اون تو رو داره
آلیس در سرزمین نجایب
دست تکان داد و گفت: «هی جرجی! سلام. »
قلب جرجی از حرکت ایستاد. احساس میکرد یک مشت کرهی بادامزمینی به سقف دهانش چسبیده. کلی به مغزش فشار آورد تا یک جملهی بینظیر بگوید. یک جملهی خیلی خیلی بینقص و پرمعنی، که آلیسون بفهمد با اینکه او سه سال کوچکتر از اوست و قد کوتاهی دارد، اما چقدر آدم بزرگ و فهمیدهای است.
جرجی گفت: «سلام. »
آرام
در واقع هیچ فرقی نمیکنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر میکنه.
به رنگ لیمو :)
هیچ فرقی نمیکنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر میکنه.
yara.
شاید حتی اگر بهترین نوازندهی ویولون هم بودی، مثل حالا خوشبخت نبودی. بنابراین درسته، قبل از تولدت من و پدرت یه آرزوهایی داشتیم، ولی حالا امیدها و آرزوهامون بزرگتر و عظیمتره و اون اینه که تو درست همون کسی بشی که خودت دوست داری باشی. »
بلاتریکس لسترنج
درسته، قبل از تولدت من و پدرت یه آرزوهایی داشتیم، ولی حالا امیدها و آرزوهامون بزرگتر و عظیمتره و اون اینه که تو درست همون کسی بشی که خودت دوست داری باشی. »
raha
«تنها چیزی که میدونم اینه که، باید صبر کنیم ببینیم که چی میشه. این رو تو به ما یاد دادی جرجی. اینکه ما هیچوقت نمیتونیم از قبل بفهمیم که بعداً چی میشه. و با خوشحالی باید منتظر اتفاقهای غیرمنتظرهی بعدی باشیم. »
narges
هیچ فرقی نمیکنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر میکنه.
Ana
در واقع هیچ فرقی نمیکنه که تو توی زندگیت چقدر امید داری یا نگرانی، چون آینده همیشه آدم رو غافلگیر میکنه.
narges
جرجی به چینهای شلوارش خیره شده بود و دوباره پرسید: «حالا فکر میکنین که این بچه بعداً ویولون میزنه؟ » پدرش ابرویش را بالا برد و گفت: «تنها چیزی که میدونم اینه که، باید صبر کنیم ببینیم که چی میشه. این رو تو به ما یاد دادی جرجی. اینکه ما هیچوقت نمیتونیم از قبل بفهمیم که بعداً چی میشه. و با خوشحالی باید منتظر اتفاقهای غیرمنتظرهی بعدی باشیم.
بلاتریکس لسترنج