بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ

بریده‌هایی از کتاب یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ

۳٫۷
(۵۲)
«ایوان دنیسوویچ، مشکل تو این است که با حضور دل دعا نمی‌کنی. برای همین دعاهایت مستجاب نمی‌شوند. باید مدام دعا کرد، و آن‌وقت اگر ایمانت درست و محکم باشد، کوه را هم از جا خواهی کند.» شوخوف پوزخندی زد و سیگاری برای خودش پیچید. از یکی از استونیاییها کبریت گرفت. «نمی‌خواهد برای من موعظه کنی، آلیوشا، من تابه‌حال ندیده‌ام که کوهی از جا کنده بشه، و راستش اصلا کوهی ندیده‌ام. شما باپتیستها که توی قفقاز آن همه دعا کردید توانستید کوهی را از جا بکنید؟»
وحید
اعتقاد داشت که کار بهترین درمان هرگونه بیماری است. آنچه مردک نمی‌فهمید این بود که کار زیاد الاغ را هم از پا درمی‌آورد. اگر او را چند روزی مثل زندانیان به کار گل وامی‌داشتند تا جان بکند، آن‌وقت شکی نبود که چاک دهانش را می‌بست و شیوه من‌درآوردی کاردرمانی‌اش را فراموش می‌کرد.
ایران
من به خدا اعتقاد دارم. این به جای خود، اما به قصه‌های بهشت و دوزخ اعتقاد ندارم. آخر آدم چطور می‌تواند آن قصه‌های بهشت و دوزخ را باور کند. این دیگر توی کت من نمی‌رود.»
AS4438
برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.»
AS4438
«نمی‌خواهد برای من موعظه کنی، آلیوشا، من تابه‌حال ندیده‌ام که کوهی از جا کنده بشه، و راستش اصلا کوهی ندیده‌ام. شما باپتیستها که توی قفقاز آن همه دعا کردید توانستید کوهی را از جا بکنید؟»
mojtaba.bp
«ببینم، ایوان دنیسوویچ، روح تو به دعا نیاز دارد، خب برای چی به درگاه خداوند دعا نمی‌کنی؟» شوخوف به آلیوشا نگاه کرد. چشمان آلیوشا همچون دو شعله شمع در تاریک و روشن خوابگاه می‌سوختند. آهی کشید و جواب داد: «بهت می‌گم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.»
نازنین بنایی
در اردوگاه افراد گروه، زندانیان را رودرروی یکدیگر قرار می‌دادند و خیال بالاییها را راحت می‌کردند. آنچنان که، کم‌کاری یک نفر به بهای گرسنگی کشیدن تمامی افراد گروه تمام می‌شد. («تو کثافت سهم کارت را انجام نمی‌دهی، و آن‌وقت من باید به‌خاطر تو گرسنگی بکشم. پس کار کن، حرامزاده!») آن‌وقت اگر کار سختی در پیش بود، مثل حالا، آدم نمی‌توانست دست روی دست بگذارد. خواهی نخواهی دست‌به کار می‌شدی
نازنین بنایی
آلیوشا نجوای شوخوف را شنید، رویش را به طرف او برگرداند و گفت: «ببینم، ایوان دنیسوویچ، روح تو به دعا نیاز دارد، خب برای چی به درگاه خداوند دعا نمی‌کنی؟» شوخوف به آلیوشا نگاه کرد. چشمان آلیوشا همچون دو شعله شمع در تاریک و روشن خوابگاه می‌سوختند. آهی کشید و جواب داد: «بهت می‌گم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.»
benyamin parang
«ببینم، ایوان دنیسوویچ، روح تو به دعا نیاز دارد، خب برای چی به درگاه خداوند دعا نمی‌کنی؟» شوخوف به آلیوشا نگاه کرد. چشمان آلیوشا همچون دو شعله شمع در تاریک و روشن خوابگاه می‌سوختند. آهی کشید و جواب داد: «بهت می‌گم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.»
نسیم رحیمی
«هنرنمایی زیاد کمال بی‌هنری است. گندم‌نمایی و جوفروشی است!
نسیم رحیمی
پولی که آسان به دست آید پشیزی نمی‌ارزد و طعم پولی را که آدم برای آن زحمت کشیده باشد ندارد.
نسیم رحیمی
صلیب کشیدم و گفتم، پس بالأخره بالاها خدایی هست. صبر و تحمل زیادی دارد، اما وقتی که صبرش تمام شد، دیگر هیچ‌چیز جلودارش نیست
m.r
بدترین دشمن زندانی چه کسی بود؟ هم‌بندش که کنار او ایستاده بود. اگر چنین نبود اوضاع خیلی فرق می‌کرد...
شهریار
گذر زمان در اردوگاه همیشه آدم را به شگفتی می‌انداخت. چشم به‌هم می‌زدی روزها پشت سر هم گذشته بودند، اما سالها چه دیر می‌گذشت و زمان رهایی انگار که هرگز فرا نمی‌رسید.
شهریار
سه هزار و ششصد و پنجاه‌وسه روز دیگر را هم باید در زندان می‌گذراند، مثل امروز، از سفیده صبح تا تاریکی شب.
مانی
آلیوشا نجوای شوخوف را شنید، رویش را به طرف او برگرداند و گفت: «ببینم، ایوان دنیسوویچ، روح تو به دعا نیاز دارد، خب برای چی به درگاه خداوند دعا نمی‌کنی؟» شوخوف به آلیوشا نگاه کرد. چشمان آلیوشا همچون دو شعله شمع در تاریک و روشن خوابگاه می‌سوختند. آهی کشید و جواب داد: «بهت می‌گم برای چی، آلیوشا. برای اینکه این دعاها مثل شکایت کردن پیش بالاییهاست، یا به گوش کسی نمی‌رسد و یا اگر رسید، می‌گویند اعتراض وارد نیست.»
مانی
آلیوشا «نه» نمی‌گفت. هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای آدم انجام می‌داد. اگر همه آدمهای دنیا مثل او بودند، شوخوف از کمک کردن به هیچ‌کس ابایی نداشت. اگر کاری از دست آدم برای دیگری برمی‌آید چرا کوتاهی کند؟
مانی
در گرماگرم کاری سخت همیشه آدم خود را نسبت به دیگران بالاتر احساس می‌کند.
مانی
هنرمند اصیل برای خوشایند خودکامه‌ها ارزش کارش را پایین نمی‌آورد.
مانی
از بالا گرفته تا پایین همه دزد بودند ـاینجا در کارگاه ساختمانی و آنجا در اردوگاه، و در انبارها هم... و تو هیچ‌وقت نمی‌دیدی که این دزدها زحمت کار کردن به خودشان بدهند. کار تا سرحد مرگ مال تو بود، اما نان را آنها می‌دادند و هرچه می‌دادند همان بود و بیشتر نبود.
مانی

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۸۴ صفحه

قیمت:
۶۶,۰۰۰
۴۶,۲۰۰
۳۰%
تومان