گاهی
تقدیر بر
نرسیدن است جانم
چشمهایت را ناراحت نکن...
من دوستت دارم
یك رهگذر
محبوبم صدایی از تو کافیست دلم که هیچ تمام جانم را ببرد...
یك رهگذر
خانم جان
میدانم از شب، گذشته
شما هم خستهاید
بیشتر از این مزاحم خواب
چشمهایتان نمیشوم
فقط میخواستم بگویم
مردی فرسخها دورتر از شما
قبلش برایتان میتپد
و اندازۀتنهاییهایش
دوستتان دارد...
یك رهگذر
دلتنگی
مدام میپیچد
به پر و پای دلم...
و من باید دائم
ضجه بزنم
دردی را که بر قلبم سنگینی میکند
من خوب بودم
صبور و مقاوم
میدانم
هر چه هست
زیر سر پاییز است
من حالم خوب بود!
MIM
و شَب پدیدۀ بیرَحمی ست
به تو یادآور میشود
چه قَدر تنهایی،
بیکسی،
دچاری،
دلتنگی،
عاشقی،
عاشقی،
عاشقی...
MIM
من تو چشاشو نگاه کردم...
عطرشو نفس کشیدم...
تحریرِ صدای نفساشو حفظم...
تو بارون باهاش چرخیدم و خندیدم...
تو گندمزار باهاش قدم زدم...
باهاش زندگی کردم...
ولی تا حالا حتی یه بارم از نزدیک ندیدمش
MIM
کاری با
من و تو
و احساس دونفرۀمان کردند
که عشق
هر پنجشنبه
بر سر مزار
ما شدنمان فاتحه میخواند...
MIM