و شَب پدیدۀ بیرَحمی ست
به تو یادآور میشود
چه قَدر تنهایی،
بیکسی،
دچاری،
دلتنگی،
عاشقی،
عاشقی،
عاشقی...
یك رهگذر
داشتم
رؤیای داشتنت را میدیدم
که ناگهان
صدای حقیقت
خواب را که هیچ
خانه را بر سرم ویران کرد...
یك رهگذر
آقای من اندوهگین که میشوی
خورشید لج باز میشود
کوهها افسردهاند
درختان خستهاند و غمگین
جهان مات و خاکستریست
بخند و این جهان را
وارد بازی پیچیدۀچشمان غمگینت نکن!
یك رهگذر
چرا زل زدی به من؟
- هیییییس هیچی نگوووو حواسم پرت میشه!
+ خب چیه دیوونه؟!
- دارم واسه چشات قافیه ردیف میکنم؛
اصفهانی ام
قصۀبی پایان؟
_من و تو
واقعیت بی پایان؟
_دوست داشتن تو
زیبایی بی پایان؟
_موهای خرمایی مجعدَت
شادی بی پایان؟
برق چشمهایم
وقتی که میگویی
دوستت دارم...
رستا
دستها نسبت به کلمات
درابراز عشق موفقترند
زیرا آدم آنچه را که میبیند
بهتر میپذیرد و به دلش مینشیند
تا آنچه را که میشنود
یك رهگذر
وقتی هم عشقی
هم دوری
تو را چه میتوان خطاب کرد؟
جز عشق دورم!
یك رهگذر
هر مشکلی به راحتی حل میشود؛
اگر
بی حرف؛
اوج دعوا؛
آغوش وا کنی...
یك رهگذر
صدای اول صُبحَت
طعنه میزند
به تمامِ
سمفونیهای
بِتهوون...
یك رهگذر
دلم میخواهد
آنچنان در آغوش بگیرمت
که با جان یکی شوی
بعد تا چشمانم جان دارد
گریه کنم
آنقدر که پیراهنت بارانی شود
یك رهگذر