقت زندگی را کمی قویتر، کمی شیرینتر، کمی پرخندهتر و دیوانهوارتر پشتسر میگذاری
زی زی
در گوشهای از جنگل مینشیند، نفس میکشد، کمی درنگ میکند. اطرافش را تماشا میکند، استراحت میکند و تقریباً باقی مسائل غمانگیز را فراموش میکند یا تا حدی افکارش را در کشوهایی دستهبندی میکند. افکار مثبت، منفی، امیدوارکننده، ترسناک، دلپذیر، خوشحالکننده و دردناک. او همهٔ کشوها را تصور میکند و تصمیم میگیرد افکار تیرهوتار را کنار بگذارد و کشوهای دیگر را باز کند. در زندگی با اتفاقات خوب و بدی مواجه میشویم و نشخوار خوبیها، به معنای گاویِ کلمه، برای بقا لازم است: نشستن در جایی آرام، چشمها را بستن و ساعتها گلها را جویدن
زی زی
به قول سنک، یه فیلسوف قدیمی: «تنها، درختی که بادهای شدیدی را متحمل شده قوی و استوار است. چراکه در این جدال ریشههایش مورد آزمون قرار میگیرند و قوی میشوند.»
زی زی